شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت79 باید وار
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت80 به نزدیک در اتاق که میرسم، صدای بیسیم را واضحتر میشنوم: - أ تسمعنی ابوعدنان؟(صدامو میشنوی ابوعدنان؟) اتاق را نگاه میکنم. ابوعدنانی که در بیسیم صدایش میزنند دراز به دراز کف زمین افتاده است. اَه...اول صبحی این دیگر چه بود؟!😖 چهره کبودش ترس را داد میزند؛ انگار که فرشته مرگ با وحشتناکترین صورتش به سراغش آمده و غافلگیرش کرده باشد. چشمان از حدقه بیرون زدهاش خیرهاند به من. یک ترکش گلویش را پاره کرده و میتوانم خون پخش شده را که حالا سیاه و خشک شده است تشخیص دهم. دوباره عق میزنم و سرم را به چارچوب در تکیه میدهم. سرم گیج میرود از این منظره و بوی افتضاحش. کسی که پشت بیسیم است هنوز دارد صدایش میزند: وین انت ابوعدنان؟ لما لا تجیب؟(کجایی ابوعدنان؟ چرا جواب نمیدی؟) باید دوازده ساعتی از مرگش گذشته باشد که اینطور بو گرفته است؛ اما نمیدانم چرا هنوز متوجهش نشدهاند. اینجا جای ماندن نیست. همین موقعهاست که بفهمند ابوعدنان به درک واصل شده و بیایند سراغش. کنارش چند جعبه پر از گلوله خمپاره روی زمین چیده شده. این یعنی نامرد همه خمپارههایش را ریخته روی سر بچههای ما و حالا آمده بوده داخل اتاق که باز هم گلوله خمپاره بردارد و ببرد شلیک کند، اما جناب ملکالموت امانش نداده است. قسمتی از دیوار کنار پنجره ریخته است و این یعنی نزدیک خانه مورد اصابت قرار گرفته. زیر آوارهای کنار پنجره، دوتا پا میبینم که از زیر آجرها بیرون زده. نفس راحتی میکشم. این باید کمکتیراندازش باشد. خمپارهانداز حداقل باید دونفر خدمه داشته باشد؛ هرچند این گروههای تکفیری جنگیدنشان هم قاعده و قانون ندارد. قمقمه ابوعدنان کنارش افتاده، درش باز مانده و آبش ریخته روی زمین. نگاه حسرتآمیزی به آب میاندازم و با زبانم، لبهای خشکم را کمی تَر میکنم. تشنهتر شدهام. کسی که پشت بیسیم است، هنوز دارد ابوعدنان را صدا میزند و گرا میدهد برای زدن. دوست دارم بیسیم را بردارم و به کسی که پشت بیسیم است بگویم ابوعدنان رفت به جهنم، همانطور که به زودی همهتان میروید. این را نمیگویم؛ اما خم میشوم و بیسیمش را برمیدارم، همراه چند خشاب پُری که دارد. دوباره از بوی بد جنازه عق میزنم. وحشتناک است و دیگر نمیتوانم اینجا بمانم. باید از همین دیوار خراب شدهی خانه بزنم بیرون و خودم را برسانم به حامد. * هیچکس جرات نداشت بیاید سمتم. تکیه داده بودم به دیوار، دست به سینه و با اخمی که تمام صورتم را منقبض کرده بود. فکر وحشتناکی درون سرم وول میخورد و مثل کرم داشت مغزم را میجوید. هرچه یادم میآمد به چه آسانی از دستشان دادهایم، سرم بیشتر درد میگرفت؛ مخصوصاً وقتی یادم میآمد که دقیقاً وقتی چهره جدیدشان را شناسایی کردیم که هواپیمایشان به مقصد دوحه قطر پریده بود و حالا از حریم هوایی ایران هم خارج شده بودند. حتی نکرده بودند از مرزهای زمینی و غیرقانونی خارج شوند. با یک پاسپورت دیگر، از همان فرودگاه و از مرز رسمی و قانونی! همان لحظه که این را فهمیدم، بلند داد زدم: - اه! و دیگر صدایم درنیامد. همه میدانستند روی مرز انفجارم که نمیآمدند طرفم؛ بجز یک نفر که جراتش را داشت چون مطمئن بود یقه هرکس را بگیرم، با او تندی نمیکنم: حاج رسول. خودش هم مثل من عصبانی بود و بلکه بیشتر؛ اما در هر شرایطی آرام بود و جدی. آمد و با صدایی که خشمِ مهار شده را فریاد میزد گفت: عباس بیا کارت دارم! دنبالش راه افتادم و رفتم توی نمازخانه اداره. جفتمان داشتیم خودمان را میخوردیم. نشست و گفت بنشینم. راستش رویم نمیشد به چشمانش نگاه کنم. گند زده بودم. باید بیشتر حواسم را جمع میکردم. چطور نفهمیدم؟ حاج رسول فکرم را خواند: تقصیر تو نبود. حفره داریم. همان فکری که داشت مثل کرم مغزم را میخورد، سرم را انقدر داغ کرد که میخواست منفجر شود. نفسم بند آمد. همه دردم را در چشمانم ریختم و به حاج رسول نگاه کردم. حاج رسول دستی به موهای خاکستری و کمپشتش کشید و به زمین خیره شد: نمیدونم هنوز دقیقاً کجاست؛ اما پیداش میکنم انشاءالله #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞 کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی #کانال_آه...
مداحی آنلاین - زن نگو بگو قهرمان عاشورا - سیدرضا نریمانی.mp3
5.01M
💔
🌸 #میلاد_حضرت_زینب(س)
💐زن نگو، بگو قهرمان عاشورا
💐زن نگو، بگو بهترین زن دنیا
🎤 #سید_رضا_نریمانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#قرار_عاشقی
گفتهای هرکه زیارت کند از صدق مرا
میکنم بدرقهاش تا در مینوی بهشت
به امید کرمت در حرمت آمدهام
نا امیدم منما ای گل خوشبوی بهشت
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #شهید_عباس_بابایی میگفت: پرواز اندازه ی آدمو برملا میکنه... هرچی بالاتر میری بـالا و بالاتر م
💔
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
بی شک که خادمانِ بارگاهِ #زینباند
#میلاد_حضرت_زینب
#شهید_جواد_محمدی
#بداهه
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#لاکچری بودن فقط این👌
۵/۵/۵
#میلاد_حضرت_زینب
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... اگر #آرزوی_شهادت دارید... نباید #وابستگی به دنیا داشته باشید و باید خط مشی شما خط #ولای
💔
#آھ...
خوف محشر
از ڪسـے باشد ڪه او بۍ صاحب است . . .
✦صاحب مادرقیامت،عمه جانم زینب است 😍:)
#استوری | #Story | 📸
#روزپرستار 👩🏻⚕
#ولادتحضرتزینبڪبری🌈
○• عیدتون مبارڪ
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 شاید ما هم اگر مفید بودیم برایمان نامه مینوشتید... #یاأبانا💔 #السلامعلیکیاصـاحبالزمان #ال
💔
یا ذوق مرگ وصل یا دقمرگ هجران
ما مرگمان حتمی است میل تو کدام است؟
#السلامعلیکیاصـاحبالزمان
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#بسمالله
مومنان عشقشان به خدا شدیدتر است...
سوره بقره، آیه ۱۶۵
#یک_حبه_نور✨
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
AUD-20201130-WA0017.mp3
7.59M
💔
اون موقعی که
ما همه تو خواب ناز بودیم
#حاج_قاسم_سلیمانی❤️
شهید شد.....
#فایل صوتی بسیارزیبا😔
#حاج_حسین_یکتا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 دوسٺداشٺنٺ ، بدجورےبدلمانمےچسبد ... ٺاابددر قلبهاخواهےماند .. #روزشمار_دلتنگی💔 #حاج_قاسم #
💔
زینب است و همه محتاج به نورانیتش✨
#روزشمار_دلتنگی💔
#حاج_قاسم
#مرد_میدان
#استوری #پروفایل😍
#قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
#دلتنگ_تو_ایم
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سردار_سلیمانی
#قاسم_هنوز_زنده_ست
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آلعمران (۱۲۵) بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ ف
✨﷽✨
#تفسیر_کوتاه_آیات
#سوره_آلعمران
(۱۲۷) لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خائِبِينَ
(امدادهاى الهى براى آن بود) تا بعضى از كفّار را ريشه كن كند يا ناكام و ذليلشان گرداند كه نااميد برگردند.
