شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_چهل_و_پنجم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے خبــر رسیــد ڪــہ معاویــه دستــور داد
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_چهل_و_ششم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
علــــے گفت:
"بہ اندازه ے نیازتـــــان از آب بردارید و ہہ خود برگردید. بگذارید سپـــــاه معاویـــہ هم از #آب بردارند".
یـــاران علـــےاز این تصمیم شگفت زده نشدند، اما سربازان معاویه ناباورانه فڪـــر مےڪردند ڪہ چگونه علــــے آب را از دشمـــن خود دریغ نمےڪند و روزها یڪے پس از دیگرے مےگذشت.
همہ بے صبرانہ منتظر دستــور حملہ از سوے علــــے بودیم، اما علـــے با فرستادن فرستادگانے بہ نزد معاویہ، او را بہ #صلـــح و تـــن دادن بہ بیعــــــت فرا مےخواند.
پیغــام معاویہ اما بهانہ ے خونخواهے عثمــان بود.
ما همچنان در صفیــــن بودیــــم.
صفیـــن چونان پوستے پلیســــہ بہ نظر مے رسید؛ چون #مــــارے سیـــــاه و سفیــــد قطعہ زمینــے از صلـــــح ڪہ بہ وسیـــلہ ے یڪدندگے معاویہ شڪاف برداشتہ یا ڪتابے از جنگ ڪہ بہ وسیلہ ے درنــگ و مہــلــــت، پــــاره شده بــــود.
علــــے بہ دنبال #آتـــش بــــس بود تا بہ وسیلــہ ے آن بہ صلحــــے همیشگــــے دست یابد ڪہ پریشانــے امتــــش را بہ امنیت تبدیل ڪند و زندگی و سلامـــت را بہ آنـــان ارزانـــے دارد.
روزها مے گذشت؛ نہ صلـــح بود و نہ جنـــگ.
علـــے پیوستہ هم پیمـــان با زندگے بود و در #پرهیــــز از جنــــگ، و معاویہ دوستدار همیشگے #ستيــــــــــــــز و #مــــــــــــــــرگ.
برخے زمزمہ هاے ناخوشایند در سپــــاه علـــــے، برخے امیدها را بر بـــاد مےداد.
گویے صبــــر علــــے در بہ تأخیر انداختـــن جنگ، صبـورے را از آن ها مےگرفت.
زمزمہ هایے بہ گـــوش مے رسید، مےگفتند:
"بایــــد پس از نبرد بر سر فــــرات، حملہ ے بزرگ آغاز می شد ...
علــــے باید بیش از این ملاحظہ نڪند و بر دشمن بتازد ما براے جنــــگ آمده ایم نه صلح ...
باید از ڪشتــه هاے دشمن پشتــــه بسازیم ...
آیا علــے از #مــــرگ مےهراسد؟
آیا سپـــاه شـــام از ما قوے تر است؟"
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
@chaharrah_majazi
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_پنجاه نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے اما صداے عبـــدالله از همــه بلندتر بود.
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_پنجاه_و_یکم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
***
ڪشیـــش سرش را بلنـــد ڪرد و آخریــــن برگ از پوست نوشته را روے اوراق دیگر گذاشت.
به نظـــر نمےرسید ڪه یادداشت هاي مرد عرب به پایـــان رسیده باشد، اما دیگر ورقها، پوستے نبود و اوراق ڪاغذے ڪتاب نیز، ادامه ے ماجراے صفیــــن نبود.
ڪشیش پشتش را به صندلـــے تڪیه داد و با چشـــم هاے خستـــه و خـــواب آلـــود، به نقطه اي از سقف خیره مانــد تا فڪر ڪند ادامه ے این ماجـــرا را چگونه پےبگیرد و بفهمد ڪه در نهایت این جنـــگ چگونـــه به پایــان رسیده است.
ناگهـــان فڪرے به خاطرش رسید.
اوراق را روے میــــز را جمع ڪرد و #لپ_تابش را جلو ڪشید و آن را روشن ڪرد.
در #اینترنـــــت مثل همیشه مے توانست پاسخ بسیاري از سؤالاتش را بدهد.
پیڪار صفیــن واژه اے بود ڪه به ذهنش آمد.
مے توانست آن را به عربے بنویسد و #جستجو ڪند.
وقتی روے ڪلید واژه ے پیڪـــار صفیــــن ڪلیڪ ڪرد و به صفحه ے مانیتور خیره شد، از خوشحالے چند بار با انگشت اش روے میز ضربه زد و نفس عمیقے ڪشید تا خستگے مطالعهاے طولانے و سخت را از تنش بیرون ڪند.
اگر ایریـــنا خـــواب نبود، حتمأ صدایـــش مےزد تا براے او فنجانے، قهوه ے تلخ بیاورد.
امشب از آن شب هایے بود ڪه ولع زیادے براے مطالعه در خود احســاس مےڪرد.
از بین جواب هایے ڪه دریافت ڪرده بود، بسیارے را سرسرے مطالعه ڪرد و گذشت؛ چون فقط ڪلیاتے درباره ے جنگ صفین بود، اما یڪے از آنـها مطلبــے بود بلند ڪه نویسنده اش نثرے داستانــے داشت.
