eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
3.7هزار ویدیو
70 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 مےدانی فرق رفیق شهید داشتن با بقیه رفاقت ها چیست؟ وقتی رفیق شهید داشته باشی خیالت تخت ِتخت است که در این آشفته بازار نامردی یک نفر هست که به خدا وصل است و هرگز هرگز نارفیقی از او سر نخواهد زد به امتحانش نمےارزد؟! شک نکن! آن کسی که جانش را فدا کرده که تو آسوده باشی رفاقتش، واقعےست ... 💕 @aah3noghte💕
💔 عملیات مرصاد، نیروهای نظامی ایران در پاسخ به عملیات فروغ جاویدان است که در پنجم مرداد ماه ۱۳۶۷، با رمز «یا علی» و به منظور مقابله با نیروهای سازمان مجاهدین خلق در منطقه اسلام‌آباد غرب و کرند غرب در استان کرمانشاه، آغاز شد. نیروهای نظامی ایران ابتدا منتظر شدند تا مجاهدین به اندازه کافی در داخل خاک ایران نفوذ کنند تا از برد پشتیبانی عراقی‌ها خارج شوند.😏 آن‌ها ابتدا نیروهای چترباز را در پشت سر مجاهدین پیاده کردند، سپس هواپیماهای اف-۴ نیروی هوایی ستون زرهی مجاهدین را بمباران کردند💥 و در ادامه بالگردهای نیروی زمینی🚁 ارتش با سلاح‌های ضد تانک به ستون زرهی مجاهدین یورش بردند.💪 در این هنگام بود که پیشروی مجاهدین متوقف شد.👌 در انتها نیروهای زمینی ارتش و سپاه به باقی‌مانده نیروهای مجاهدین حمله کردند. این عملیات سه روز به طول انجامید. برخی کارشناسان جنگ و فرماندهان نظامی در ایران، ترور فرمانده سابق نیروی زمینی ارتش را به دلیل تدابیر وی در عملیات مرصاد و شکست سنگین منافقین در این عملیات تفسیر می‌کنند. یاد و خاطره این عملیات خصوصاً ، ، ، گرامی باد . #۵مرداد۱۳۶۷ ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائے_از_شــب ☄ #قسمت_نهم‌ او تمام سعیش رو میڪرد ڪه بہ من خوش بگذره. از خانوادش و زندگیش
💔 رمان ‌ ‌ ‌ ‌ بہ ساعتم نگاه ڪردم یڪ ساعت مونده بود بہ اذان مغرب. بازهم یڪ حس عجیب منو هدایتم میڪرد بہ سمت مسجد محلہ ی قدیمے! نشستن روے اون نیمڪت و دیدن طلبہ ے جوون و دارو دستہ اش براے مدتی منو از این برزخے ڪه گرفتارش بودم رها میڪرد. با ڪامران خداحافظے ڪردم و در مقابل اصرارش به دعوت شام گفتم باید یڪ جاے مهم برم وفردا ناهار میتونم باهاش باشم. اوهم با خوشحالے قبول ڪرد و منو تا مترو رسوند. دوباره رفتم بہ سمت محلہ ی قدیمے و میدان همیشگے. ڪمے دیر رسیدم. اذان رو گفتہ بودند و خبرے ازتجمع مردم جلوے حیاط مسجد نبود. دریافتم ڪہ در داخل،مشغول اقامہ ے نماز هستند. یڪ بدشانسی دیگہ هم آوردم. روے نیمڪت همیشگے ام یڪ خانوم بهمراه دو تا دختربچہ نشسته بودند و بستنی میخوردند. جورے بہ اون نیمکت وآدمهاش نگاه میڪردم ڪه گویے اون سہ نفر غاصب دارایی هاے مهمم بودند. اون شب خیلے میدون و خیابانهاش شلوغ بود. شاید بخاطر  اینڪہ پنج شنبه شب بود. ڪمے در خیابان مسجد قدم زدم تا نیمڪتم خالے شہ ولے انگار قرار نبود امشب اون نیمڪت براے من باشہ. چون بہ محض خالے شدنش گروه دیگرے روش مے نشستند. دلم آشوب بود.... یڪ حسے بهم میگفت خدا از دستم اونقدر