eitaa logo
شهید شو 🌷
4.5هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
4.1هزار ویدیو
72 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ پست های برجسته به قلم ادمینِ اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱@Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 🌷 #بسم_رب_المھدی 🌷 #و_آنڪہ_دیرتر_آمد #پارت_بیست_و_هفتم... برایم خیلی سخت بود که
💔 🌷 🌷 ... دست دراز کردم تا من هم میوه ای بچینم،اما نلگهان میوه ها از دسترس من دور شدند. خواستم آب و شربت و شیر و عسل بنوشم، اما تا خم شدم، جوی ها چنان عمق یافتند که از دسترس من دور شدند.☹️ از آن جماعت پرسیدم: "چرا شما به راحتی می خورید و می آشامید اما من نمیتوانم؟" گفتند: "زیرا تو هنوز پیش ما نیامدی!" ناگهان عده ای سفید پوش را دیدم که پیش می آیند و زمزمه ای را شنیدم که میگفتند: "بانوی ما دخت پیامبر فاطمه ی زهرا(س) است که می آید." ملائکه ی بسیاری اطراف دخت پیامبر بودند و هر لحظه به تعدادشان افزون می شد. وقتی دخت پیامبر نزدیک شدند، کنارشان جوانی بلند قامت و چهارشانه دیدم که صورتشان به نظرم آشنا می آمد. مرا که دید، تبسمی بسیار دلنشین کرد. چشمم که به خال گونه اش افتاد، ناگهان به یاد آن تشنگی و صحرا و سرور افتادم.😔 در خواب به خود لرزیدم. زمزمه ی مردم را شنیدم که میگفتند: "او محمد بن حسن، قائم منتظر است."😍 مردم برخاستند و سلام کردند بر حضرت فاطمه. من هم ایستادم و گفتم: "السلام علیک یا بنت رسول الله" گفتند: "و علیک السلام ای محمود! تو همان کسی نیستی که این فرزندم تو را از عطش نجات داد؟" گفتم : "بله، او سرور و ناجی من است." گفتند: "نمیخواهی تحت ولایت او درآیی؟" گفتم: "این آرزوی من است". حضرت تبسمی کردند و گفتند: "بشارت بر تو باد که رستگار شدی."... نگاه سرور مرا به یاد عمری انداخت که بی یاد او گذشته بود‌.😭 پشیمان جلو دویدم و خواستم دست او را بگیرم و طلب بخشش کنم که از خواب بیدار شدم.😭😭 جعفر آرام شانه هایم را می مالید و صدایم میکرد. هوشیار که شدم گفتم: "خواب امامتان را دیدم و خواب دخت پیامبر را." جعفر گفت: "آرام باش و همه چیز را تعریف کن." ... ✨ 💕 @aah3noghte💕 چون بزرگوارانِ همراه، زحمت تایپ رو کشیدن، کپی بدون ذکر لینک مورد رضایت نیست