💔
دانشگاه بودم 4 اردیبهشت بود و #تولد آقا حمید🎈
شب قبلش #افسرنگهبان بود و منزل نبود❌
💝وقتی داشتم از #دانشگاه میومدم تو راه یه کیک🎂 سبز رنگ که روش طرح #قلب❤️ بود براش خریدم.
💝رسیدم داخل منزل🏡 دیدم وسط پذیرایی از #خستگی خوابش برده و پتو انداخته روش🛌سریع #کیک رو گذاشتم روی میز و بیدارش کردم و چاقو🔪 رو دادم دستش و #تولدشو تبریک گفتم😍
💝تا کیک رو دید اول یه #گاز از کیک زد، بعد شروع کرد بریدن کیک، گفت: ازم عکس بگیر📸
راوی: همسر #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شهید_مدافع_حرم
#خاطره
#سالروزولادت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#jihad
#martyr
💔
"امن یُجیب" بخوانیم، برای همهء
#دل های بےقرار
#قلب های شڪستھ
#جگر های پاره پاره
#چشم های منتظر
#حرف های ناگفتھ
...
"امن یُجیب" مےخوانیم و از خودِ خودِ مهربانترین خدا مےخواهیم اجابتمان کند
و برساند مضطر واقعی را و مرهم شود بر زخم کاریِ این دل
برای بےقرارےهایم دعا کن رفیق💔
#شهید_جواد_محمدی
#دلشڪستھ_ادمین 💔
#رفیق
#منتظر
#یا_مهدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_پنجم عباس بیمعطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_ششم
گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشکهایش #مقاومت میکند که مستقیم نگاهش کردم و بیپرده پرسیدم :«چی شده؟»
از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچهها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوشخیالی میتواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش #زخمی شده!»
و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو #خاکریز.»
از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زنعمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم.
دیگر نمیشنیدم رزمنده از حال عباس چه میگوید و زنعمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه میدویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با #بیقراری دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدمهایم رمقی مانده بود نه به قلبم.
دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس میکردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم.
تختهای حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. بهقدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر #خونی به رگهایش نمانده است.
چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده میشد و بالای سرش از #نفس افتادم.
دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمیزد. رگهایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، #علقمه عباس من شده است.
زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این #جراحت به چشمم نمیآمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود.
سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی بهقدری #خون روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد.
شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه میدیدم #باور نگاهم نمیشد.
دلم میخواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع میکردم و زیر لب التماسش میکردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند.
با همین چشمهای به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما #نارنجک را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود.
با هر دو دستم به صورتش دست میکشیدم و نمیخواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس میزدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!»
دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن #صبوریام را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس میدونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، #اسیرش کردن، الان نمیدونم زندهاس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم میخواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت میکشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق میکنم!»
دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره #مظلومش برای کشتن دل من کافی بود.
#حیایم اجازه نمیداد نغمه نالههایم را #نامحرم بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار میدادم و بیصدا ضجه میزدم.
بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث میشد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در #آغوشش جا شدهام که ناله مردی سرم را بلند کرد.
عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی #قلب دست روی سینه گرفته و قدمهایش را دنبال خودش میکشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر نالهای برایش نمانده بود که با نفسهایی بریده نجوا میکرد.
نمیشنیدم چه میگوید اما میدیدم با هر کلمه رنگ #زندگی از صورتش میپَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد.
پیکر پاره پاره عباس، عمو که از درد به خودش میپیچید و درمانگاهی که جز #پایداری پرستارانش وسیلهای برای مداوا نداشت.
بیش از دو ماه درد #غیرت و مراقبت از #ناموس در برابر #داعش و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و #شهادت عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود.
هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی میخواستند احیایش کنند، پَرپَر میزدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت #درد کشیدن جان داد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_هجدهم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے و بہ آن دو گفتم: «حرف هایتان را شنیدم.
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_نوزدهم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
گفتم:
«آنچہ گفتے از دل آشوبے و نگرانے هاے خودت بود؛ پرسیدم از ڪوفہ چہ خبر؟
از جنگ خونین بصره ڪہ جستہ و گریختہ چیزهایے بہ گوشم رسیده است.»
گفت:
«این حرف ها باشد براے بعد...
علــے چندین نامــہ براے من نوشتہ ڪہ پاسخ آن ها را داده ام.
