شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_دویست_و_یکم #ابراهیم_حسن_بیگے معاویه با شنیدن این حرف، خشمش را فرو خورد و پوزخ
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_دویست_و_دوم
#ابراهیم_حسن_بیگے
برک سکوت کرد و حرفی نزد.
معاویه ادامه داد:
مردانگی و مروت على را من که #دشمن او بودم دیدم، اما تو که از یاران او بودی ندیدی؟
آن روزها که شما در کوفه قصد داشتید با علی بجنگید، من به همین جمع که اینجا هستند، گفتم:
تا وقتی علی یاران چنین ابلهی دارد، پایان کار ما با علی دشوار نخواهد بود.
من دستور می دهم تو را تا رسیدن خبری از کوفه در زندان نگه دارند.
اگر خبر قتل علی به ما رسید، تو را به جرم همکاری در قتل على گردن خواهم زد و اگر هم ادعای تو دروغ بود یا علی نیز چون من از تیغ شمشیر شما نجات یافته بود، باز تو را به جرم تعرض و حمله به خودم، گردن خواهم زد.
برک سرش را به زیر انداخت.
معاویه رو به مردی که کنارش ایستاده بود گفت:
این مردک را ببرید!
پیکی هم به سوی مصر بفرستید تا ببینیم چه بر سر دوست دیرینه مان، عمروعاص آمده است.
عبدالله بن ملجم، در کوفه غریبه نبود.
دوستانش او را به زهد و تقوی می شناختند.
مردی عابد و دائم الذکر بود.
با این که بعد از جنگ نهروان، کوفه را ترک کرده بود، اما از این که به عنوان دشمن علی، به شهری که مقر حکومت علی بود، وارد می شد واهمه ای نداشت.
علتش را «مرحب بن قیس» دوستی که عبدالله در منزل او ساکن شده بود، از او پرسید.
آن روز عصر، همسر مرحب مشغول تهیه غذای افطار بود.
عبدالله و مرحب در اتاقی نشسته بودند.
مرحب گفت:
من نگران تو هستم عبدالله، به شهری وارد شدی که با ضرب شمشیر یاران علی مجبور به ترک آن شدی.
آزادانه در شهر تردد می کنی و از عاقبت کار خود نمی ترسی؟
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
@chaharrah_majazi
رمانی که هر بچه شیعهای باید بخواند‼️
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لینک قسمت اول #رمانقدّیس
👇👇
https://eitaa.com/aah3noghte/19645