شهید شو 🌷
💔 •┄❁#قرارامروز ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
💔
همه منتظر بودند ببینند حال مادر شهید چطور میشود،
بیتابی میکند؟
گله ای...
حرفی...
اما مادر مصطفی چیزی نگفت و محکم ایستاده بود.
پرسیدند:
"حالا شما چه میکنید؟
به علیرضا نوه اش اشاره کرد و گفت:
"مصطفایی دیگر تربیت خواهم کرد..."
#شهیدمصطفی_احمدی_روشن
#صبرزینبی
#مادرشهید
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 چرا گناه فتنه گران سال ۸۸ را فراموش نمےکنیم؟(۶) امیدوار کردن جبهه دشمنان #ادامه_دارد... #ان
💔
چرا گناه فتنه گران سال ۸۸ را فراموش نمےکنیم؟(۷)
حمایت ضدانقلاب از فتنه گران
#ادامه_دارد...
#اندکی_سیاسی
#بصیرت
#ولایت
#فریب
#نفوذ
💕 @aah3noghte💕
💔
#ڪلام_شهید
خدایا!
نمےدانم ڪِے، ڪجا و چگـونہ
مرا خواهی بــُرد
ولی...
از تو مےخواهم
زمان مرگــمـ
مـرا در راھِ
حفظ و نگہداری دینتـــ ببری....
#شهیدجاویدالاثرحسین_بواس
#خانطومان
#مفقودالاثر
#انتظار
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
تا نفس دارم کنم از تو اطاعت رهبرم
بوده بر رخسار تو نور ولایت رهبرم
تاظهور حضرت مهدی دعایم این بُوَد
از گزند دشمنان باشی سلامت رهبرم
کورباد آنکه ندارد این ولایت را قبول
مرگ بر آنکه کند بر تو اهانت رهبرم
خطبه هایت خوارو رسوا میکند بیگانه را
مرحبابر اقتدارو آن شجاعت رهبرم
تو همان سردار عشقی ما همه سربازتو از تو می گیریم، چون اذن شهادت رهبرم
#فداےسیدعلےجان
#پروفایل😍
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم به قلم شهید مدافع حرم #شهیدسیدطاهاایمانی #قسمت_چهل سپاه شیطان – از خدا
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم
به قلم شهیدمدافع حرم
#شهیدسیدطاهاایمانی
#قسمت_چهل_و_یک
سرطان
سریع از مسجد اومدم بیرون … چه خوب، چه بد … اصلا دلم نمی خواست حتی بفهمم چی پشت سرم گفته میشه😔 … رفتم و تا خوب شدن حاجی برنگشتم … .😞
وقتی برگشتم، بی اختیار چشمم توی صورت هاشون می چرخید … مدام دلم می خواست بفهمم در موردم چی فکر می کنن … با ترس و دلهره با همه برخورد می کردم … تا یکی صدام می کرد، ضربان قلبم روی توی دهنم حس می کردم😨 …
توی این حال و هوا، مثل یه سنگر به حاجی چسبیده بودم … جرات فاصله گرفتن ازش رو نداشتم 😰…
یهو یکی از بچه ها دوید سمتم و گفت: "کجایی استنلی؟ خیلی منتظرت بودم" …
.
آب دهنم رو به سختی قورت دادم و گفتم: "چیزی شده؟" …
باورم نمی شد … چیزی رو که می شنیدم باورش برام سخت بود😱 …
بعد از نماز از مسجد زدم بیرون …
یه راست رفتم بیمارستان… حقیقت داشت …
حسنا سرطان مغز استخوان گرفته بود… خیلی پیشرفت کرده بود … چطور چنین چیزی امکان داشت؟ اینقدر سریع؟😥🙁 … باور نمی کردم کمتر از یک ماه زنده می موند😞 …
توی تاریکی شب، قدم می زدم … هنوز باورش برام سخت بود …
توی این چند روز، کلی از موهای پدرش سفید شده بود … جلو نرفتم اما غم و درد، توی چهره اش موج می زد …
داشتم به درد و غم اونها فکر می کردم که یهو یاد حرف اون روز حاجی افتادم
"… من برای تو نگرانم … دل بنده صالح خدا رو بدجور سوزوندی … از انتقام خدا و تاوانش می ترسم که بدجور بسوزی … خدا از حق خودش می گذره، از اشک بنده اش، نه "…
پاهام دیگه حرکت نمی کرد😦 … تکیه دادم به دیوار …
"خدایا! اگر به خاطر منه؛ من اونو بخشیدم … نمی خوام دیگه به خاطر من، کسی زجر بکشه … اون دختر گناهی نداره"😔 …
چند وقتی ازشون خبری نبود ... تا اینکه یکی از بچه ها که خواهرش با حسنا دوست بود بهم گفت از بیمارستان مرخص شده ...
