شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_صد_و_پنجم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے ....هرگاه رعیت بر تو بدگمان گردد، عذر
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_صد_و_ششم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
پاسخ می دهد:
"نباید بگذاریم پای مالک به مصر برسد،
اگر چنین شود، نه تنها من فرماندار مصر نخواهم شد، بلکه حکومت تو نیز در شام در معرض خطر خواهد بود.
روزی را به یاد آور که مالک از مصر و علی از کوفه بر سرت خراب شوند."
معاویه عصبی تر از قبل فریاد می زند:
"حرفت را بزن و بگو باید چه کنیم؟"
عمروعاص با خونسردی پاسخ می دهد:
"گفتم که نباید بگذاریم #پای مالک به مصر برسد."
معاویه می گوید:
"این را می دانم، اما بگو چگونه مانعش شویم."
عمروعاص لبخند می زند و می گوید:
"ترتیبش را می دهم. این کار را به من بسپار."
معاویه می گوید:
"این را می دانم. اما بگو چگونه مانع اش شویم."
عمروعاص لبخند می زند و می گوید:
"کاری می کنم که هرگز پای مالک به مصر #نرسد.
آن وقت سرنگونی محمد بن ابوبکر مثل خوردن جرعه ای آب خواهد بود."
معاویه با تردید به عمرو نگاه می کند؛
او چگونه می تواند #استوانه ی حکومت على و فرماندار #مقتدر او را به قتل برساند؟
مگر با #حیله و #تزویر که این البته شگرد عمروعاص است.
معاویه همچنان اضطراب دارد.
نگران مالک است؛
می ترسد با وجود مالک، نه تنها مصر و کوفه را به دست نیاورد، بلکه شام را نیز از دست بدهد.
اما مالک با نقشه ی عمروعاص به قتل می رسد.
در بیابان های نزدیک مصر، مردی به او نزدیک می شود، خود را کارگزار مالیاتی بن ابوبکر معرفی می کند و با مالک و همراهانش، همسفر می شود بین راه، عسل آغشته به زهر را به خورد مالک میدهد.
♦️رمان قدیس 👈 شرح اتفاقات حکومت علی (ع) با رویکرد کشیش مسیحے♦️
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
@chaharrah_majazi
این رمانیست که هر شیعه ای باید بخواند‼️
💔
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_ابوالفضل_شیروانیان
...🌹🕊هنوز دوستهایش نیامده بودند تا #نحوه_شهادت_ابوالفضل را بگویند. نمیدانستم هنگام شهادت چه اتفاقی برایش افتاده است یک شب خوابش را دیدم.
گفتم: #ابوالفضل چرا دیر کردی؟
گفت: کار داشتم باید تعداد بسیاری سوال، جواب میدادم. گفتم: از خودت بگو، وقتی زخمی شدی درد داشتی؟ گفت: راه افتادیم به سمت یک مقر برویم. فردی به من گفت: بایست ایستادم.
پرسیدم: «چرا ایستادی؟» گفت: در غربت یک #آشنا پیدا کرده بودم و خوشحال بودم. از من پرسید، تو دوست قاسم هستی؟ پاسخ مثبت دادم گفت: پس بنشین. گفتم: سرم سنگین است، گفت: ابوالفضل سرت را روی #پای من بگذار. سرم را که روی پایش گذاشتم، گفت: بلند شو تا برویم
بلند شدم، دیدم در یک باغ بزرگ پر از میوه ایستادیم. به من گفت: آقا ابوالفضل چند تا از این #میوهها بخوری سر دردت خوب میشود. منم تعدادی میوه خوردم.بعد هم رفتیم و #تمام.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
🌼🍃🍃🌼
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_ابوالفضل_شیروانیان
...🌹🕊هنوز دوستهایش نیامده بودند تا #نحوه_شهادت_ابوالفضل را بگویند. نمیدانستم هنگام شهادت چه اتفاقی برایش افتاده است یک شب خوابش را دیدم.
گفتم: #ابوالفضل چرا دیر کردی؟
گفت: کار داشتم باید تعداد بسیاری سوال، جواب میدادم. گفتم: از خودت بگو، وقتی زخمی شدی درد داشتی؟ گفت: راه افتادیم به سمت یک مقر برویم. فردی به من گفت: بایست ایستادم.
پرسیدم: «چرا ایستادی؟» گفت: در غربت یک #آشنا پیدا کرده بودم و خوشحال بودم. از من پرسید، تو دوست قاسم هستی؟ پاسخ مثبت دادم گفت: پس بنشین. گفتم: سرم سنگین است، گفت: ابوالفضل سرت را روی #پای من بگذار. سرم را که روی پایش گذاشتم، گفت: بلند شو تا برویم
بلند شدم، دیدم در یک باغ بزرگ پر از میوه ایستادیم. به من گفت: آقا ابوالفضل چند تا از این #میوهها بخوری سر دردت خوب میشود. منم تعدادی میوه خوردم.بعد هم رفتیم و #تمام.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