eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائےازشبــ☄ #قسمت_سی_و_ششم در مدتے ڪہ زیر سُرم بودم از فرط خستگے بیهوش شدم. در خواب،💤 حاج
ر فاطمہ ،چشمم بہ قدمهایے افتاد ڪہ درست مقابل دیدگانم ایستاده بود.نفس عمیق ڪشیدم. او مقابلم نشست و با چشمانے ڪہ پر از سوال بود نگاهم ڪرد. -حالتون خوب نیست؟؟ پرستار رو صدا ڪنم؟ اشڪهایم را پاڪ ڪردم و در دل گفتم: این درد بے درمانے ڪه من دارم پرستار نمیخواد طبیب میخواد. طبیبشم تویے.. -خوب اگر خوبید چرا این حال و روز رو دارید؟ چرا مثل بچہ مدرسہ ای ها گریہ میڪنید؟ فاطمہ ریز و محجوب خندید. منم بہ زور خندیدم. حاج مهدوے رو بہ فاطمہ گفت: _اگر احتیاجے بہ استراحت ومراقبت بیشتر دارند میتونیم ڪمے دیرتر بریم. مشکلے نیست. فاطمہ هم با همان لحن جواب داد: _نمیدونم حاج آقا بعد گفت: _من و حاج آقا حرفے نداریم .اگر حس میکنے خوب نیستے بمونیم. من چادرم رو روی سرم مرتب کردم و با خجالت گفتم: _نہ…نہ..خیلے ببخشید معطلتون ڪردم. حاج مهدوے از جا برخاست و بہ سمت پرستارے ڪہ قصد رفتن بہ اتاقے دیگر داشت، رفت. صداے حاج مهدوے بہ سختے شنیده میشد ولے پرستار با صداے نسبتا رسایے پاسخ داد: -اگر میخواین نگهشون داریم مشکلے نیس منتها ایشون الان حالشون بخاطر ضعف  واحتمالا گرسنگے بهم ریختہ. البتہ ما سرم هم وصل ڪردیم.ولے باز باید ڪمے معده اش تقویت شہ. حاج مهدوے در حالیڪہ بہ سمت ما میچرخید رو بہ فاطمہ گفت: _خوب پس،اگر مشکل خاصے نیست وخواهرمون حس میڪنند حالشون مساعده بریم. حرصم درآمد وقتے میدیدم حتے حال من هم از فاطمہ میپرسد!! خوب چرا اینقدر بهم بیتوجهے؟؟!! اگر من نامحرمم فاطمہ هم هست..چرا با اوحرف میزنے با من نہ؟!!! با ناراحتے بلندشدم. خاڪ چادرم را تڪان دادم و بدون نگاه ڪردن بہ آن دو بہ سمت درب خروجے راه افتادم. فاطمہ خودش را بهم رسوند و بازومو با مهربانے گرفت. از یڪ طرف مردهایے مثل حاج مهدوے حق دخترهایے مثل فاطمہ بودند 😣و از طرف دیگر تنها ڪسے ڪہ میتوانست مرا از منجلابے ڪه گرفتارش بودم نجات بده مردے از جنس حاج مهدوے بود. سوار ماشین🚕 دربست شدیم و چند دقیقہ ے بعد در شلوغے مڪانے توقف ڪردیم. چشم دوختم بہ اطراف تا اتوبوسمون🚌 رو ببینم ولے اثری از ڪاروان نبود.فاطمہ هم انگار تعجب ڪرده بود . حاج مهدوے ابتدا خودش پیاده شد و در حالیڪہ درب عقب رو باز میڪرد خطاب بہ ما گفت: _لطف میڪنید پیاده شید؟؟ من و فاطمہ از ماشین پیاده شدیم. حاج مهدوے در حالیڪہ نگاهش بہ پایین چادرم بود خطاب بہ من گفت: _خوب ان شالله بهترید ڪہ؟؟ من با شرم نگاهم رو پایین انداختم و گفتم: _بلہ..ببخشید تو روخدا خیلے اذیتتون ڪردم فاطمہ از حاج مهدوے پرسید: _حاج آقا جسارتا اینجا چرا پیاده شدیم؟ ڪاروان اینجا منتظرمونہ؟ حاج مهدوے در حالیڪہ بہ سمت ورودے یڪ غذاخورے حرڪت میڪرد نگاهے گذرا بہ ما ڪرد وگفت: -تشریف بیارید لطفا. غذاهاے اینجا حرف نداره. قرار بود امروز با حاجے احمدے بیایم چیزی بخوریم ولے هیچڪس از قسمت خودش خبرنداره!!!! من وفاطمہ با هم گفتیم.: _واااے نہ .. فاطمہ گفت: -حاج آقا تو روخدا!!! این چہ ڪارے بود کردید؟ شما چرا؟ من خودم با ایشون میرفتم. من هم برای اینڪہ از قافلہ عقب نمونم ادامہ دادم: -حاج آقا شرمنده تر از اینم نڪنید. من گرسنہ نیستم برگردیم تو روخدا باید زودتر برسیم بہ ڪاروان حاج مهدوے با لحنے محجوب گفت: -دشمنتون شرمنده. درست نیست تو شهر غریب تنها باشید. چہ فرقے میڪنہ؟ بعد درحالیڪہ وارد سالن میشد گفت: _بفرمایید خواهش میڪم. من وفاطمہ با تردید  و ناراحتے بہ هم نگاه ڪردیم و با ڪلے شرمندگے وارد سالن غذاخورے شدیم!!! حاج مهدوے برامون هم غذاے محلے سفارش داد وهم ڪباب!!!! ما نمیدانستیم با این همہ شرمندگے چطور غذا رو تناول ڪنیم! خصوصا من ڪہ خودم عامل این زحمت بودم! او مثل یڪ برادر مهربان در بشقابهایمان ڪباب گذاشت و با لبخند محجوبانہ اے بے آنڪہ نگاهمون ڪند گفت: _ڪبابهاے این رستوران حرف نداره.ان شالله لقمہ ے عافیت باشہ. شما راحت باشید بنده ڪمے آن طرفتر هستم چیزے ڪم وڪسر داشتید بفرمایید سفارش بدم. من ڪہ از شرم لال شده بودم.اما فاطمہ گفت: _خیلے تو زحمت افتادید. نمیدونیم چطورے این غذا رو بخوریم! حاج مهدوے با لبخند محجوبے گفت: _بہ راحتے!! من نگاهے به سالن مملو از جمعیت ڪردم. دلم نمیخواست حاج مهدوے میز ما رو ترڪ ڪند با اصرار گفتم: _حاج آقا ببخشید..چرا همینجا نمیشینید؟ میزهاے دیگہ ، همہ پرهستند. خوب اینجا ڪہ جا هست. ڪنار ما بشینید. حاج مهدوے صورتش از شرم سرخ شد. بہ فاطمہ نگاه ڪردم. او هم چهره اش تغییر ڪرد. فهمیدم حرف درستے نزدم. باید درستش میڪردم. گفتم: _منظورم اینہ ڪہ ما بہ اندازه ے ڪافے شرمندتون هستیم حالا شما هم جاے مناسب نداشتہ باشید بیشتر شرمنده میشیم. شما اینجا باشید ماهم با قوت قلب بیشترے غذا میخوریم. فاطمہ از زیر میز ضربہ ے محڪمے بہ پام زد و فهمیدم دارم خرابترش میڪنم. خیلے بد بود خیلے… حاج مهدوے با شرم، سالن مملو از جمعیت رو نگاه ڪرد و وقتے دید میز خالے وجود ندارد با تردید صندلے
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائےازشبــ☄ #قسمت_سی_و_ششم در مدتے ڪہ زیر سُرم بودم از فرط خستگے بیهوش شدم. در خواب،💤 حاج
رو عقب ڪشید و نشست و گفت: -عذرمیخوام ..ببخشید جسارت بنده رو .. و با حالتے معذب شروع بہ ڪشیدن غذا ڪرد. من خوشحال از پیروزے، شروع بہ خوردن ڪردم و بہ فاطمہ نگاه پیروزمندانہ اے انداختم. در مدت این ده سال بهترین رستورانها رو رفتم. گرونترین غذاها رو با شیڪ ترین پسرها تجربہ ڪردم ولے بدون اغراق میگم طعم دلچسب و خاطره انگیز اون غذا و اون میز هیچ گاه از خاطرم نمیرود. اما از آنجا ڪہ خوشیهاے زندگے من همیشہ ڪوتاه بوده درست در لحظاتے ڪہ غرق شادمانے و امیدوارے بودم تلفنم زنگ زد. زنگ نہ…ناقوس شوم بدبختیم بود ڪہ باصداے بلند نواختہ میشد..😒 ... نویسنده: 💕 @aah3noghte💕 🌼
شهید شو 🌷
💔 #میخوای_شهید_بشی⁉️ خدانکند که... حرف زدن و نگاه کردن به نامحرم برایتان عادی شود.☝️ پناه میب
💔 ⁉️ هیچ موقع و هیچ زمان از خط امام منحرف نشوید که این جمله، بوده و هست و سعی کنید بیشتر در دعاها، نماز جماعت ها، نمازجمعه ها شرکت کنید تا بتوانیم برای ، وحدت بیشتری داشته باشیم. 📚گزیده موضوعی وصیتنامه شهدا، ج۴، ص78 وصیتنامه 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا مهندس #شھیدعلی_محمد_مجیدی:  در سال 1
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا جوانی، فراتر از زمان #شھیدعبدالحمید_دیالمه:  در سال 1332 در تهران متولد شد.  