💔
برادر «عبدالملک الحوثی» به شهادت رسید
وزارت کشور یمن
از ترور و شهادت «ابراهیم بدرالدین الحوثی»
برادر رهبر جنبش أنصارالله توسط مزدوران سعودی و آمریکایی خبر داد.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
افاضه فرمودن که اراذل شیعه
حق ندارن محرم عزاداری کنن😏
سربازان گمنام امام زمان!
دست مریزاد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
نحن صامدون💪
خدمت کنیم... تو هر لباسی که هستیم
#پروفایل
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
مرا به خاطر این عشق، سرزنش کردند
بگو فراق ببینم،
کنایه هم بخورم!؟
#ارباب_جان❤️
حاشا که چنین بپسندی
آنکه تو را دوست دارد
به بلای هجر، گرفتار شود
و به خاطر گریه های فراقش
#شماتت شود...
ارباب!
درست است که من، آن نیستم که تو مےخواهی
اما به شش ماهه ات سوگند!
دوستت دارم
این بےقراری را دوست دارم
اما هجران
دیگر قلب را نشانه گرفته
بطلب ارباب
بیام پیشت و بمونم...
برای همیشه....
#ارباب_جان_بطلب
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
رفیقم #جواد!
تو این دنیا، با #تُ شناختن منو...😔
....ای خدا
ینی میشه اون دنیا هم
به آبروی جواد
به حق صورت زخمیش
به حق پهلوی خونیش
از من بگذری
و منو به #جواد بشناسی نه گناهام؟؟!!!😭😭
#شھیدجوادمحمدی
#آبروی_دنیامی_رفیق
#شھادت
#شفاعت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
#استوری
استوریای متفاوتی هست تو پیج #ایستگاه_دل
https://www.instagram.com/Istgahedel
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائےازشبــ☄ #قسمت_سی_و_هشتم سرُمم رو از دستم جدا ڪردم و از روے تخت پایین آمدم. پاهایم س
💔
رمان #رهائےازشبــ☄
#قسمت_چهل_و_یکم
تلفنم📲 زنگ خورد.
ڪاش میشد جواب نداد.
ڪاش میشد تمام پلهاے ارتباطیم با سایہ هاے شوم زندگیم ویران میشد..
خیلے دلم میخواست بدونم اگر فاطمہ میدانست چہ دردسرهایے پشت خط انتظارم رو میڪشند باز هم بهم تذڪر میداد گوشیم رو جواب بدم؟؟
از زیر چادرم با دستان عرق ڪرده گوشے رو نگاه ڪردم.
نسیم بود.
مےدانستم چرا زنگ زده و اینجا بین این دونفر واقعا نمیشد با او بحث ڪرد.
گوشیم رو در حالت بے صدا گذاشتم. نگاه معنے دارے بین من وفاطمہ رد وبدل شد.
دیگہ غذا از گلوم پایین نمیرفت. گوشیم لرزش ڪوتاهے ڪرد. قاشقم رو روے بشقابم انداختم و پیامڪ نسیم رو از لاے چادرم باز ڪردم. نوشته بود:
*گوشے رو جواب بده..دارے چہ غلطے میڪنے؟ *
نمیدانم چرا اینقدر میترسیدم.
اصلا تمرڪز حواس نداشتم. قلبم طبق معمول محڪم بہ قفسہ ے سینہ ام میڪوبید و تنفسم رو مختل ڪرده بود.
حاج مهدوے ڪاملا مشخص بود ڪہ فهمیده مشڪلے هست. فاطمہ هم با نگرانے نگاهم میڪرد.
حاج مهدوے در حالیڪہ سالادش رو چنگال میزد با لحنے خاص پرسید:
– ببخشید مشڪلے پیش اومده؟
من سرم رو بالا گرفتم ونگاهی کوتاه بہ صورت محجوب و مغرور او انداختم و مثل نجوا گفتم:
_نہ…
صداے ویبره گوشیم ڪلافه ام ڪرد با عصبانیت گوشے رو در دستم فشار دادم و خواستم خاموشش ڪنم ڪہ حاج مهدوے دوباره با حالتے خاص گفت: _گوشیتون رو جواب نمیدید!!! این یعنے مشڪلے هست!!