عصبانیہ ڪه حتی نمیخواد من بہ گنبد ومناره هاے خونہ ش نگاه ڪنم. وقتے بہ این محل میرسیدم از خودم متنفر میشدم. آرزو میڪردم اینی نباشم ڪه هستم😔 صداے زیبا و ارامش بخش یڪ سخنران از حیاط مسجد به گوشم رسید. سخنران درباره ے اهمیت عفاف در قرآن و اسلام صحبت میڪرد. پوزخند تلخے زدم و رو بہ آسمون گفتم: _عجب! پس امشب میخواے ادبم ڪنی و توضیح بدے چرا لیاقت نشستن رو اون نیمڪت و نداشتم؟! بخاطر همین و شکل و قیافہ م؟!😏 یا بخاطر دورو برم؟ سخنران حرفهاے خیلے زیبایے میزد. حجاب رو خیلی زیبا بہ تصویر میڪشید. حرفهاش چقدر آشنا بود. او حجاب را از منظر اخلاق بازگو میکرد. و ازهمہ بدتر اینڪہ چندجا دست روے گذاشت و اسم 🌸حضرت فاطمه🌸 رو آورد. تا اسم این خانوم میومد چنان ، هیبتم رو فرا میگرفت ڪه نمیتونستم نفس بڪشم. از شرم اسم خانوم اشڪم😢 روونہ شد. به خودم ڪه اومدم دیدم درست ڪنار حیاط مسجد ایستادم. اون هم خیره بہ بلندگوی بزرگی ڪه روی یڪ میله بلند وصل شده بود. ڪه یڪ دفعہ صدای محجوب وآسمانی از پشت سرم شنیدم : _قبول باشه بزرگوار. چرا تشریف نمیبرید داخل بین خانمها؟! من ڪه حسابی جا خورده بودم سرم رو بہ سمت صدا برگردوندم ودر ڪمال ناباورے همون طلبہ ے جوون رو مقابلم دیدم.! رمان زبونم بند اومده بود. روسریمو جلو ڪشیدم و من من ڪنان دنبال ڪلمہ ی مناسبے میگشتم. طلبہ اما نگاهش بہ موزاییڪ هاے حیاط بود، با همون حالت گفت: _دیدم انگار منقلب شدید. گفتم جسارت ڪنم بگم تشریف ببرید داخل. امشب مراسم دعای ڪمیل هم برگزار میشہ. نفس عمیقے ڪشیدم تا بغضم نترڪہ اما بے فایده بود اشڪهام یڪے از پے دیگرے بہ روے صورتم میریخت😭 چون نفسم عطر 🌸گل محمدے گرفت. بریده بریده گفتم: _من …واقعا..ممنونم ولے فڪر نکنم لیاقت داشته باشم. در ضمن چادرم ندارم. دلم میخواست روم میشد اینم بهش میگفتم ڪه اگہ آقام باشہ و منو ببره صف اول ڪنار خودش بنشونہ واین عطر گل محمدے پرخاطره هم اونجا باشہ،حتما میام ولے اونجا بین اون خانمها و راحت نیستم.😒 اونها با رفتارشان منو از ڪہ بودم ڪردند و سهم اونها در زندگے من بہ اندازه ے سهم مهری در بدبختیمہ! مرد نسبتا میانسالے بسمت طلبہ ی جوان اومد و نفس زنان پرسید: -حاج آقا ڪجا بودید؟! خیره ان شالله.. چرادیر ڪردید؟ ڪہ وقتی متوجہ منو ظاهرم شد نگاه عاقل اندر صفیحے ڪرد و زیر لب گفت: -استغفراللہ. طلبہ به اون مرد ڪہ بعدها فهمیدم آقاے عبادے از هییت امناے مسجد بود ڪوتاه گفت: _یڪ گرفتارے ڪوچڪ..چند لحظہ منو ببخشید و بعد خطاب به من گفت: -نگران نباشید خواهرم. اونجا چادر هم هست وبعد با اصرار در حالیڪہ با دستش منو به مسیرے هدایت میڪرد گفت: _تشریف بیارید اتفاقا بیشتر بچہ های مسجد مثل خودتون جوان هستند ومومن وبعد با انگشترش به در شیشه اے قسمت خواهران چند ضربہ ای زد و صدازد: _خانوم بخشے؟! چند دقیقہ ے بعد خانوم بخشے ڪہ یڪ دختر جوان و محجبہ بود بیرون اومد و با احترام وسر بہ زیر سلام ڪرد وبا تعجب بہ من چشم دوخت. نمیدونستم داره چہ اتفاقے مے افتہ. در مسیرے قرار گرفته بودم ڪہ هیچ چیز در سیطره ے من نبود. منے ڪہ تا بہ نوع پوششم افتخار میڪردم ونگاههاے مردم در مترو و خیابان بهم میداد اینقدر احساس و میڪردم که دلم میخواست، زمین منو در خودش ببلعد. طلبہ بہ خانوم بخشے گفت: -خانوم بخشے این خواهرخوب و مومنمون رو یڪ جاے خوب بنشونیدشون و یڪ چادر تمیز بهشون بدید. ایشون امشب