نہ او حاضر است دست از سرم بردارد و مرا بہ حال خود بگذارد و نہ من حاضرم با او بیعت ڪنم.»
گفتم:
«پس #جنگـــے در راه است و تو مـرا خواسته اے تا راهِ پیروزے را در جنگ با علــے نشانت دهم.»
گفت:
"بلــہ، جنگ با علــے #اجتناب_ناپذیر است. علــے قدرتمندتر از ماست، اما ما قدرتے داریم ڪہ علــے ندارد و آن #خدعــہ و #نیرنــگ است؛ ابـــزارے ڪہ در جنگ با علــے بسیار بہ ڪــار مےآید."
پرسیدم:
«علــے در نامــہ هایش چہ نوشتہ است؟
دقیقا بگو چہ جملاتے بہ کار برده است. از #متن نامہ های او مے توان بہ #اندیشـــہ هایش پے برد و مقصودش را شناخت.»
معاویہ از جا برخاست، از تخت فرود آمد، از صندوقچہ ے ڪنار تختش، نامہ هاے نوشتہ شده بر پوست آهو را بہ طرفم گرفت و گفت:
"این نامہ ها را با خودت ببر و با دقت بخوان. فردا بہ من بگو از آن ها چہ فہمیده اے و مقصود نہایے علــے چیست؟ »
نامہ ها را از او گرفتم. معاویہ دستور داد ڪنیزڪان شراب و میوه بیاورند. ساعتے بعد هر دو مست بودیم و من از این ڪہ پس از آن، چہ ڪردیم و چہ گفتیم چیزے بہ خاطر نمے آورم.
اینڪ ڪہ این مڪتوب را مےنویسیم، شب از نیمہ گذشتہ است. نامہ هاے علــے در اطرافم پراڪنده است. برخے از آن ها را چند بار خوانده ام.
برخے از آن ها در واقع جواب نامہ هاے معاویہ است و معاویہ چہ قدر خــود را خوار نموده ڪہ با نوشتن نامہ به علــے پاسخ هایے گزنده و ڪوبنده دریافت ڪرده است.
او خود را با ڪسے برابر دانستہ ڪہ در #قلب پیامبر جاے داشت؛ در حالے ڪہ فراموش ڪرده پدر و اقوامش و نیز خودش، جزء آخرین ڪسانے بودند ڪہ با فتح مڪہ توسط محمد ایمان آوردند.
علــے در جایے از نامہ اش، با اشاره بہ همین نڪتہ نوشته است:
«نامہ ے شما رسید. در آن نوشتہ اید ”خداوند، محمد را براے دینش برگزید و با یارانش او را تأیید ڪرد“. بہ راستے ڪہ روزگار چہ چیزهاے شگفتے از تــو بر ما آشکار ڪرده است!
تو مےخواهے ما را از آنچہ خداوند بہ ما عنایت فرموده آگاه ڪنے و از نعمت وجود پیامبر باخبرمان سازي؟!
داستان تو داستان ڪسے را ماند ڪہ خرما بہ سرزمین پر خرماے #هجره مےبرد یا استاد خود را بہ مسابقہ دعوت مےڪند...
ای مرد! چرا در جایگاه واقعیات نمےنشینے؟ و ڪوتاهے هایت را بہ یاد نمےآورے؟ و بہ منزلت عقب مانده ات باز نمےگردے؟
برترے ضعیفان و پیروزے پیروزمندان در اسلام، با تو چہ ارتباطے دارد؟!
تو همواره در بیابان سرگردان و از راه راست روے گردانے... ڪار مرا با عثمان بہ یادآوردے!
ڪدام یڪ از ما، دشمنے اش با عثمان بیشتر بود و راه براے ڪشندگانش فراهم آورد؟
آن ڪسے ڪہ بہ او یارے رساند و از او خواست جایگاه خلافت رسول الله را حفظ ڪند و بہ ڪار مردم برسد، یا آن ڪہ از او یارے خواستہ شد و دریغ ڪرد؟ و بہ انتظار نشست تا مرگش فرا رسد؟...
نوشتہ اے ڪہ ... ”بین من و تو جز شمشیر نیست“؛ در اوج گریہ، انسان را بہ خنده وا مے دارے! فرزندان عبدالمطلب را در ڪجا دیدے ڪہ پشت بہ دشمن ڪنند و از شمشیر بہراسند؟!