در یڪ لحظہ فڪر ڪردم وتصمیم نهاییم رو گرفتم.
صندلیم رو عقب ڪشیدم وبا حرڪتے سریع بلندشدم
-عذر میخوام. اگر اجازه بدید من جواب تلفنم رو بدم و برگردم.
حاج مهدوے با نگاهے خاص و سوال برانگیز گفت:
_اختیار دارید. راحت باشید.
و من در حالیڪہ گوشی رو ڪنار گوشم مےگذاشتم بہ سمت بیرون رفتم و با نفسے عمیق سعے ڪردم عادے صحبت ڪنم.
_بلہ
نسیم بدون سلام احوالپرسے با عصبانیت بهم😡 حملہ ڪرد:
_حالا دیگہ گوشے رو جواب نمیدے؟؟ معنے این ڪارها چیہ؟!
چیشده؟ نمیگے ما نگرانت میشیم؟ !
هہ!! فڪر ڪن منم باور شہ ڪہ تو نگرانمے!!😏
#قسمت_چهل_و_دوم
با لحنے سرد و ناراحت گفتم:
_چیشده حالا یڪ دفعہ دلتنگ من شدے؟! تو هیچ وقت اینقدر پشت هم زنگ نمیزدے!
_خیلے بے انصافے! ! من تا حالا بهت زنگ نمیزدم؟!
_نگفتم زنگ نمیزدے.!!! گفتم پشت هم میس نمینداختے. حتما اتفاق مهمے افتاده ڪہ اینقدر مصّر بودے باهام حرف بزنے!
او نفس عمیقے ڪشید و گفت:
_اول بگو الان ڪجایے؟ !
_مسافرت!!! سوال بعدے؟؟
او با تعجب سوالم رو تڪرار ڪرد.
_مسافرت؟؟؟؟ تو ڪہ جایے نداشتے برے؟! ڪس وڪارے نداشتے!! ڪجا رفتے؟؟
دروغ گفتم:
_اومدم قشم!! و فردا صبح برمیگردم
_تو درقشم چیڪار میڪنے؟ چرا تنها رفتے؟!چرا بے خبر.؟
_توقع داشتے با ڪے برم؟ با ڪامران ڪہ ڪار دستم بده؟؟ یا با تو ڪہ همش تو اون شرڪت لعنتیت هستے!!! خستہ بودم ..
احتیاج داشتم آب وهوایے عوض ڪنم. این ڪجاش اشڪال داره؟
او ڪہ لحنش آرومتر ومهربانتر شده بود با نگرانے پرسید:
_ببینم چیشده عزیزم؟ ڪسے اذیتت ڪرده؟ نکنہ ڪامران حرڪتے ڪرده؟
حدسم درست بود.
زنگ زده بود تا از زیر زبانم حرف بڪشد چرا ڪامران را دڪ ڪردم. پس ڪامران با مسعود تماس گرفتہ بود.
حالا چہ حرفهایے بینشون رد وبدل شده بود خدا میدانست. هرچند پیش بینے آن حرفها زیاد هم سخت نبود.
گفتم:
_نہ ڪامران تا حالا ڪہ یڪ جنتلمن ڪامل و بوده و از ناحیہ ے او خطرے تهدیدم نڪرده!
او با ڪلافگے پرسید:
_پس دیگہ چہ مرگتہ؟
حوصلہ ے سین جین شدن نداشتم .با بے حوصلگے گفتم:
_نسیم من واقعا حوصلہ ے حرف زدن ندارم. وقتے برگردم همہ چیز رو توضیح میدم.. فقط الان ڪارے بہ ڪارم نداشتہ باشید.
نسیم آهے ڪشید و با لحن دوستانہ اے تهدیدم ڪرد:
_والا من ڪہ نفهمیدم تو دقیقا چہ مرگتہ وحتے نفهمیدم تو چطورے تڪ وتنها رفتے قشم!
