eitaa logo
شهید شو 🌷
4.5هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
4.1هزار ویدیو
72 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ پست های برجسته به قلم ادمینِ اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱@Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 🌷 #بسم_رب_المھدی 🌷 #و_آنڪہ_دیرتر_آمد #پارت_پنجم... دندان قروچه ای کرد و گفت: "پر
💔 🌷 🌷 ... چفیه را از روی صورتم کنار زدم و در آغوش گرفتمش و او را با مهر به خودم فشردم و گفتم : حلالم کن🤗 ..... به پشت خوابیدم زبانم مثل چوب شده بود.😖 احمد گفت : "طاقت بیار". مرگ پیش رویم بود. گریه ی پدر و به سر زدن مادرم را حس میکردم. یعنی جنازه ام را پیدا می کنند؟ 😨 ناگهان وحشتی عظیم مرا فرا گرفت . نکند زنده زنده خوراک گرگ ها شویم .😰😱 این فکر آنچنان وحشتناک بود که ناگهان دست احمد را گرفتم . از نگاهم منظورم را فهمید . گفت : "نترس بالاخره به یک جایی میرسیم". گفتم : "کاش زودتر بمیریم".😥 لب گزید و گفت: " ". بر سر کوبیدم و گفتم: "تـ ــوسـســسل؟؟! دیگر کارمان تمام است.😵 بریده گفت : "نا... امید... نباش ! خدا ارحم الراحمین است. ."😇 فکر کردم احمد درست فکر میکند . به هر حال از هیچی بهتر است گفتم: "ای خدا..."😫 چشمانم را از بی حالی بستم و فکر کردم اگر صدای احمد به گوش خدا برسد و بخواهد او را نجات بدهد من هم نجات پیدا میکنم.🙃 احمد گریان گفت: "خدایا!... خداوندا!.... تو را به عزت رسول الله قسم که مارو از این وضع نجات بده."😖😩😫 با چنان سوزی نام حضرت رسول را میبرد که دلم به درد امد و بغضم گرفت.😢 یعنی ممکن است این استغاثه که به عرش برسد خدا فریاد رسمان باشد؟😞 بالاخره احمد هم از صدا افتاد نگاهم به افتاب بود که مثل سراب میلرزید و نور کور کننده اش را بر ما میتاباند... کاش زودتر غروب کند تا لااقل در خنکای شب بمیریم. 🙄😩 این اخرین غروب زندگیه ماست و چه زندگیه کوتاهی! فقط سیزده سال...😭😭 ... 💕 @aah3noghte💕 ‼️