جنـــگ را #جزء به جزء روایــت مےڪد.
از روے بسیاري از صفحات مقالـــه گذشت تا به جایي رسید ڪه سپاه معاویه قرآن ها را به نیزه ڪرده بودند.
از جایے شروع به خوانــدن ڪرد که بیـــن یـــاران علــے #مجادلــــه اے به وجود آمده بود؛ شڪافي ڪه می رفت #اتحـــاد آنـــان را به هم ریزد:
...مـــردم به هـــم ریختند.
آشفتـــه بازارے بود در سپــاه علــــے؛ برخــي به فرماندهے مالــــک اشتـــر مشغول جنــگ بودند و برخے دیگر شمشیرها را در غــلاف ڪرده به نزد علـــے مےرفتند.
مرداني ڪه همســـو با علـــے #نـــداے جنـــگ سر داده بودند، حالا خستـــه از جنـــگ، خواهان #صلــــح بودند.
در سپـــاه شـــام هنوز عده اے، قرآن ها را بر نیزه داشتند و غریو صلـــح و حڪمیـــت سر مےدادند و در سپــــاه علــے، مردان خسته و متعــرض ڪوفه، به دور علـــے جمع شده بودند و مے گفتند:
"جنـــگ ما را خورده است.
مــــردان زیادي ڪشته شده اند.
#دعوت شامیان را باید پذیرفت و به صلــح تن در داد."
علـــے در حلقـــه ے یارانش، مانــده بود با آنان چه ڪند؟
تیر نیرنـــگ معاویــــه و عمـــروعـــاص بر قلب سپــــاه او نشانــه رفتـــه بود.
به چهره هایشان خيره شد آثارے از ایمـــان و رزمجویے روزهاے گذشته در سیمــاے خستـــه ے آنان دیده نمی شد.
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
@chaharrah_majazi
💔
#بسیجی که باشی....
#جنگ باشد تیر می خوری
#صلح باشد فحش می خوری
اما #بسیجی
شاید دلش از فحش ها بگیرد اما #سرد نمی شود
چون
بسیجی #دلش به حضور #فرمانده
گرم است
#فرمانده
#مقتدا
#امام
#رهبر
#فداےسیدعلےجانم❤️
#دلشڪستھ_ادمین💔
#بسیجی
#پروفایل
#استوری
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#کپےبدونتغییردرعکس
جهت کپی، هشتک دلشکسته ادمین حذف شود
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_صد_و_شصت_و_پنجم #ابراهیم_حسن_بیگے به او گفتم: این چـه اسـت براے من آورده اے
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_صد_و_شصت_و_ششم
#ابراهیم_حسن_بیگے
به نظر من علی در طول زندگی خود با این زنگارها جنگیده و آن ها را از خود دور ساخته است.
در حالی که می توانست حکومت کوتاه خود را با #صلح و آسایش مبتنی بر سازش با افرادی چون معاویه طولانی تر کند و خودش نیز از حکومت بهره های زیادی ببرد، اما می دانید که علی زندگی را بر خود سخت و دشوار ساخت تا شاید برای حاکمان بعد از خود نیز الگوی رهبری باشد.
- این حرف شما، مرا به یاد نامه ای انداخت که علی به عثمان بن حنیف حاکم بصره نوشت و گفت:
به من گزارش داده اند که مردی از سرمایه داران بصره، تو را به مهمانی خویش فراخوانده و تو به سرعت به سوی او شتافتی.
خوردنی های رنگارنگ برایت آوردند و کاسه های پر از غذا جلویت گذاشتند.
گمان نمی کردم مهمانی مردی را بپذیری که در آن نیازمندان با ستم محروم شده و ثروتمندان بر سر سفره دعوت شده اند.
اندیشه کن که در کجایی و به سر کدام سفره می نشینی.
آگاه باش که هر پیروی را امامی است که از او پیروی می کند و از نور دانشش روشنی میگیرد.
امام شما از دنیای خود به دو جامه ی فرسوده و دو قرص نان رضایت داده است.
هر چند شما توانایی چنین کاری را ندارید، اما با تاوان و پاکدامنی و راستی مرا یاری دهید.
سوگند به خدا من از دنیای شما زر و سیمی نیندوخته ام و از غنیمت های آن، چیزی ذخیره نکرده ام.
بر دو جامه کهنه ام جامه ای نیفزوده ام و از زمین دنیا حتی یک وجب در اختیار نگرفته ام.
دنیای شما در چشم من، از دانه ی تلخ درخت بلوط #ناچیز تر است.
من اگر می خواستم، می توانستم از عسل پاک و مغز گندم و از بافته های ابریشم برای خود غذا و لباس فراهم آورم، اما هیهات که هوای نفس بر من چیره گردد و حرص و طمع مرا وادارد که غذا های لذیذ برگزینم در حالی که در سرزمین دور یا نزدیک، کسی باشد که به قرص نانی نرسد یا هرگز نتواند با شکمی سیر بخوابد.
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
@chaharrah_majazi
رمانی که هر بچه شیعهای باید بخواند‼️
لینک قسمت اول #رمانقدّیس
👇👇
https://eitaa.com/aah3noghte/19645