من در میان سپاهے از بزرگان مہاجران و انصار و تابعان، بہ سرعت بہ سوے تو خواهم آمد. لشڪریانے ڪہ جمعشان بہ هم فشرده و بہ حرڪت غبارشان آسمان را تیره و تار مے ڪند، ڪسانے ڪہ لباس #شـہــادت برتن دارند و ملاقات دوست داشتنے آنان ملاقات با پروردگار است. همراه آنان فرزندانے از دلاوران بدر و شمشیرهاے بنے هاشم مے آیند ڪہ خوب مے دانے لبہ ے تیز آن، بر پیڪر بــرادر و دایــے و جــد و خاندانت چہ ڪرد.
🌸🍃 #قسمت_اول رمان زیبای #قدیس 🌸🍃
https://eitaa.com/aah3noghte/19645
این رمان رو از دست ندید☺️
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
@chaharrah_majazi
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_پنجاه_و_هفتم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے مالــڪ سرش را نه بر تأسف، بلڪه بر ت
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_پنجاه_و_هشتم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
امــــام به او نگــاه ڪرد و پــاسخ داد:
"آن ها به نــام #دیـــن سخن می گویند و خــود را پیــرو دیــن محمــــــد مے نامند.
به نام دیــن #جنایـــــت ها مےڪننــد.
آن ها به رنگ هاے گوناگـــون ظاهــر مےشوند.
از ترفنـــدهاے مختلفے استفاده مے ڪنند.
براے شڪستن شمـــا از هر پنـــاه گاهے بهـــره مے گیرنــــد و در هر #ڪمین گاهـــے شڪار شما مےنشینند.
#قلـــب هایشــــان بیمـــار و ظاهرشـــان آراسته است.
بر رفــاه و آسایــــش مـــردم #حســــد می ورزند و بر بـــلا و گرفتارے مردم می افزایند و امیـــدواران را ناامیـــد مےڪنند.
مـــدح و ستایــــش را به یڪدیگر قـــرض مے دهند.
آن ها براے هر حقــــے، باطلـــے و براي هر دلیلـــے شبهــــــه اے و براے هر زنده اے قاتلــــے و براے هر درے ڪلیدے و براے هر شبے چراغے تهیه ڪرده اند.
در آغـــاز، راه را آســان و سپـس در تنگنــاها به بن بســت مےڪشانند.
آن ها یـــاوران شیطـــان و زبانــه هاے آتشند.
پس حاڪمان خود را بشناسید
و از آن ها اطاعت #نڪنیــــد!
هر چنــــد آن ها شما را #بڪشند و اســـیر و زندانــــے ڪنند."
تعــــداد افرادے ڪه به دور امـــام حلقـــه زده بودند، افزایـــش یافتـــه بـــود.
همه به جز امــــام و مالـــڪ، بر زمین نشسته بودند.
پرسش ها یڪے پس از دیگرے پرسیده مےشد و علـــے با #متانــت به آنان پاســـخ مےداد. تا اینڪه یڪے از مـــردان میانـــسال از جا برخاست و با #بیانـــــے فصيح، علــــے را #مــــدح گفت و با شادمانے نشست.
علــــے اما با چهره اے برافروخته به او نگاه ڪرد و گفت:
"آن چه را در مـــدح من گفتے خوش نداشتم و #نپسندیـــدم.
خوش نـــدارم در خاطـــر شما بگذرد ڪه من ستایـــــش را دوست دارم و خواهان #شنیدن آن مےباشم.
گاهـــے مــردم ستـــودن افـــرادے را روا مےدانند، اما مــــن از شما ميخواهم ڪه مرا با سخنــان زیبای خود #نستاییـــد تا از عهده ی وظایفــــے ڪه نسبت به خـــــدا و شمــــــا دارم برایم و حقوقــــــے را ڪه مانده است بپردازم.
پس با من آنچنــــان ڪه با پادشاهـــان سرڪـــش سخنــــے مےگویید حرف نزنید
و چنان ڪه از آدم خشمگیـــــن ڪناره مےگیرند، دورے نجوییـــد
و با #ظاهرســـــــازے با من رفتـــــار نڪنید و گمان مبریــــد ڪه اگر حقــــے به من پیشنهــــاد دهید یا پرسشــــے از من بپرسیـــد یا مرا سرزنـــش ڪنید.