فقط امیدوارم این تنهایے ڪمڪت ڪنہ تصمیم درستے بگیرے و ڪارے نڪنے ڪہ بعدها پشیمون شے.
بے اعتنا به تهدیدش گفتم:
_بسیارخوب ممنون ڪہ درڪ میڪنے…فعلا ..
و گوشے رو قطع ڪردم.
رفتم سمت میزمون.
حاج مهدوے اونجا نبود. فاطمہ تا منو دید در حالیڪہ باقے مونده ے غذاها رو داخل ظرف یڪبار مصرف میریخت گفت:
_دیرڪردے چقدر!!! غذات از دهن افتاد!
پرسیدم :
_حاج آقا ڪجاست؟
گفت:
_نمیدونم. غذاشو سریع خورد و پاشد رفت. بنده خدا معذب بود. نباید اصرارش میڪردے اینجا بشینہ.
#قسمت_چهل_و_سوم
من ڪہ تحت تاثیر حرفهاے نسیم هنوز عصبانے بودم، 😠گفتم:
_چہ ربطے داره؟! مگہ ما لولوییم؟!! یڪ لقمه غذا بود دیگہ.. با ڪنار ما غذا خوردن حلال خدا حرام میشد؟ !!!
از طرفے شما در این رستوران جاے خالے میبینے ڪہ این حرفو میزنے؟ مطمین باش اگر اینجا نشستنشون مشڪل داشت خودشون نمی نشستند!!
فاطمہ متعجب از لحن تندم گفت:😟
_چیزے شده؟ انگار سر جنگ دارے!
بہ خودم اومدم.
حق با او بود. خیلے در رفتارم و حرف زدنم تنش وجود داشت.
معذرت خواستم و بہ باقے مونده ے غذام نگاهے انداختم ولے دیگر میل بہ خوردن
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائےازشبــ☄ #قسمت_سی_و_هشتم سرُمم رو از دستم جدا ڪردم و از روے تخت پایین آمدم. پاهایم س
نداشتم.
فاطمہ دستش را روے دستم گذاشت وگفت:
_من اینا رونپرسیدم تا ازم معذرت بخواے..پرسیدم چون نگرانتم.
لبخند قدرشناسانہ اے زدم:
-خوبم….
#واسہ_تغییر_باید_از_خیلے_چیزها_گذشت.. دارم میگذرم…
مهم نیست چقدر سختہ..مهم اینہ ڪہ دارم میگذرم.
فاطمہ بانگرانے پرسید:
_ڪمڪے از دست من برمیاد؟
_آره..شاید دعا!
ڪیفم رو از روے میز برداشتم.
گفت:غذات هنوز تموم نشده…
نگاهے دوباره به بشقابم🍽 انداختم ونجوا ڪردم:
-بس بود! تا همینجاش هم طعمش برام خاطره شد..
#ادامه_دارد...
نویسنده؛
#ف_مقیمی
💕 @aah3noghte💕
#ڪپےباصلوات🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
"تفنگ دارم که نگو"
شیرین زبانی های علی آقا پسر شهید حججی 😍 🌹
#شھیدمحسن_حججی
#فرزند_شهید
#فرزند_شهید_مدافع_حرم
#شھید
#شھادت
#حجت_خدا
#علی_حججی #آیت_الله_کاظم_صدیقی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#فروارد_کن_مومن
شهید شو 🌷
💔 #معرفی_کتاب📚 کتاب «دختری کنار شط» با موضوع زندگینامه شهیده مریم فرهانیان، نوشته عبدالرضا سالمی
💔
📚 #معرفی_کتاب
کتاب دعای عرفه
📝 کتاب دعای عرفه با مقدمه و شرح نویسنده معروف #سیدمهدی_شجاعی است.
این اثر ترجمه ای ادبی از دعای عرفه امام حسین (ع) همراه با متن عربی آن می باشد که به قلم شیوا و شیرین شجاعی نوشته شده است. با مطالعه این کتاب می توانید، به آگاهی و شناخت بهتری در جهت ابعاد مختلف روز عرفه و دعای عرفه برسید.
همچنین متن دعای عرفه (ترجمه و متن عربی) نیز در این کتاب امده است.
