eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 تا در ره عشق آشنای تو شدم با سد غم و درد مبتلای تو شدم " أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ مو
💔 گنبد نگو بگو كه نگین جهانیان گلدسته نه، بگو كه ستون‌های آسمان " أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰا" ... 💞 @aah3noghte💞
💔 أَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّرَاتٍ فِي جَوِّ السَّمَاءِ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ﴿۷۹﴾ آيا به سوى پرندگانى كه در فضاى آسمان رام شده‏ اند ننگريسته‏ اند جز خدا كسى آنها را نگاه نمى دارد راستى در اين قدرت‏ نمايى براى مردمى كه ايمان مى ‏آورند نشانه‏ هايى است (۷۹) سوره النحل، آیهٔ ۷۹ ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آل‌عمران (۵۵) إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسى‌ إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُ
✨﷽✨ (۵۹) إِنَّ مَثَلَ عِيسى‌ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ‌ همانا مَثلِ (آفرينش) عيسى نزد خداوند، همچون مَثلِ (آفرينش) آدم است كه او را از خاك آفريد و سپس به او فرمود: باش، پس موجود شد. ✅ نکته ها گروهى از مسيحيان وارد مدينه شده و به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدند. آنان در گفتگو با پيامبر صلى الله عليه و آله ولادت عيسى عليه السلام را بدون داشتن پدر، نشانه و دليل الوهيّت او عنوان كردند. اين آيه نازل شد وجواب آنان را چنين بيان نمود: اگر تولّد بدون پدر، دليل خدا يا فرزند خدا بودن است، خلقت حضرت آدم كه مهم‌تر است، چون نه پدر داشت و نه مادر. پس چرا شما حضرت آدم را خدا يا فرزند خدا نمى‌دانيد؟! 🔊 پیام ها - مخالفان را از همان راهى كه پذيرفته‌اند، به حقّ دعوت كنيم. مسيحيان پذيرفته‌اند كه آدم مخلوق خداست، با اين‌كه پدر و مادر نداشت. «مَثَلَ عِيسى‌ ... كَمَثَلِ آدَمَ» - استناد به تاريخ و تجربه‌هاى گذشته و ارائه نمونه‌هاى عينى بهترين راه دعوت است. «إِنَّ مَثَلَ عِيسى‌ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ» - قدرت خداوند در خلقت، محدود نيست. «كُنْ فَيَكُونُ» ... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
💔 قرار بود فقط ماشینُ بشورن چرا تبدیل شد به ؟😅🤔 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #طنز_جبهه شام دیر شده بود و نیامده بود. همراه با فریبرز برای گرفتن شام به عقبه, تدارکات لشگر رفت
💔 صلوات برای صدام!! سرهنگ عراقی گفت: برای صدام صلوات بفرستید. برخاستم با صدای بلند داد زدم: سرکرده اینها بمیرد، صلوات. طوفان صلوات برخاست. _قائد الرئیس صدام حسین عمرش هر چه کوتاه‌تر باد، صلوات. سرهنگ با لبخند گفت: بسیار خوب است. همین طور صلواات بفرستید.😌 _ عدنان خیرالله با آل و عیالش نابود باد، صلوات. _ طه یاسین زیر ماشین له شود، صلوات. طوفان صلوات در حدود یک ساعت نفرین کردیم و صلوات فرستادیم.🤣 برادر من، تو هم صلوات بفرست. منبع: سایت ترمز بلاگ ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت23 کمیل
💔

🔰  🔰
📕 رمان امنیتی ⛔️  ⛔️


✍️ به قلم:  


از جاده اصلی خارج شدم و مسیر را طوری آمدم که به تور ماموران داعش یا خودمان نیفتم.
نباید تسلیم خستگی بشوم، چون این محدوده هنوز امن نیست. خط آرام است؛ چون اوج درگیری‌ها الان در رقه و مناطق اطرافش متمرکز شده.

داعش دارد رقه را از دست می‌دهد و نیروهای ایرانی هم، درحال برنامه‌ریزی برای یک عملیات بزرگند.

به آسمان که دارد کم‌کم روشن می‌شود نگاه می‌کنم، نزدیک نماز صبح است. با این که پاهایم از خستگی غش می‌روند، تندتر قدم برمی‌دارم تا بتوانم برای نماز صبح خودم را به جای امنی برسانم.

-هی هی هی...شاعر راست گفته ها...غم عشق آدم رو آواره بیابون می‌کنه!
برمی‌گردم به سمت کمیل که دارد خوش و خرم راه می‌رود. 
دوباره گوش‌هایم داغ می‌شوند از یادآوری‌اش و دوباره همان لبخند غریب می‌نشیند روی لب‌هایم. سرم را پایین می‌اندازم که کمیل لبخندم را نبیند و درحالی که سعی دارم لب و لوچه‌ام را جمع کنم و جدی باشم می‌پرسم: چه ربطی داره؟ من توی ماموریتم.

کمیل جلوتر می‌آید تا با من هم‌قدم شود: فقط یه  این وقت سحر سر به  می‌ذاره مجنون جان!