✅ نکته ها
كلمهى «طرف» به معناى انتهاى يك چيز است، نه گوشهاى از آن. بنابراين آيه مىفرمايد:
امدادهاى غيبى ما براى آن است كه ريشهى بعضى از كفّار قطع شود. البتّه بعضى مفسّران، «طَرف» را به معناى اشراف گرفتهاند. يعنى هدف جنگ بدر، نابودى اشراف كفّار بود. نظير آيهى «فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ»
نااميدى بر دو گونه است؛ اگر كسى از اوّل نااميد باشد مىگويند: «يأس» دارد، ولى اگر بعد از اميدوارى، نااميد شود مىگويند: «خائب» است.
جنگ و جهاد در اسلام، گاه دفاعى و براى خنثى كردن تهاجم دشمن و گاه ابتدايى و آغازگرانه و براى سركوبى دشمنان است.
🔊 پیام ها
- سران كفر، يا بايد به كلّى ريشهكن شوند و يا خوار و ذليل و مأيوس گردند. با برخوردهاى ضعيف و موسمى و موضعى كه به ريشهى كفر لطمه نمىزند، دل خوش نباشيد. «لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا»
- وحدت، قدرت، سياست و مديريّت مسلمانان، بايد به گونهاى باشد كه دشمن از آنان قطع اميد كند. «فَيَنْقَلِبُوا خائِبِينَ»
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا
ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
💔
مرد تر از همه ست گرچه زن است
تڪیه گاه حسین با حسن است
نطق حیدر ، صلابت زهرا
زینب اصلا تمام پنجتن است
#میلاد_حضرت_زینب
#روز_پرستار
#حضرت_زینب
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
عشق از روز ازل آینهدار زینب است❤️
صبرماازصبروعزم استوارزینب است❤️
#ولادت_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#استوری
#حضرت_زینب
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت80 به نزدیک
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت81 حاج رسول دستی به موهای خاکستری و کمپشتش کشید و به زمین خیره شد: نمیدونم هنوز دقیقاً کجاست؛ اما پیداش میکنم انشاءالله بعد چشمانش را تا صورتم بالا آورد و جدی نگاهم کرد: تو حدست چیه؟ یک چیزهایی درباره ناعمه حدس زده بودم؛ اما هنوز قطعی نبود. میترسیدم به زبان بیاورم. زبانم را کشیدم روی لبهایم. حاج رسول گفت: بگو ببینم تو هم مثل من فکر میکنی یا نه؟ لبم را گزیدم و بعد از چند لحظه، آرام لب زدم: موساد! چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید. سرش را تکان داد به نشانه تایید. چه همبستگی شومی بود میان دشمنان عبری و عربیمان! بارها مکالمه سمیر و ناعمه را گوش کردم تا بتوانم به حدسی نزدیک به یقین برسم که ناعمه با لهجه عبری فارسی حرف میزند. پرسیدم: خب حالا چکار کنیم؟ - اینایی که بهت میگم بین خودمون دوتا میمونه، فعلاً هیچکس نباید بفهمه تا تکلیف حفره معلوم بشه. سرم را تکان دادم و حاج رسول ادامه داد: خب، من به بچههای برونمرزی سپردم حواسشون به سمیر و ناعمه باشه؛ ولی احتمالاً از طریق همون حفره متوجهش میشن و ضدتعقیب میزنن. پرونده رو مختومه اعلام میکنم؛ ولی میخوام تو بری دنبالشون، به عنوان سایه بچههای برونمرزی. کسی قرار نیست بفهمه تو کجا رفتی، نباید دورت بزنن. باید یه زهرچشم ازشون بگیریم؛ چون با تحرکات اخیرشون هم امنیت مردم رو تهدید کردن هم با این حفره سعی کردن به ما بگن خیلی نزدیکن. میخوام بفهمند ما هم اگه لازم باشه، از اینی که هست نزدیکتر میشیم. تا ته حرفش را خواندم. باید شال و کلاه میکردم و میرفتم...