10.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
۲۳ تیرماه سالروز #تولد🎂
#شهیدمحمدرضاتورجیزاده
قسمتی از مستند #شهید
و روضهای که #شهید_تورجیزاده برای #شهید_خرازی
فرمانده وقت لشگر مقدس ۱۴ امام حسین(ع) پشت بی سیم خواند.
#شهیدتورجی_زاده
#درمسلخ_عشق_جز_نکو_را_نکشند
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 🌷 #بسم_رب_المھدی 🌷 #و_آنڪہ_دیرتر_آمد #پارت_هجدهم... خرمایی را که به سویم دراز ش
💔
🌷 #بسم_رب_المھدی 🌷
#و_آنڪہ_دیرتر_آمد
#پارت_نوزدهم...
شده پشت سرش تا آن سر دنیا می روم و دیگر هرگز یک لحظه هم از او جدا نمی شوم . مثل همان مرد سپید پوش ...
دیدی با چه شیفتگی به امام نگاه میکرد؟😍
همین روزها راه می افتم و می روم😇
پدرم هم به وجود سرور ایمان آورده می گوید:
"می دانم که بالاخره تاب نمی آوری و به دنبال او می روی".😄
شوقش بیشتر در دل من ترس می انداخت تا علاقه و همدلی ام را برانگیزد.🙁
گفتم :
"واقعا می خواهی بروی؟ خانواده ات چه می شوند؟
اگر گم و گور شوی و بلایی به سرت بیاید و سرورت هم به کمکت نیاید چه؟
چه کار میکنی"؟😨
به یاد پدرم و خشنوت نگاهش افتادم.😰
احمد با لبخندی عجیب به من خیره شد .
در نگاهش ترحم بود و بس...😢
جلو آمد و دست روی شانه ام گذاشت و گفت :
"باز هم حرف سرورت درست درآمد. ”احمد زودتر و محمود دیرتر....“ نه محمود جان!
من شک ندارم و مطمئنم اگر او را از ته دل بخوانم ، اجابت می کند..."😍😌
و ناگهان مرا در آغوش گرفت و به سینه فشرد و گفت :
"دلم برایت تنگ می شود . تو تنها کسی در این دنیا هستی که من رازی مشترک با او دارم ، برای همین برایم از همه عزیزتری ، خدا حفظت کند".🤗
دلم می خواست با او بروم و مثل او امام را صدا بزنم ، اما بوی دهان پدر😖، بوی بد دهان پدر که مرا از گفتن آنچه دیده بودم ، باز می داشت ، باعث شد که از فکر رفتن با احمد منصرف شوم .😔
از فکر این که احمد می رود و ممکن است دیگر او را نبینم ، دلم به درد می آمد...
#ادامه_دارد...
#نذر_ظهورش_صلوات✨
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
چون بزرگواران همراه،
زحمت تایپ رو کشیدن،
کپی بدون ذکر لینک مورد رضایت نیست
شهید شو 🌷
💔 #عاشقانه_شهدایی هق هق گريه ام خواب را از حـسين گرفتـه بـود. دلـداري ام مـي داد و مي گفت: «قول
💔
#عاشقانه_شهدایی
او که انگار از اول #بله رو شنیده، شروع کرد درباره آینده ی شغلی اش حرف زد
گفت؛ دوست دارد برود و در تشکیلات سپاه، فقط هم سپاه قدس.🙄
روی گزینه های بعدی فکر کرده بود؛
طلبگی یا معلمی
هنوز دانشجو بود
خندید و گفت که از دار دنیا یک موتور تریل دارد که آن را هم پلیس از رفیقش گرفته و فعلا توقیف شده است.😬
پرو پرو گفت:
اسم بچه هامونم انتخاب کردم:
امیرحسین،
امیرعباس،
زینب و زهرا.
انگار کتری ابجوش ریختند روی سرم ....
کسی نبود بهش بگه : هنوز نه به باره نه به داره!😅
📚 #قصه_دلبری
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
#عشق_آسمونی
💕 @aah3noghte💕
💔
من طبیبی سراغ دارم که
پولِ دارو و دوا نمےخواهد
در اِزای شفا از این مردم
جز دلی مبتلا... نمےخواهد💔😭
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
💕 @aah3noghte💕
💔
یادش بخیر...
آن رفیق شفیقی که مےگفت
"تنها چیزی که در آن #ریا نیست.... #صبر است"...
بعضی حرفا رو باس قابش ڪنی
و بکوبی به دیوارِ بےقراریای دلت💔
تا یادت نره چند چندی!!!
آقا جواد
فهمید ڪه آزمون بندگی در چیست!
آرے... بندگی در #اخلاص است و
#اخلاص_در_صبر_جلوه_گرے_مےڪند
دعایمان ڪن تا صبر پیشگی را یاد بگیریم.
#صبر در طاعت
#صبر در مصیبت
#صبر در معصیت
#شھیدجوادمحمدی
#بندگی
#رفاقت
#صبر
#اخلاص
#شھادت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
پمپئو وزیر امورخارجه امریکا گفته:
چون دیپلمات های امریکایی اجازه ندارند در تهران باشند و آزادانه بچرخند
پس دلیلی نمےبینیم که ظریف و دیپلمات های ایرانی هم
آزادانه در نیویورک پرسه بزنند!