📗بخشی از کتاب
...امام صادق علیه السلام که فرمودند:
«اگر کسی در شب قدر آمرزیده نشد، تا شب قدر سال بعد، چشم امید تنها به روز عرفه می تواند داشته باشد.»... .
اینکه امام حسین علیه السلام در چنین روز ارجمندی با خدای خود چه گفته و از خدای خود چه خواسته، قطعا خواندنی و شنیدنی است.
🔸موضوع کتاب: روز عرفه
🔸نویسنده: سید مهدی شجاعی
🔸ناشر: انتشارات نیستان
🔸قیمت: 3500 تومان
🔸شماره جهت سفارش نسخه چاپی: 02166408640/داخلی فروشگاه
🔸خرید نسخه الکترونیک کتاب
https://fidibo.com/book/3841
#دعا_نیایش
#امام_حسین_علیه_السلام
#سید_مهدی_شجاعی
#عرفه
#مطالعه
#کتابخوانی
#محصول_فرهنگی
#کتاب_خوب_بخوانیم
💕 @aah3noghte💕
4_5825790268468626725.mp3
12.17M
💔
بی بی صدام زده! میرم و تو به جام بمون...
#سیدرضانریمانی
#میلادهارونی
#استدیویی
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا جوانی، فراتر از زمان #شھیدعبدالحمید_د
💔
#معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی
#گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا
#شھیدحبیبالله_مهدیزاده_طالعی:
در سال 1330 در یک خانواده متوسط مذهبی در تبریز به دنیا آمد.
دوران ابتدایی خود را در مدرسه ایرانشهر و دوره دبیرستان را در دبیرستانهای ثقة الاسلام و فردوسی تبریز به پایان رساند و در سال 1350 در رشته مدیریت اقتصاد از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد.
پس از فاجعه 17 شهریور تنفرش نسبت به رژیم پهلوی بیشتر شد و با دوستانش شروع به فعالیتهایی علیه رژیم کرد.
پس از پیروزی انقلاب، مدتی در کمیته جمشیدآباد فعالیت کرد
و سپس به #جهاد_سازندگی رفت و سرانجام در هفتم تیرماه 1360 به شهادت رسید.❣
#خون_عشاق_سر_وقت_خودش_خواهدریخت
#شھیدترور
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصے_ڪانال_آھ...
#ڪپےباذڪرصلوات🌼
💔
هر چه گشتیم...
در این شهر نبود اهل دلی
که بداند... غم دلتنگی و تنهاییِ ما
باشد که ناگهان
نگهی سوی ما کند
#ارباب_جان_بطلب
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
💕 @aah3noghte💕
💔
آدم ها دو دسته اند:
آسمانی...
زمینی...
از آسمانےها هر چه بگوییم کم گفته ایم
آنان که خدا عاشقشان است
و دل در گِـرو مِھـر خداوند دارند...
دستشان را برای رفاقت باز کرده اند
و وقتی با کسی دست دوستی دادند، #محال است پس بکشند...
دعایت مےکنند و تو شڪ نداری به استجابت دعایشان...
و هر جا که باشی، مطمئن هستی #تنھایت نخواهند گذاشت...
و زمینےها تفاوتشان با آسمانےها در همین خصوصیات است... و خود حدیث مفصّل بخوان ازین مجمل...
سخت بود!!!
خیلی سخت...
که یاد گرفتم
زمینےها زمینے هستند و نباید انتظار داشت
چون آسمانےها بےدریغ #محبت کنند
دل بسپاریم به #آسمانےھا🕊
و به امید روزی باشیم که ما هم مثل آنھا شویم...
که گفته اند با هر که بِگـردی مثل او مےشوی...
فکر کن!
تو هم
یک روز بشوی #آسمانی...
#امروز_در_آسمانها_باز_است
کبوتر دلت را پرواز بده
#شھیدجوادمحمدی
#آسمان
#پرواز
#عرفه
#شھادت
#شفاعت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائےازشبــ☄ #قسمت_چهل_و_یکم تلفنم📲 زنگ خورد. ڪاش میشد جواب نداد. ڪاش میشد تمام پلهاے ار
💔
رمان #رهائےازشبــ☄
#قسمت_چهل_و_چهارم
فاطمہ گیج و منگ از حرفهام فقط نگاهم ڪرد.
