شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صد_و_یکم وقتی چشم وا کردم دوباره فاطمه مقابلم بود.سرم هنوز در
💔
#رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄
#قسمت_صد_و_دوم
ملافه رو از روی صورتم کنار کشیدم
و با اضطراب نگاهش کردم.او از حرکتم لبخند خفیفی بر لبش نشست. پرسیدم:
_چه حرف وحدیثی؟
_شاید درست نباشه بحث رو باز کرد.ولی دوتا اقا اومدن و به بهونه ی مشاوره از من نشونی های شما رو دادند و گفتند که شما احساسات اونها رو به بازی گرفتید و به من خرده گرفتن که چرا من شما رو تو مسجد راه میدم و مواخذه تون نمیکنم.
حدس اینکه اون دو جوون کی بودند اصلا سخت نبود.حاج مهدوی گفت:
_خب بنده حسابی با این بنده خداها جرو بحث کردم و گفتم ما همچین کسی در مسجد نداریم.یک کدومشون با بی ادبی گفت:همونی که همیشه دنبالتون تا دم خونه میاد..ویک سری حرفها و تهمتها که اصلا جاش نیست درموردش صحبت کنم. ببینید خواهر خوبم.من اصلا دنبال راست یا دروغ حرف اون دونفر نبودم ونیستم. حتی دنبال موقعیت خودمم نبودم.به این وقت وساعت عزیز اگر گفتم دربسیج مسجد ما نباشید فقط بخاطر خودتون بود.چون در چشمهای این دو جوون بذر کینه رو دیدم و حدس زدم اینها هدفشون بی آبرو کردن یک مومنه!
اشکهام یکی بعد از دیگری صورتم رو میسوزوند.گفتم:😭
_حاج اقا..بخدا من..بخدا ..
او با مهربانی گفت:
_نیازی به قسم و آیه نیست.من همه چیز رو درمورد شما میدونم.حتی درموررد پدر خدا بیامرزتون.مگه میشه دختر اون خدا بیامرز تو غفلت و بیخبری باقی بمونه؟
روی تخت نشستم و با اشکهای ناباورانه به حاج مهدوی که حالا نگاه محجوب و محترمانه ای بهم میکرد خیره شدم. او لبخندی زد.گفتم:
_من آبروی پدرم و بردم.هر چقدرم سعی کنم باز لکه ی ننگم دنباله اسم آقامه..امشب حسابی آقام شرمنده شد.ولی منصفانه نبود که منو به چیزهایی نسبت بدن که نیستم! من همه چیزم رو باختم..همه چیزمو.آدمهایی مثل من اگه پاشون بلغزه دیگه مثل اول نمیشن.نه پیش خدا نه پیش خلقش!
پرسیدم:
_پس درمورد آقام از مسجدیها پرس و جو کردید؟ فهمیدید آقام کی بود؟
🍃🌹🍃
دوباره لبخند خفیفی به لبش نشست.گفت: _حوصله میکنید یک قصه ای تعریف کنم؟
آهسته اشک ریختم و سرم رو پایین انداختم.
_پدر بزرگ بنده پیش نماز مسجد بودند.
من بچه ی سرکش و پرسرو صدایی بودم که هیچ وقت آروم نمیگرفتم! خدا رحمت کنه پدرو مادرشما رو.پدربزرگم هروقت مسجد میرفتند دست منم میگرفتند و با خودشون میبردند.من سر نماز جماعت هم دست بردار نبودم.
ناگهان خنده ی کوتاه ومحجوبی کرد و گفت:
کار من این بود که سر نماز جماعت ،مهر تک تک آقایون رو برمیداشتم و نمازشونو خراب میکردم.اگر نوه ی حاج آقا ابراهیمی نبودم قطعا یک گوشمالی میشدم. یه شب که طبق عادت این کارو میکردم یک دختر بچه وسط نماز
با اخم و عصبانیت محکم کوبید پشت دستم و با لحن کودکانه ای گفت:خجالت نمیکشی این کارو میکنی؟اینا مال نمازه.گناه داره.. منم با همه ی تخسیم گفتم :به توچه.!! مسجد خودمونه.
دختربچه دست به کمر گفت:مسجد مال همه ست.و رفت مهر همه رو سرجاش گذاشت و دست به سینه واستاد مواظب باشه من دست از پا خطا نکنم.مابین دونماز رفتم سمتش یدونه به تلافی ضربه ی قبلی زدم رو بازوش و گفتم:اصلن تو واسه چی اینجایی؟ اینجا مال مرداست.تو دختری برو اونور..
همونجا پدر اون دختر خانوم که یک آقای مهربون وخوشرویی بودن یک شکلات 🍬بهم دادن و گفتن: عمو جون..این دختره.. لطیفه.. نازکه..سید اولاد پیغمبره نباید بزنیش.
گفتم:خوب میکنم میزنمش.اول اون زد..