✍کاری ندارم که #دیپلماسی_لبخند جناب ظریف، عاقبت دامان خودشم گرفته و از گندم امریکا (بخوانید گندم ری) نخواهد خورد ؛
سوالم از پمپئو اینه که
ایران چند بار باعث جنگ یا حامی جنگ تو امریکا شده⁉️🤔
در تاریخ چند شهروند معمولی امریکا به دست نظامیان ایرانی در خاک امریکا
مورد تعرض قرار گرفتن یا کشته شدن⁉️
#اندڪےبصیرت
شهید شو 🌷
💔 قسمت شصت و چهارم #بےتوهرگز ❤️ 🌀جراحی با طعم عشق برنامه جدید رو که اعلام کردن، برق از سرم پری
💔
قسمت شصت و ششم
#بےتوهرگز ❤️
🌀با پدرم حرف بزن
پشت سر هم زنگ می زد … توان جواب دادن نداشتم …
اونقدر حالم بد بود که اصلا مغزم کار نمی کرد که می تونستم خیلی راحت صدای گوشی رو ببندم یا خاموشش کنم …
توی حال خودم نبودم … دایسون هم پشت سر هم زنگ می زد …
– چرا دست از سرم برنمی داری؟ … برو پی کارت😡 …
– در رو باز کن زینب … من پشت در خونه ات هستم …
تو تنهایی و یک نفر باید توی این شرایط ازت مراقبت کنه…
– دارو خوردم … اگر به مراقبت نیاز پیدا کنم میرم بیمارستان!😒…
یهو گریه ام گرفت … لحظاتی بود که با تمام وجود به مادرم احتیاج داشتم … حتی بدون اینکه کاری بکنه … وجودش برام آرامش بخش بود …
تب، تنهایی، غربت … دیگه نمی تونستم بغضم رو کنترل کنم 😭…
– دست از سرم بردار … چرا دست از سرم برنمی داری؟ …
اصلا کی بهت اجازه داده، من رو با اسم کوچیک صدا کنی؟…
اشک می ریختم و سرش داد می زدم …
– واقعا … داری گریه می کنی؟ … من واقعا بهت علاقه دارم…
توی این شرایط هم دست از سرسختی برنمی داری؟ …
پریدم توی حرفش …
– باشه … واقعا بهم علاقه داری؟ … با پدرم حرف بزن … این رسم ماست … رضایت پدرم رو بگیری قبولت می کنم😏 …
چند لحظه ساکت شد … حسابی جا خورده بود …
– توی این شرایط هم باید از پدرت اجازه بگیرم؟ …😳🤔
آخرین ذره های انرژیم رو هم از دست داده بودم … دیگه توان حرف زدن نداشتم …
– باشه … شماره پدرت رو بده … پدرت می تونه انگلیسی صحبت کنه؟ … من فارسی بلد نیستم …
– پدرم شهید شده … تو هم که به خدا … و این چیزها اعتقاد نداری …
به زحمت، دوباره تمام قدرتم رو جمع کردم … از اینجا برو … برو …
و دیگه نفهمیدم چی شد … از حال رفتم …
قسمت شصت و هفتم
#بےتوهرگز ❤️
🌀46 تماس بی پاسخ
نزدیک نیمه شب بود که به حال اومدم … سرگیجه ام قطع شده بود …
تبم هم خیلی پایین اومده بود … اما هنوز به شدت بی حس و جون بودم …
از جا بلند شدم تا برم طبقه پایین و برای خودم یه سوپ ساده درست کنم 🍲…
بلند که شدم … دیدم تلفنم روی زمین افتاده … باورم نمی شد …
46 تماس بی پاسخ از دکتر دایسون 🙁😳…
با همون بی حس و حالی … رفتم سمت پریز و چراغ رو روشن کردم …
تا چراغ رو روشن کردم صدای زنگ در بلند شد …
پتوی سبکی رو که روی شونه هام بود … مثل چادر کشیدم روی سرم و از پله ها رفتم پایین …
از حال گذشتم و تا به در ورودی رسیدم … انگار نصف جونم پریده بود …
در رو باز کردم … باورم نمی شد … یان دایسون پشت در بود😲…
در حالی که ناراحتی توی صورتش موج می زد … با حالت خاصی بهم نگاه کرد … اومد جلو و یه پلاستیک بزرگ رو گذاشت جلوی پام …
– با پدرت حرف زدم … گفت از صبح چیزی نخوردی … مطمئن شو تا آخرش رو می خوری …
این رو گفت و بی معطلی رفت …
خم شدم از روی زمین برش داشتم و برگشتم داخل … توش رو که نگاه کردم … چند تا ظرف غذا بود … با یه کاغذ … روش نوشته بود …
– از یه رستوران اسلامی گرفتم … کلی گشتم تا پیداش کردم … دیگه هیچ بهانه ای برای نخوردنش نداری …
نشستم روی مبل … ناخودآگاه خنده ام گرفت …
#ادامه_دارد...
💕 @aah3noghte💕
ماه گرفتگی از ساعت ۱۲:۳۰ شب
نمازآیات یادتون نره
چله دعای توسل
روز سیزدهم
فراموش نشهシ
💔
آنانڪہ
گــمنامند؛
#زهرائی تبارند...
📸دوربین عکاسی #شھیدهادی_ذوالفقاری که هنگام شهادت همراه شهید بوده
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