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائے_از_شــب☄ #قسمت_یازدهم ‌ ‌ ‌ ‌ بہ ساعتم نگاه ڪردم یڪ ساعت مونده بود بہ اذان مغرب. باز
میهمان مسجد ما هستند. رسم مهمان نوازے رو خوب بجا بیارید. از احترام و ادب فوق العاده ش دهانم وامانده بود. او بدون در نظر گرفتن شرایط ظاهری من با زیباترین ڪلمات من گنهکار رو یڪ فرد مهم معرفے ڪرد!! خانوم بخشے لبخند زیبایے☺️ سراسر صورتش رو گرفت و درحالیڪہ دستش رو بہ روے شانہ هایم میگذاشت و به سمت داخل با احترام هل میداد خطاب به طلبہ گفت: -حتما حتما حاج اقا ایشون رو چشم😍 ما جا دارند. التماس دعا. طلبہ سری به حالت رضایت تڪون داد و خطاب بہ من گنهکار روسیاه گفت: _خواهرم خیلے التماس دعا. ان شالله هم شما بہ حاجت قلبیتون برسید هم براے ما دعا میڪنید. اشڪم جارے شد از اینهمہ محبت واخلاص! سرم رو پایین انداختم و آروم گفتم: _محتاجیم بہ دعا.خدا خیرتون بده ... نـویــســنـده:  💕 @aah3noghte💕 🌼
چله دعای توسل روز بیست و پنجم فراموش نشه
💔 یکی از شهدای بسیار عزیز و ارزشمندی است که با اینکه در ابتدا کارش اطلاعات عملیات نبود و در رده دیگری خدمت می‌کرد ولی به‌دلیل حوزه فعالیت و ارتباطات بیسیمی داشت که در این ارتباطات با یکی از گروهکهای ضدانقلاب ارتباط گرفته بود و بعد از جلب اعتماد آنها؛ طرح موضوع کرد که می‌توانم به داخل آنها نفوذ کنم. در آن موقع این شهید به همکاری با برادران اطلاعات عملیات پرداخت و در نهایت مشخص شد که کار وی با هدایت درست می‌تواند به نتیجه‌ای بزرگ برسد. شهید زنگنه در ادامه با نفوذ در تشکیلات ضدانقلاب یکی از و مدیران تأثیرگذار آنها را به کرمانشاه آورد تا وی دستگیر شود و در ادامه نیز این فرد به سبب جنایات اعدام شد.💪 در آن زمان پیش‌بینی می‌شد اگر این شهید به ادامه نفوذ خود در این گروهک ضدانقلاب ادامه دهد امکان لو رفتن وی وجود دارد ولی وی به کار اطلاعاتی ادامه داد و برای تکمیل کارهای خود برگشت که متأسفانه گروهک ضدانقلاب بعد از مدتی به وی مشکوک شد.😱 این شهید پس از لو رفتن یک کار روانی سنگینی نسبت به تشکیلات گروهک ضدانقلاب انجام داده بود. او قبل از شهادت اعلام کرده بود شما من یک نفر را پیدا کرده‌اید ولی در سازمان شما تعداد بسیاری نفوذ کرده‌اند😏 سرانجام او با مظلومیت به شهادت رسید و تاکنون نیز موفق به شناسایی محل دفن پیکر مطهر این شهید نشده‌ایم. اهمیت کار این در اینجاست که جوانی با سن و سال کم و بدون تجربه قبلی اینچنین کاری انجام داد و ضربه‌ای بزرگ به یک گروهک تروریستی زد💪 ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 📚 #معرفی_کتاب خاطرات همفر (مستر همفر) در این کتاب، ناگفته هایی از دشمنی دیرین ملکه و کشور انگ