حاج مهدوے از آنسوے سالن بہ طرفمون مے اومد
تصور ڪردم
اگر او بجاے این لباس ڪت وشلوارے شیڪ میپوشید چقدر جذابتر و جنتلمن تر از مردهاے دورو برم بود!
او با اینهمہ جذابیت چرا حاضر بہ پوشیدن این لباس شده بود؟!
او هم میتوانست مثل باقے مردهاے هم سن وسال خودش لباس بپوشد و جوانے ڪند ولے این راه واین لباس رو انتخاب ڪرده بود.
هرچند من عاشق این لباس بودم. لباسے ڪہ خوشبختانہ تن هر مردے در اطرافم دیدم مهربان و شریف بود!
حالا یا این از خوش اقبالے من بود یا بخاطر خاطرات خوب ڪودڪیم…
نزدیڪمون شد..
باز با همان نگاه محجوب! گفت:
_ببخشید معطل شدید..
من او رو معطل ڪرده بودم..
من او را از ڪار و زندگے انداختہ بودم اونوقت او از ما بابت معطلے عذر میخواست!
از من پرسید :
_بهترید؟
وقتے مستقیم مرا خطاب قرار میداد غرق شادی میشدم.
با نگاهے مستقیم زل زدم بہ چشمانے ڪہ فقط گوشہ ے چادرم رو میدید وگفتم:
_خیلے خوبم.. مگر میشہ بنده هاے خوب خدا منو مورد لطف وعنایت خودشون قرار بدن و من خوب نباشم!
چقدر شبیہ خودش حرف زدم!
حتے لحن حرف زدنم همانند خودش بود..
ڪاش حیاے نگاه او هم یاد بگیرم.!! فڪر میڪنم از زمانیڪہ خودم رو شناختم چشمانم حیا نداشت.!!😞
فاطمہ بے خبر از همہ جا پلاستیڪ غذاها رو از روے میز برداشت و درحالیڪہ بازوے منو میگرفت گفت:
_زود باش فڪ ڪنم خیلے دیره. حاج مهدوے عجله داره
#قسمت_چهل_و_پنجم
صداے ضربان قلبم 💓رو از گوشهاے ملتهبم میشنیدم و داشتم ڪر میشدم.
چرا او اینطورے نگاهم ڪرد؟
نڪنہ منو شناخت؟
یا مبادا نگاه بےحیام موجب شد ڪہ او فڪر ڪنہ من با نیت نگاهش ڪردم؟!
اے لعنت بہ این چشمها!
اے لعنت بہ این نگاه!
حاج مهدوے حتے در خیابان هم با ما هم قدم نشد.
انگار ما با او نبودیم.
انگار ما وجود نداشتیم.
فاطمہ بے توجہ بہ حال و روز من با غرولند در حالیڪہ نفس نفس میزد و میخواست زودتر بہ حاج مهدوے برسیم گفت:
_اے بابا…این بنده ے خدا چرا داره تختہ گاز میره. ڪلیه ام درد گرفت. مگہ تو غذا چیزے بوده؟
من ڪہ میدانستم عامل این رفتار منم با گلویے ورم ڪرده از بغض، فقط راه میرفتم.
نہ با قدمهاے تند بلڪہ با گامهایے سنگین.
بالاخره حاج مهدوے ایستاد.
و باز قلب من هم ایستاد!
از دور میدیدم ڪہ تسبحیش رو در مشتش فشار میدهد.
انگار داشت گلوے مرا میفشرد..
یڪ قدم بہ عقب برداشت و ما رو دید ڪہ مثل لشڪر شڪست خورده بہ سمتش میریم.
فاطمہ جلوتر از من بود و حالا دستے بہ پهلو داشت.
حاج مهدوے بہ آرومے بہ سمتمون اومد. در دلم غوغایے بود.