بر من #گـــــــــران خواهد آمد.
پــــس، از گفتن ڪـــلام حـــق با مـــن با مشــورت در عدالـــت خودداری نڪنید.
من از پرسش هاے شما نخواهم رنجیــــد و به شما #آسیبــــے نخواهم رسانید."
سواري به جمع امــــام و یارانــــش نزدیڪ و همه ے نگــــاه ها متوجـــــه او شد.
سوار از اســـــب فرود آمد و رو به علے گفت:
"یا امیــــر المؤمنيــــن عمــــروعــــاص و ابــــو موســے اشعـــرے و افرادے از هر دو سپــاه، براے انجام امر حڪمیت به منطقه ي «دومة الجندل» عازم شده اند.
باقــے مانده ے سپــاه مےپرسند تڪلیف چیست و چه بایـــد ڪنند؟"
امام پاسخ داد:
"به همه بگویید آماده شوند؛ بزودے صفیـــن را ترڪ مےگوییم و به ڪوفه باز مےگردیم."
بازگشــــت، اندوهناڪ بود.
چشـــم ها فروافتاده، تنهـــا خستـــه و رنجور و رنگ رخســــارها پریده و دل ها شڪسته.
هر چند اینڪ صفیـــــن در پس بود و ڪوفه در پیش، هر چند زنــــان و همســـــران و مــــادران و پدران چشـــــم انتظار بودند، اما حاصــــل چند ماه دورے از آنان، بازگشتے به بــرزخ بود؛ برزخــے پر انتظار ڪه چه خبرے از شوراے حڪمیت مےرسد، حــــق را به علـــے مے دهند یا به معاویـــه؟
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
@chaharrah_majazi
شهید شو 🌷
💔 هر کس به رسم عاشقی،دل باختبرمعشوقخود ما خارج از رسم جهان، در عاشقی جان باختیم!! السلام علی
💔
کم توفیقی نیست #شهادت،
چرا که مراقبه میخواهد و #ظاهر و #باطنی_پاک.
#مراقبه هایش تنها مادی نیست،
به قول #امیرالمومنین(ع): #علی_شدن، مراقبه ی قلبی میخواهد❤️
شاید فکر کنی کم است... اما میدانی؟
#قلب آدمی به سرعت وابسته می شود و این #وابستگی، سمّی است برای متعالی شدن
و از فرش به عرش رسیدن،
وابستگی به مال،
وابستگی به آدم ها،
به عمر...
آری!
و اگر چنین شد #آسمانی شدن برایت سخت میشود.
باید #عشق ورزید و دوست داشت اما وابسته نشد.
چراکه این وابستگی ها تو را به زنجیر می کشند و در #قفس_تن، اسیرت میکند.
تنی که به #معنوی شدن فکر نمیکند
تنی که اگر باب میلش پیش بروی، عاقبتت می شود قساوت و #سنگدلی
اما می دانی؟
گاهی اوقات وابستگی خوب است، این که وابسته باشی به #خدا و #اهل_بیت، این که وابسته شوی به شجاعت و صلابت، وابسته شوی به #نماز_اول_وقت...🌺
اصلا میدانی وابسته شوی به #شهدا.
آخر آدم های وابسته به #شهدا هم، کم پیدا می شوند.
کم هستند آدم هایی که از خودشان، از استراحتشان بزنند و خود را وقف شهدا کنند.
چون آنها #زنده_بودن شهدا را درک کرده اند.
آری باید دل کند و رها شد چرا که...
#شهید_جواد می گفت مرگ به سراغ آدم خواهد آمد،
چه بهتر که جان، فدای عمه سادات شود
و انسان با چهره خونی به دیدار معبود رود.
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
میگویند #لاله ها از جویبار خودسازی آب میخورند و اگر لاله ای نروید بهاری نمی آید و تو برای آمدن بهارِ #معرفت هر روز هزار بار #شهید شدی، بارها و بارها بینی شیطان را به خاک مالیدی و #شیطان را هر روز مایوس تر از روز قبل ساختی.
آری درست است، به گمانم لاله ها از جویبار #خودسازی آب میخورند نه از آبراه #خودپرستی و تو چه نیک مصداق بارزی برای این کلامی.
لاله ای که میشود #حسن_طهرانی_مقدم.
