eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت89 صدای ان
💔

🔰  🔰
📕 رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم:  



می‌خواهم برگردم و پشت سرم را ببینم که پشت گردنم احساس سرما و سنگینی می‌کنم؛ احساس فشار یک لوله فلزی: اسلحه!


در جا متوقف می‌شوم. صدای خشنی از پشت سرم می‌شنوم:
لا تتحرك!(تکون نخور!)

لازم نیست این را بگوید؛ من همین‌طوری هم تکان نمی‌خورم؛ اما لرزش لوله اسلحه را پشت گردنم احساس می‌کنم و این یعنی خودش هم غافل‌گیر شده.

می‌گوید:
ضع يدك على رأسك!(دستات رو بذار روی سرت!)

به حرف زدنش دقت می‌کنم؛ صدایش لرزان، خشن و زنانه است. عربی را خوب حرف نمی‌زند.

برایم چندان جای تعجب ندارد که تک‌تیرانداز یک زن باشد؛ آن هم غیرعرب.

کمیل مقابلم می‌ایستد و با تاسف سر تکان می‌دهد:
اوه اوه...گاوت زایید عباس. این مادر فولادزرهی که من می‌بینم، همین‌جا سرت رو می‌بُره و از پنجره آویزون می‌کنه تا مایه عبرت همگان بشی!

حیف که لوله اسلحه روی گردنم است، وگرنه یکی می‌زدم پس کله‌اش.

توی دلم جوابش را می‌دهم:
عیبی نداره، عوضش میام پیش تو، من که از خدامه!

کمیل طوری نگاهم می‌کند که یعنی:«به همین خیال باش!»

و بعد می‌گوید:
عصبانیش کن. اعصابش همین‌جوری حسابی کیشمیشیه، اگه عصبانی بشه نمی‌تونه درست تصمیم بگیره.

این کمیل همیشه استاد جنگ روانی بوده و هست.

یاد آخرین بازجویی‌اش در سال هشتاد و هشت می‌افتم. متهم را طوری عصبانی کرد که داخل اتاق بازجویی یک کتک حسابی از متهم خورد، ولی آخرش اعتراف گرفت.

زن با لوله اسلحه، ضربه‌ای به پس گردنم می‌زند که دردش در سرم می‌پیچد:
تابع!(برو!)


قدمی به جلو برمی‌دارم. با اسلحه هلم می‌دهد تا وارد راهرو بشوم.
زیر لب شهادتین می‌خوانم؛ هیچ چیز معلوم نیست.

شاید این زن در ساختمان تنها نباشد و الان همدست‌هایش بیایند سراغم.

ناگاه ضربه غیرمنتظره‌ای به پشت زانوانم می‌زند که باعث می‌شود با زانو بیفتم روی زمین.

زانوانم از برخورد با زمین تیر می‌کشد؛ اما شروع می‌کنم به خندیدن، با صدای بلند.

این بار لوله اسلحه را می‌کوبد به سرم: اخرس! (خفه شو!)

بی‌توجه به خشمش ادامه می‌دهم. صدای قدم‌هایش را می‌شنوم و بعد خودش را می‌بینم که قناصه‌اش را به طرفم گرفته و مقابلم ایستاده.

پیراهن مشکی بلند تا پایین زانو پوشیده و شلوار نظامی‌اش را با پوتینش گتر کرده.

سر و صورتش را هم با یک چفیه عربی پوشانده و فقط چشمان روشنش پیداست که با نهایت خشم و کمی هم اضطراب به من نگاه می‌کند.

دستانش زیر وزن چهار و نیم کیلوییِ دراگانوف می‌لرزند. احتمالاً سلاح دیگری نداشته که با همین اسلحه تک‌تیرانداز دست به تهدید من زده.

احتمال می‌دهم داعشی باشد؛ چون اولاً این‌جا به خط داعش نزدیک‌تر است تا النصره و دوماً داعش بیشتر زنان را به خدمت می‌گیرد و زنان اروپایی را جذب خودش می‌کند.

این زن هم باید اروپایی باشد که عربی را خوب حرف نمی‌زند.

داد می‌زند: من انت؟(تو کی هستی؟)

نیشخدی می‌زنم که عصبی‌تر شود و برای این که حسابی لجش بگیرد می‌گویم: سیدحیدر. انا ایرانی!

زدم توی خال! برایم چشم می‌دراند و می‌غرد: مجوسی!

با خونسردی می‌گویم: انتی وحیدۀ؟ لا احد يجي لإنقاذک!(تنهایی؟ هیچکس برای نجاتت نمیاد!)

از چشمانش پیداست دارد حرص می‌خورد و بعد داد می‌کشد و هجوم می‌آورد به سمتم.

همین را می‌خواستم. حواسش نیست یک اسلحه‌ی یک متر و بیست سانتی دستش است.

به محض نزدیک شدنش، لوله اسلحه را می‌گیرم و با قدرت به سمت بالا می‌کشم.

تعادلش بهم می‌خورد و می‌افتد روی زمین. اسلحه را که حالا از دستش بیرون کشیده‌ام، پرت می‌کنم به سمت دیوار و اسلحه خودم را به سمتش می‌گیرم.

می‌لرزد و خشم چشمانش، جای خود را به نگرانی می‌دهد.

دستانش را بالا می‌گیرد و به التماس می‌افتد:
- Please don't kill me! I beg! Let me go!
(خواهش می‌کنم منو نکش! التماس می‌کنم! بذار برم!)


...
...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...`
لینک قسمت اول https://eitaa.com/aah3noghte/30730