تصاویر ڪابوسم جلوے چشمانم رژه میرفت و هر آن احساس میڪردم همه چیز خراب میشہ. وقتے بہ ما رسید هنوز چهره اش درهم بود.
فاطمہ از روے حیا، دستش رو از پهلویش برداشت.
حالا اگر من جاے او بودم آه ونالہ هم چاشنے ڪارم میڪردم تا توجہ حاج مهدوے رو بہ خودم جلب ڪنم!
ولے دنیاے من وفاطمہ خیلے با هم فرق داشت.
حاج مهدوے با نگاهے سنگین خطاب بہ فاطمہ گفت:
-من تند میرم یا شما آروم راه میاین؟!
فاطمہ هن هن ڪنان گفت.:
-حاج آقا نمیدونم. فقط میدونم واقعا من یڪے از نفس افتادم...
#ادامه_دارد...
نویسنده؛
#ف_مقیمی
💕 @aah3noghte💕
#ڪپےباصلوات🌼
💔
روز عرفه را قدر بدانید‼️
امام خامنه ای:
از ظهر عرفه تا غروب عرفه،
ساعات مهمی است؛
لحظه لحظه ی این ساعات مثل #اکسیر، مثل #کیمیا، حائز اهمیت است.
اینها را با #غفلت نگذرانیم...
#فداےسیدعلےجانم❤️
#عرفه
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #میخوای_شهید_بشی⁉️ هیچ موقع و هیچ زمان از خط امام منحرف نشوید که این جمله، #وصیت_تمام_شهدا بوده
💔
#میخوای_شهید_بشی⁉️
شاگردانش می گفتند:
استاد بهمون می گفت: کتاب و دفترها روجمع کنید و این چند توصیه رو گوش کنید:
👈 نماز اول وقت
👈 احترام به والدین
👈 گریه برای اهل بیت💔 مخصوصا #امام_حسین علیه السلام
👈 پهلوان باشیم💪
و استاد، سوخت هنگام دفاع از حرم اهلبیت
و #مرام_پهلوانی را با پیکر سوخته اش در این راه به اثبات رسوند😔👌
و تو بگو
وقتی پلاکی، چنین سوخته باشد
صاحبش چگونه به شهادت رسیده
#شھیدمهدی_طهماسبی
#شهید_مدافع_حرم
#دلشڪستھ_ادمین
💞 @shahiidsho💞
💔
#صادق آل محمد علیهمالسلام فرمود:
🌹مَنْ لَمْ يُغْفَرْ لَهُ فی شَهْرِ رَمَضانَ،
لَمْ يُغْفَرْ لَهُ إلى قابِلٍ إلّا أنْ يَشْهَدَ عَرَفَةَ
اگر ماه مبارك رمضان بر كسى گذشت
و او آمرزيده نشد
تا ماه رمضان سال بعد،
به آمرزش او اميدى نيست!
#مگر آنكه روز #عـرفـه را درک كند.
(اصول كافى، جلد۴، صفحه۶۶)
و بگوئید به جاماندگان شب قدر
"لاَ تَقنَطوا مِن رَحمَتِ الله"!
بگوئید
"خدایی که برای شنیدن صدای بنده هایش، بھانه مےتراشد، مےشود آیا اجابتشان نکند"؟؟
قلبم از این رحمت واسعه تندتر مےزند و شوق، اشکی مےشود و مےچکد از چشمانم
و امروز با
#حسین_فاطمه هم نوا شویم و خدا را با زبان خامس اهل کساء بخوانیم...
#التماس_دعا برای آنکه گناه، لالش کرده!!!
#عرفه
#شھادت
#شفاعت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
مثلا روز عرفه
دعات مستجاب بشه
بشه روز پروازت...
چقدر شیرینه!!!
مخصوصا که خدا رو بحق خانم فاطمه زهرا قسم داده باشی
#شھادت نصیبت بشه
یادی کنیم از #شھدای_عرفه
#شھیدحاج_احمدکاظمی و همراهانشان...