💔 📚 گفت: حاضرم فرمانده قرارگاه با تعجب نگاهش کرد. احتمالا" سن اش آن قدر کم بود که عقل اش قد ندهد دارد چه کار خطرناکی انجام می دهد.😏 گفت: شاید برای تو زود باشد، مطمئنی؟ مطمئن بود. بیشتر از هر وقت دیگری. شنید که فرمانده می گوید: اگر شکست بخوری، این نقشه به کل شکست می خورد. آن وقت شاید خیلی ها کشته شوند. اولیش خودت... حالا، میان دخمه ی بویناک، در پاییز سرد کردستان آرزومی کرد بمیرد. نمی دانست موفق شده یا نه، شاید کمی موفق شده بود. یک فرمانده را لو داده بود. دو سه حمله ی چریکی را خنثی کرده بود؛ اما مسلما" شکست خورده بود و حالا به انتظار مرگ در قبری عمیق و از پیش کنده شده، ساعت ها را می شمرد. ولی چطور شده که فهمیده اند جاسوسی می کرده؟ چرا بهش مشکوک شده اند؟  حزب که به او اطمینان کرده بود. تازه می توانستند خیلی راحت خلاصش کنند. آن نمایش ها پس برای چه بود؟ چرا توی جیپی که هرگز ندیده بودش دست بسته برده بودنش تا جان کندن دوستانش را تماشا کند؟ واقعا" همه چیز خیلی پیچیده شده بود... کتاب " " روایت زندگی شهید اطلاعات جواد زنگنه است که توسط خانم نسرین چراغی در 64 صفحه تهیه و تدوین  شده است. 👌 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 در پی اظهارات اخیر وزیر بهداشت که گریه بر اهلبیت را عامل خودکشی و افسردگی بیان کرده با یک جمله از امام راحل، به ایشان پاسخ میدهیم که فرمودند: اینها که به شما مےگویند ملت گریه ها، ..... .... .... ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا حجت الاسلام #شھیدحسن_سعادتی:  در سال
💔 شهیدی که دانشگاههای امریکا اسلامی تاسیس کرد😳 :  در سال 1328 در شهر مقدس مشهد به دنیا  آمد. پس از پایان تحصیلات متوسطه، وارد مدرسه عالی بازرگانی شد. در اوج خفقان و حکومت زور، را تاسیس کرد و تحت تعقیب ساواک قرار گرفت. بر اثر شکنجه‌های فراوان، شنوایی‌اش مختل شد و در همان حال و به محض آزادی برای اخذ به دانشگاه ایالتی ادموند آمریکا رفت. البته مبارزات سیاسی محمد در آمریکا هم ادامه داشت و وی با همکاری دوستانی مانند شهید شاهوتی و شهید مهمانچی را در سال ۱۳۵۳ در اکلاهما و برخی دیگر از شهر های تاسیس کرد. پس از پیروزی انقلاب به ایران آمد و نخست عضو هیات مدیره و سپس مدیر عامل شرکت فرش ایران شد. ایشان اجاره خانه و خرج منزل را از حقوق خود کسر کرده و بقیه را به دولت برمی‌گرداند و عقیده داشت انقلاب نوپاست و به این پول بیشتر نیاز دارد. وی سرانجام در انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیر 1360 به شهادت رسید.❣ ... 💕 @aah3noghte💕 ...
🌷🌷🌷🌷🌷 😔💔مظلومانه تر از این وصیت شنیده اید؟ « وقتی آن روز فرا رسید که شما از یاد بردید که حوالی شهیدآباد هم رفیقی دارید. هر گاه که خواستید از جاده روبروی گلزار رد شوید، از همانجا و از توی ماشین دستی بلند کنید و برایم فقط یک بوق بزنید. همین. من آن بوق را بجای فاتحه از شما قبول می کنم. » 🌹شهید محمود صدیقی راد ‌‌ حق شهدارا ادا نکنیم....مدیون هستیم..نثارشان ... ... 💕 @aah3noghte💕