دکترها فکر می کردن توی جواب آزمایش اشتباه شده بوده ... و هنوز جوابی برای بروز علت و دیده شدن اون علائم پیدا نکرده بودن ...
ایستادم به نماز و دو رکعت نماز شکر خوندم...😃
توی امریکا، جمعه ها روز تعطیل نیست ... هر چند، ظهرها زمان کار بود اما سعی می کردم هر طور شده خودم رو به نماز جمعه برسونم🙃 ...
زیاد نبودیم ...
توی صف نماز نشسته بودیم و منتظر شروع حرف های حاجی ... که یهو پدر حسنا وارد شد😳 ... خیلی وقت بود نمی اومد ... .
اومد توی صف نشست ... خیلی پریشان و آشفته بود ... چند لحظه مکث کرد و بلند گفت:
"حاج آقا می تونم قبل خطبه شما چیزی بگم؟" ...
از جا بلند شد ... اومد جلوی جمع ایستاد ... .
"بسم... الله... الرحمن... الرحیم" ... صداش بریده بریده بود ...
- امروز اینجا ایستادم ... می خواستم بگم که ... حرمت مومن... از حرمت کعبه بالاتره ... هرگز به هیچ مومنی تعرض و اهانت نکنید😔 ...
دستمالی رو که دور گردنش بسته بود باز کرد ...
"هرگز دل هیچ مومنی رو نشکنید"❌ ... جمع با دیدن این صحنه بهم ریخت ... همهمه مسجد رو پر کرد ... .
- و الا عاقبت تون، عاقبت منه 😭...
گریه اش گرفت ... چند لحظه فقط گریه کرد ... .
- من، این کار رو کردم ... دل یه مومن رو شکستم 😭...
موافقت یا مخالفت با خواستگاریش یه حرف بود؛ شکستن دلش و خورد کردنش؛ یه بحث دیگه ... ولی من اونو شکستم 💔... اینم تاوانش بود ...
شبی که دخترم مرخص شد خیلی خوشحال بودم ... با خودم می گفتم؛
"اونها چطور تونستن با یه تشخیص غلط و این همه آزمایش، باعث آزار خانواده ام بشن و "... .
همون شب توی خواب دیدم وسط تاریکی گیر کردم ... از بین ظلمت، شخصی که تمام وجودش آتش بود به من نزدیک می شد😰😱 ...
قدش بلند بود و شعله های آتش در درونش به هم می پیچید و زبانه می کشید ...
#ادامه_دارد...
💕 @Aah3noghte💕
💔
#دلشڪستھ_ادمین 💔
در امنیت بودن ما
هزینه اش
این اشکها و نگاه ناباورانه توست
دلتنگےهای تو را کجا درک مےکنیم؟؟!!
این حال #فاطمه است...
دختر ۴ساله شهیدمدافع حرم #جوادمحمدی بعد از دیدن تابوت پدر...
#به_خانواده_شهدا_مدیونیم
#شهیدمدافع_حرم
#شهیدجوادمحمدی
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #تهرانی۴ قرار بود برویم عملیات . همه به جنب و جوش بودند.😄 تهرانی
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
🕊
#لات_های_بهشتی
#تهرانی۵
رو به من گفت:
"یعنی خدا از ما مےگذره"؟؟😔
بغضمو قورت دادمو گفتم:
"حتما... اگه خدا بهت عنایت کنه که #شهید بشی، حتما تو رو بخشیده"...
بعد گفتم:
"حالا اگه واقعا حس مےکنی شهید میشی، مےخوای وصیت کنی"؟😔
گفت:
"نمےدونم چی بگم؟...
فقط یه مادر پیر دارم که من نان آورش هستم😔، اگه شهید شدم و رفتین پیش مادرم بگین ( #خیلی_مخلصتیم_مادر!!! آخر هم شیر حلال تو بود که ما رو آورد تو این راه)
بگین (ناراحتِ من نباشه! من خودم #انتخاب کردم که اینجوری، شرمندگی اون چند سال رو #جبران کنم)😥
نیم ساعت بعد که آفتاب زد از کنار دوشکا آمدم کنار بچه ها تا توجیهشان کنم که یک تیر #قناصه ، نمےدانم از کجا شلیک شد و درست خورد #وسط_پیشانی تهرانی ...😳😢
#ادامه_دارد...
#اختصاصی_کانال_آھ3نقطه
💕 @aah3noghte💕
#انتشار_بدون_ذکر_لینک_کانال_موردرضایت_نیست