آسمان ششم آبان ۱۳۳۸ بود که چنین لاله ای شکوفا شد😍
خوشا بحالت ای امروز که تولد چنین لاله ای را برای همیشه از آن #قلب خود ساختی، آن روز کسی چه میدانست کودکی که تازه متولده شده، روزی نامش لرزه بر جان #دشمن می افکند و میشود #پدر_موشکی وطنش😎
اما وصف تو ای شهید، وصف آن نیکوسرشتےست که خود را جدا از خط #ولایت_علی و #آل_علی نمیدانست و ولایت مداری را سر مشق سِیر زندگیش کرد، #ولایتمداری... آری، همین کلمه برای تعریف چنین لاله ای بس است، ولایتمداری عاشق پیشه که آمدنش، چون شمعی بود که عاشقانه هایش را برای روشنایی #وطنش به نمایان گذاشت
ای شهید، اگرچه باید سالروز آسمانی شدنت را تبریک بگویم اما هرچه باشد امروز سالروز زمینی شدنت است، تولدت مبارک ای مردخدایی❤️
#چنین_تولدی_میانه_میدانم_آرزوست
✍زهراحسینی
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
تولد : ۶ آبان ۱۳۳۸
شهادت : ۲۱ آبان ۱۳۹۰، ملارد
🥀مزار: بهشت زهرا قطعه ۲۴
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 می گفت: "پسر خاله! ول کن.. برو بچسب به باغ بهشت. خودت را بساز برای باغ بهشت. #باغ های اینجا همه ا
💔
#اشک را غنیمت بدان
همان که از عمق #قلب سرچشمه میگیرد
و #دل را زلال میکند
و آنگاه با #آھ... از چشم خارج میشود
#اشک، حرمت دارد
#اشک را #غنیمت بدان❣
#شهید_جواد_محمدی
#شهید_امید_اکبری
عکس #اتاق_اشک، #ارسالی از ادمین محترم کانال
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #شیطان_میگه: هر جور شده نمیذارم حتی یه صلوات برای ظهور امامتون بفرستین، دعا که ...😏 #تصویربازش
💔
#شیطان_میگه:
قسم به آرامش روحی که از طریق چشمهاش اسیر من شده😏
امیرالمومنین : #قلب محل آرشیو #چشم است...
#تصویربازشود
#توییت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#مادر جان!
از شما نوشتن کجا و منِ روسیاه کجا؟
درست است به حسَب ظاهر، #قبر شما بی نشان است،
ولی مادر جان! #قلب هایی هست که هنگام شنیدن نام نامی شما به #طپش می افتد
و #چشم هایی هستند که با شنیدن مصائبی که بر شما گذشته، از #اشک تر می شود
#ریحانه خلقت!
از شما می خواهیم در این دوران #ریزش ها
در این #آخرالزمان تباهی ها، نورتان را برما بتابانید
و ما را چون آن یهودیانی که با چادر سیاهتان هدایت شدند، به راه فرزندتان #مهدی هدایت و #ثابت قدم کنید
که راه آن #منجی آخرین، تنها راه #سعادت ماست.
.
.
فقط به رسم #ادب، چند سطری برایتان قلم زدم به #امید آنکه ما را جزء #محبین و #عزاداران شما به شمار آورند...
#آمین
#فاطمیه
#فاطمه_الزهرا
#یا_زهرا
#فاطمه
#شهیده
#صدیقه_الشهیده
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
نگاه کن!
چهره هایشان را ببین!
چقدر پر شور
با خنده هایی از تـھ دل
آن ها هم مثل ما جوان بودند
گاهی حتی از سر و کول رفقایشان بالا مےرفتند اما
مراقب دو چیز بودند
#قلب
#چشم
من مطمئنم
چشمانی که به نامحرم نگاه نکرده باشد
قلبی که محبت نامحرم در آن نباشد
اینچنین زیبا خواهد شد
#شهدای_مدافع_حرم
#سردارقلبم
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
با نشر مطالب، #شهید شوید😇 که
"زنده نگه داشتن #یاد_شهدا، کمتر از #شهادت نیست"
1_1977769121.mp3
8.2M
💔
#سفر_پرماجرا ۱۶
✍نوع زندگی بعد از #مرگ
وابسته به سلامتِ #قلب ماست.
قلب های عاشـ❤️ـق تر، سالم ترند،
و دل کندن از دنیا،
برایشان شیرین تر و آسان تر است
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