شادی روح مطهرشان #صلوات
#عرفه
#شھادت
#شفاعت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
این دفعه که برم سیستان حتما شهید میشم
کنار قفسه های کتاب هایش نشسته بودم و دنبال یک دست نوشته از مرتضی می گشتم.
یاد روز هشتم محرم افتادم که برای سقایی از سیستان به روستا آمد، بعد از آن در تکیه کنار دوستانش نشسته بودند که می گفت این دفعه که برم سیستان شهید میشم.
قبلا هم با شوخی به مادرم می گفت که "برایم دعا کن شهید بشم و شما هم مادر شهید بشید."
یک کتاب از قفسه بیرون کشیدم و صفحه اولش رو دیدم نوشته بود "میخوام اینقدر پیشرفت کنم که مایه افتخار پدر و مادر باشم".
توی دلم گفتم در این بیست و پنج سالت همیشه مایه افتخار بودی مخصوصا سال97 که مدال شهادت قسمتت شد.
شهید مرتضی کارچانی از پرسنل نیروی انتظامی شانزدهم مهرماه 1397 در درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر در سیب و سواران سیستان وبلوچستان به شهادت رسید.
شادی روحش صلوات
#شھیدمرتضی_کارچانی
#شھادت
#شفاعت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
در روز عرفه
هنگامه دعا
ارباب یڪی یڪی
همه اعضایش را نام برد...
همان اعضایش که در کربلا
#قطعه #قطعه شد😭
اما یک جا فرمودند:
"خدایا! به اندازه رگ های درون لب هایم تو را دوست دارم...
و خدا لعنت کنه زننده چوب خیزران را"....😭
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
#اربابم_حسین
عید قربان شده و در عوض قربانی
ما به قربان تو رفتیم #اباعبدلله
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
#پروفایل
💕 @aah3noghte💕
💔
#قربانی شدن در راه #محبوب...
کار سختےست اگـر
گوشه دلت
گره خورده باشد به این دنیا!
و اینان که مےبینی
واژه #شھید در کنار اسمشـان مےدرخشد✨
از این بَند، رها شدند...
و مگـر نگفت #شھیدجوادمحمدی که
"من با همین یک بیت از شھیدتورجےزاده متحوّل شدم"
و خواند:
"در مسلخ عشق، جز نـڪـو را نڪُشند...
روبہ صفتان زشت خو را نڪُـشند..."
و عاقبت، خودش هم
لایق #قربانی شدن در این راه گشت
آری!
ما هم اگر چنین عهدی با #رفیق_شھیدمان ببندیم و بمانیم بر آن عهد
شاید در مسلخ بعدی عشق،
لایق شده و قربانی شویم که
#راھ_خون_خدا_خون_مےخواهد❣...
عیدت مبارک
قربانی حریم حرم حضرت زینب...
مبارکت باشد این قربانی شدن
مبارکت باشد اینکه خدا #تو را قبول کرد
مبارکت باشد
که چون آیه #وفدیناه_بذبح_عظیم به ارباب اقتدا کردی و
همچون او ذبح شدی😢
عیدت مبارک...
#شھیدجوادمحمدی
#قربانی
#فداےحسین
#راه_خدا
#خون_خدا
#ثارلله
#شھادت
#شفاعت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائےازشبــ☄ #قسمت_چهل_و_چهارم فاطمہ گیج و منگ از حرفهام فقط نگاهم ڪرد. حاج مهدوے از آن
💔
رمان #رهائےازشبــ☄
#قسمت_چهل_و_ششم
حاج مهدوے نفس عمیقے ڪشید و با لحن آرومترے گفت:
-شرمندتونم. آخہ خیلے دیره. اگر عجلہ نڪنیم نمیتونیم بہ ڪاروان برسیم.
من مغموم وشرمنده😓 چشم بہ سنگ فرش خیابون دوختہ بودم و دندان بہ هم میساییدم.
امروز چقدر روز بدے بود.
نہ بے انصافیہ.
نمیتونست روز بدے باشه!! همہ چیز در آینده معلوم میشہ…
معلوم میشہ امروز روز خوبے بوده یا بد.!!!
روزهاے فراوونے در زندگیم بودند ڪہ #گمان_میڪردم_خوبند و الان از یادآوریش شرم میڪنم.