اما نمیدانستم دقیقا کجا. تا هرجایی که سمیر و ناعمه میرفتند. قطر، اردن، امارات، عراق، سوریه یا هرجایی که لازم بود. همان هم شد که رسیدم به بوکمال سوریه و شر سمیر را از جهان کم کردم؛ اما ناعمه ماند. من اما هنوز بیخیالش نشدهام. بالاخره یک روز پیدایش میکنم و حسابش را پس خواهد داد. *** - آب داری؟ قمقمهاش را میگیرد سمتم. آن را روی هوا میقاپم و درش را باز میکنم. حامد انقدر تند در جاده خاکی میراند که آب از کنار قمقمه میریزد میان ریشهایم و فقط چند قطرهاش میرسد به زبان و حلقم. آخرش هم انقدر تکان میخوریم که از خیر نوشیدن آب میگذرم. خیلی زور دارد اینجا نزدیک شهادت باشی، بعد در اثر پریدن آب ته گلویت خفه شوی و بمیری!😅 قمقمه را به حامد برمیگردانم. یاد #عاشورای سال گذشته افتادهام؛ آن روز هم از حامد آب گرفتم. در یکی از حاجرهای نزدیک حرم ایستاده بود، کنار کلمن آب. آن روزها هنوز فقط دورادور میشناختمش و رفیق نشده بودیم. پوست صورت و گردنش بدجور زیر آفتاب سوخته بود و از شدت نور آفتاب، ابروهایش در هم رفته بودند. سایهبان نزدیکش بود؛ اما نمیدانستم چرا زیر سایهبان نایستاده بود. با خودم گفتم این دیگر چه دیوانهای ست؟ آن روز هم تشنه بودم و تمام تنم خیس عرق بود. حس میکردم الان است که واقعاً تبخیر شوم و بروم هوا. تمام سلولهایم فریاد میکشیدند و آب میخواستند. چندبار کشیده شدم به سمت کلمن آب، اما هربار چشمم از دور میافتاد به درخشش گنبد حضرت عباس علیهالسلام زیر نور خورشید و خجالت میکشیدم. با خودم میگفتم روز عاشورا حتماً کربلا همینقدر گرم بوده است دیگر... همان وقت دست حامد را مقابلم دیدم؛ با یک لیوان آب خنک. انقدر خنک که دور لیوان پلاستیکی بخار گرفته بود. گنگ نگاهش کردم. چند روز بود که رفته بودم توی نخش، شاید او هم همینطور بود؛ اما هیچکدام سر صحبت را باز نکرده بودیم. لبخند زد: بفرمایید برادر. خسته نباشی. به لبهای خشکش نگاه کردم که سفید شده بودند و وقتی خندید، خون افتادند. گفتم: خودتون چی؟ باز هم یک لبخند محو زد: بفرما، آب نطلبیده مراده. این را که گفت، نتوانستم دستش را پس بزنم. تشکری پراندم و آب را گرفتم. خنکی لیوان از بندبند انگشتهایم رسید به تمام تنم. جملهاش را با خودم تکرار کردم: آب نطلبیده مراده! مراد من آن لحظه #شهادت بود و هنوز هم هست. #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞 کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی #کانال_آه...
💔
در بزم وصالش، همه کس طالب دیدار
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد
#شهدای_مدافع_حرم
#میلاد_حضرت_زینب
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#تلنگرانہ👌🏻
میدونیچراجمله:
اینمَڪانمجهزبهدوربینِمداربَستهاست
برایبعضیازماهااثرِش بیشتراَز
عالممحضرخــداست؟
چونبندهخــدا آبروتومیبره!
ولیخــداسَتارالعیوبه(:💔
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
شهید حاج قاسم سلیمانی:
بدانید در آنجایی که فکرش را نمیکنید، ما نزدیک شما هستیم!
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#قرار_عاشقی
جایی که آسمان به زمین وصل میشود
جایی که بین عالم و آدم زبانزد است
هر جا دلی شکست به این جا بیاورید
این جا بهشت، شهر خدا، شهر مشهد است
#سلام_آقا
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