🍃🌹🍃
قصه ش به اینجا که رسید
هق هق گریه ام بلند شد و حضرت زهرا رو صدا کردم.😫😭 حاج مهدوی صبر کرد تا کمی آروم بگیرم و بعد گفت:
_منو به خاطر آوردید؟! دنیا خیلی کوچیکه خانوم حسینی. بعد ازاونروز باهم دوست شدیم. قشنگ یادمه چطوری..شما داناتر از من بودین.من فقط پی شیطنت وخرابکاری بودم..ههههه یادمه عین مامانا یک بسته چیپس و پفک با خودتون میاوردین و بین نماز به من میدادید بخورم تا حواسم پرت شه شیطنت نکنم.پدر بزرگ خدا بیامرزم خیلی شما رو دوست داشت و همیشه شما رو برای من مثال میزدن.
میون گریه تکرار میکردم :
_باورم نمیشه..باورم نمیشه..
حاجی با لبخندی محجوب گفت:
_یه چیزی میگم بین خودمون میمونه؟
با گریه گفتم:_بله..
_اون روزا، از وقتی رقیه سادات مسجد نیومد منم دیگه دایم به مسجدنرفتم.مسجد بدون رقیه سادات تو بچگیها صفانداشت.
با اشک وآه گفتم:
_رقیه سادات خیلی خراب کرد حاج آقا.. شما.. شما که نمازگزازها رو اذیت میکردید شدید حاج مهدوی چون سایهی پدرو مادر بالا سرتون بود ولی من که بقول شما دانا تر بودم از خط خارج شدم..درسته توبه کردم وبه خودم اومدم ولی از خودم و جدم و آقام شرمنده ام.
او تسبیح سبز رنگش رو بین انگشتانش چرخوند و با نوایی حزین گفت:
_هر پرهیزکاری گذشته ای دارد و هر گنهکاری آینده ای.. نامه تون رو خوندم. چندبارهم خوندم...
ادامه دارد…
نویسنده:
#فــــ_مــقیـمــے
#کپی_با_صلوات
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_صد_و_یکم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے معاویـــه محاسن بلندش را به دست مےگی
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_صد_و_دوم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
".....او تجربــه ے جنگــے زیــادے ندارد و نمےتواند در مقابل لشگریـــان معاویـــه #مقاومــت ڪند.
پـس به اقــدام برخیــز ڪه ڪسے چــون تـو شایستــه ے آنجــا نیســت.
بــدان سوے حرڪت ڪن و اوضــاع مصــر را سامــان بده."
سپــس نامه اے خطــاب به مــردم مصــر مےنویسد:
"از بنده ے خـــدا علــے به مــردم مسلمــان مصـــر.
من #بنده اے از بندگـــان خــدا را به سوے شما مےفرستم ڪه در روزهاے وحشــت، نمےخوابد،
در لحظــه هاے تــرس از دشمــن روے نمےگرداند
و بر بدڪاران از شعلــه هاے آتــش تندتــر است.
او مالـڪ پســـر حارث است.
آنجا ڪه #حـــق است، سخن او را بشنوید و از او #اطاعــت ڪنید.
او شمشیرے از شمشیرهاے خداســت ڪه نه تیزے آن ڪُند مےشود و نه ضربـــت آن بےاثر است.
اگر شما را فرمــان به حرڪت داد، #حرڪت ڪنید
و اگر گفــت بایستید، #بایستیــد
ڪه او در پیشروے و عقــب نشینے و حملـــه، بدون فرمــان من اقـــدام نمےڪند.
مــردم مصـــر!
من شمــا را به خـــود برگزیــدم ڪه او را به نزد شما فرستــادم.
او را خیــر خــواه شما دیــدم و سرسختـے اش را در برابر دشمنانتان پسندیــدم.
باشد ڪه خداونــد پشتیبــان شما باشد."
سپــس متـــن حڪمے را به مالڪ مےدهد ڪه باید از آن به عنوان منشور حڪومت علــے یاد ڪرد.
او در بخــش هایــے از این حڪم مےنویسد:
"براے مالــڪ!
بــدان ڪه مـن تــو را به سوے شهـــــرے فرستـادم ڪه پیـــش از ایــن دولــت هاے عـــادل یا ستمگرے بر آن حڪم رانده اند
و مــردم در ڪارهاے تــو چنــان مےنگرند ڪه تو در ڪارهاے حاڪمــان پیـــش از خــود مےنگرے،
پس هواے نفــــــس را در اختیـــــار گیــر
و از آن چه حلال نیســت، خویشتــن دارے ڪن
مهربانــے با مردم را پوشش دل خویــش قرار ده
و با همه دوســت و مهربان بــاش.
مبــادا هرگـــز چونـان #حیـــوان شڪارے باشــے ڪه خوردن آنان را غنیمت دانــے.
بایــد دوســـت داشتنــےتریـــن چیــزها نزد تو، در حق و، فراگیرتر جلــب خشنودے مــردم، گستــرده تریــن باشــد ڪه همانا خشــم عمومے مــردم، خشنــودے خواهے را از بیــن مےبــرد؛ امــا خشــم خــواهے را، خشنــودے همگــان بےاثـر مےڪند....
♦️رمان قدیس 👈 شرح اتفاقات حکومت علی (ع) با رویکرد کشیش مسیحے♦️
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
@chaharrah_majazi
این رمانیست که هر شیعه ای باید بخواند‼️