و روزهایے بد رو تجربہ ڪردم ڪہ حالا با لبخند ازشون یادمیڪنم.!
حاج مهدوے در مقابل من مثل سنگ بود؛ سخت وخارا!!!
اما در مقابل فاطمہ سراسر خضوع و احترام بود و این واقعا مرا آزار میداد!
اونقدر در اون لحظات احساس بد و تحقیر آمیزے داشتم ڪہ دلم میخواست پشت ڪنم بہ آن دو و ازشون جداشم.
داشتم با خودم دودوتا چهارتا میڪردم که فاطمہ با صداے نسبتا بلندے صدام ڪرد:
-خانوم حسینے؟؟ میگم نظر شما چیہ؟
با دلخورے و بی اطلاعے پرسیدم:
-درمورد چے؟
فاطمہ ڪہ واضح بود فهمیده من یه چیزیم هست با لحن آروم ومحترمانه اے گفت:
_حاج آقا میفرمایند بہ ڪاروان نمیرسیم چون احتمالا دیگہ توقف ندارند. موافقید خودمون بریم اردوگاه؟
من با دلخورے و بغض گفتم:
_براے من فرقے نمیکنہ. من چیڪاره ام ڪہ از من سوال میڪنید. مسوول هماهنگے شما هستید. من فقط یڪ حرف دارم واون ابراز شرمندگیہ بخاطر وضع موجود..
فاطمہ اخم دلنشینے ڪرد و در حالیڪہ دستمو میگرفت گفت:😊
_این چہ حرفیہ عزیزم؟! شما حق ندارے شرمنده باشے. این اتفاق ممڪن بود واسہ هرڪسے بیفتہ.
اما حاج مهدوے هیچ ڪلامے نگفت و قلبم رو واقعا بہ درد آورد.
اشڪ در چشمانم جمع شد…
#قسمت_چهل_و_هفتم
قلبم بہ درد آمد.
حس بے پناه شدن داشتم.
مثل همون روزے ڪہ داییم تو خیابون دیدتم.
مثل همون شبے ڪہ اون خانومہ از صف اول جدام ڪرد فرستادتم آخر صف…
اون روزها هم نمیخواستم اشڪم پایین بریزه ولے اشڪهام فرمانبردار خوبے نبودند.
آبرومو بردند! مثل امروز!😢
نمیخواستم فاطمہ اشڪهامو ببینند.
پشتم را بہ آنها ڪردم و وانمود ڪردم ڪہ چادرم رو درست میڪنم.
سریع از زیر چادر اشڪهاے بی پناهم رو از روے گونہ هام پاڪ ڪردم.
فاطمہ ڪنار گوشم نجوا ڪرد.
-عسل چتہ؟! چرا امروز اینطورے شدے تو..😒
جواب ندادم. بغضم رو قورت دادم و با غرور راه افتادم.
حالا حاج مهدوے و فاطمہ جاموندند.
ولی طولے نڪشید ڪہ حاج مهدوے آمد
او با لحن آرومے گفت:
_ڪجا تشریف میبرید؟ راه از این طرفہ.
ایستادم.
چشمهام تازه خشڪ شده بود.
وقتے باهام حرف زد دوباره خیس شدند. نگاهش ڪردم.
نگاهم نمیڪرد.
تصویرے ڪہ مدام در این چند مدت تڪرار میشد!
میدونستم این بار دیگہ بہ هیچ طریقے نگاهم نمیکنہ.
فهمید نگاهش میڪنم.
اگر فاطمہ اینجا نبود داد میزدم.
هوار میڪشیدم ڪہ آهاے چه خبره؟! جرم من چیہ ڪہ اینطورے نگاهم میکنے؟!
من شاید مثل فاطمہ پاڪ و باوقار نباشم..
ولے اونقدر شخصیت دارم ڪہ گدایے محبت تو رو نڪنم
پس خودت رو نگیر😏…
#ادامه_دارد...
نویسنده:
#ف_مقیمی
💕 @aah3noghte💕
#ڪپےباصلوات🌼