حرفش برایم شیرین است. خب راست می‌گوید؛ آدم اگر عاشق نباشد که نمی‌تواند قید خوشی و راحتی‌اش را بزند و خودش را آواره کند. می‌گویم: یعنی عاشق‌ها دیوونه‌ن؟

کمیل اخم می‌کند و قیافه آدم‌های متفکر را به خودش می‌گیرد: نه اتفاقاً، عاشق‌ها خیلی عاقلانه‌تر رفتار می‌کنن؛ ولی اونایی که این سطح از عقل رو نمی‌فهمن، اسمش رو می‌ذارن !
-فیلسوف نبودی کمیل! اون طرف با کیا می‌پری؟
کمیل یک لبخند شیرین تحویلم می‌دهد؛ اصلا انگار می‌رود جای دیگری. انگار غرق در لذت می‌شود و نمی‌تواند توصیفش کند.

 من نمی‌فهمم؛ من انقدر زنده نیستم که بتوانم چیزهایی که او درک کرده را درک کنم. راستش حس بچه‌ای را دارم که جلویش تنقلات بخورند و به او ندهند. دهانم آب افتاده است.

تعداد خانه‌های کوچک و خالی و پراکنده بیشتر شده. صدای اذان نمی‌آید؛ اما از وضعیت آسمان می‌توان فهمید که از اذان صبح گذشته است.

پشت دیوار یکی از همان خانه‌ها می‌نشینم و نفس تازه می‌کنم. پاهایم بدجور درد می‌کنند و شاکی‌اند؛ طوری که حس می‌کنم الان است که بلند بشوند و بگویند: داداش بی‌خیال ما شو، ما دیگه نیستیم!

و بگذارند بروند. وقتی به دیوار تکیه می‌دهم، تازه درد کمر و دستم را هم می‌فهمم؛ اما نباید معطل کنم. قمقمه را برمی‌دارم. آب زیادی ندارد. چند جرعه می‌نوشم تا سوی چشمانم بیشتر شود و بقیه آب را می‌گذارم برای وضو. تازه یادم می‌افتد دست و لباس‌هایم خونی‌ست؛ هم خون خودم و هم خون آن دو داعشی که به درک واصل شدند.


نگاهی به آسمان می‌کنم؛ کمیل می‌گوید: الان وقت تنگه، آب زیادی هم نداری. اشکالی نداره. خدا به بنده‌هاش سخت نمی‌گیره.

راست می‌گوید. نماز صبح را پشت دیوار همان خانه می‌خوانم و دوباره راه می‌افتم. پاهایم واقعا اگر می‌توانستند از ادامه راه انصراف می‌دادند بس که خسته‌اند. 

دلم می‌خواهد همین‌جا بیفتم و بگیرم بخوابم. انقدر بخوابم که هرچه در سوریه دیده‌ام یادم برود. انقدر که جنگ سوریه تمام شود...دلم می‌خواهد بخوابم و وقتی بیدار می‌شوم، در خانه خودمان باشم.

حسرت یک خواب آرام به دلم مانده بود؛ چهار سال پیش را می‌گویم. هرچه می‌کردم نمی‌توانستم بخوابم. تا بی‌کار می‌شدم، زل می‌زدم به یک نقطه و چشمانم می‌سوخت و سرم درد می‌گرفت. دلم می‌خواست تنها باشم و هیچ‌کس برای آرام کردنم تلاش نکند. 


...

...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #شناخت_لاله_ها #قسمت_چهارم ...🕊🌹 بابک یکی از فعال ترین جوان های شهر بود. سرشار از زندگی بود و
💔 بابک دانشجوی ارشد حقوق در دانشگاه تهران بود اما همه این ها را ول کرد و عاشقانه قدم در این راه گذاشت. بابک قبل از اینکه به سوریه اعزام شود هم در دوره ای که سرباز حفاظت اطلاعات بود ، دوبار داوطلبانه به کردستان عراق اعزام شده بود اما ما خبر نداشتیم و بعد از شهادتش متوجه شدیم. امسال پسر بزرگ من در رشت کاندیدای شورای شهر شده بود و تمام مسائل مالی و تدارکات را هم به بابک سپرده بود ، یک دفعه در بحبوحه انتخابات و درست وسط تبلیغات من دیدم که بابک نیست، پرس و جو کردم فهمیدم که رفته اعتکاف. سه روز در مراسم اعتکاف بود و بعد برگشت پیش ما . من گفتم بابک جان چرا در این موقعیت رفتی اعتکاف، می ماندی سال دیگر می رفتی، الان کارهای مهمی داشتیم. گفت نه اصل برای من همین اعتکاف است، انتخابات و …فرعیات است، بعد هم شاید من سال دیگر نباشم که به مراسم اعتکاف برسم…حتی همان روزها من و مادرش حرف ازدواجش را مطرح کردیم ، یک دختر از خانواده نجیب و خوبی انتخاب کرده بودیم که می دانستیم بابک را هم دوست دارد اما بابک موافقت نکرد. به من گفت که بابا شما به تصمیمات من اعتماد داری یا نه؟ پس بگذار من براساس برنامه خودم پیش بروم…فعلا برنامه و مسیر من چیز دیگری است. الان که فکر می کنم می بینم بابک خودش هم می دانست که چه مسیری را می خواهد برود و به ما هم این پیام را می داد اما ما متوجه نمی شدیم. 🌻👇🌻👇🌻👇