فلسفه و منطق را نزد استاد شهید مطهری و تحصیلات جدید را در رشته #پزشکی دانشگاه مشهد ادامه داد. در دوران دانشجویی، #کتابخانه_اسلامی_خوابگاه دانشگاه مشهد را راه‌اندازی کرد و برای نخستین بار جلسات #دعای_کمیل را در کنار مبارزات سیاسی رایج ساخت. او جلسات سخنرانی پر باری با عنوان « #صراط_مستقیم» داشت که دانشجویان و مردم عادی با اشتیاق از آن استقبال می‌کردند. بعد از اخذ دکتری، «مجمع تفکرات شیعی» را در تهران پایه‌گذاری کرد و مبارزات مؤثری را در برابر خطوط و تفکرات انحرافی پی‌گرفت. فعالیت‌های سیاسی‌اش در مشهد، او را به عنوان یک چهره #مبارز و #محبوب در میان مردم مشهور کرد و در حالی که تنها 29 سال داشت با اکثریت قاطع آراء مردم مشهد به مجلس شورای اسلامی راه یافت. او در شامگاه هفتم تیر 1360 به جمع شهدای انقلاب پیوست. #خون_عشاق_سر_وقت_خودش_خواهدریخت #شھیدترور #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 #اختصاصے_ڪانال_آھ... #ڪپےباذڪرصلوات🌼
شهید شو 🌷
💔 در مزارشریف چه اتفاقی افتاد؟؟ چرا ۱۷مرداد روز خبرنگار نامیده شد؟؟ #شهید_محمود_صارمی #شهید_خبر
💔 چرا نمی‌شناسند تو را؟؟؟ از رزمندگی در لشکر25 کربلا تا شهادت در سرکنسولگری.... دیپلمات یکی از مظلوم ترین شهدای مزارشریف... . . 17 ماه 1377 حادثه 8 دیپلمات و 1 خبرنگار در مزارشریف رقم خورد. تا یک ماه از سرنوشت اين 9 نفر گزارشی منتشر نشد، تا اين كه اجساد آنان در يک گور دسته جمعی در خرابه‌های پشت كنسولگری پیدا شد و در روز 21 شهریور77 شهادت آنان از رسانه ها اعلام شد . امام خامنه ای 3روز عزای عمومی در کشور اعلام کردند و پيكر آنان 24 شهريور 77 یعنی چهل روز بعد از روز حادثه به تهران منتقل شد و بعد از نماز جمعه با حضور مبارک امام خامنه ای تشییع با شکوه و بی نظیری شد و سرانجام پس از 40 روز بی قراری پیکر پاکشان به وطن بازگشت. ای کاش روز هم داشتیم شاید سرنوشت حاج احمد متوسلیان و دیپلماتهای همراه او نیز با جدیت بیشتری، پیگیری مےشد 🔘 اسامی سرکنسولگری ایران در مزارشریف در 17 مرداد سال 1377: ⚘1ـ شهید ناصر ریگی(سرپرست) ⚘2ـ شهید مجید نوری نیاركی(مسوول امور مالی) . ⚘3ـ شهید محمدناصر ناصری(كارشناس امور فرهنگی) ⚘4ـ شهید كریم حیدریان(كارشناس امور كنسولی‌) . ⚘ 5ـ شهید محمدعلی قیاسی(كارشناس امور كنسولی) ⚘6ـ شهید رشید پاریاوفلاح(كارشناس امور كنسولی) . ⚘7ـ شهید نورالله نوروزی(كارشناس امور كنسولی) ⚘8ـ شهید حیدرعلی باقری(كارمند فنی) ⚘9ـ شهید محمودصارمی(خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی) . . . ... 💕 @aah3noghte💕
💔 برادر «عبدالملک الحوثی» به شهادت رسید وزارت کشور یمن از ترور و شهادت «ابراهیم بدرالدین الحوثی» برادر رهبر جنبش أنصارالله توسط مزدوران سعودی و آمریکایی خبر داد. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 افاضه فرمودن که اراذل شیعه حق ندارن محرم عزاداری کنن😏 سربازان گمنام امام زمان! دست مریزاد ... 💕 @aah3noghte💕
💔 نحن صامدون💪 خدمت کنیم... تو هر لباسی که هستیم ... 💕 @aah3noghte💕
💔 مرا به خاطر این عشق، سرزنش کردند بگو فراق ببینم، کنایه هم بخورم!؟ ❤️ حاشا که چنین بپسندی آنکه تو را دوست دارد به بلای هجر، گرفتار شود و به خاطر گریه های فراقش شود... ارباب! درست است که من، آن نیستم که تو مےخواهی اما به شش ماهه ات سوگند! دوستت دارم این بےقراری را دوست دارم اما هجران دیگر قلب را نشانه گرفته بطلب ارباب بیام پیشت و بمونم... برای همیشه.... 💔 💕 @aah3noghte💕
💔 رفیقم ! تو این دنیا، با شناختن منو...😔 ....ای خدا ینی میشه اون دنیا هم به آبروی جواد به حق صورت زخمیش به حق پهلوی خونیش از من بگذری و منو به بشناسی نه گناهام؟؟!!!😭😭 ... 💕 @aah3noghte💕 استوریای متفاوتی هست تو پیج https://www.instagram.com/Istgahedel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائےازشبــ☄ #قسمت_سی_و_هشتم سرُمم رو از دستم جدا ڪردم و از روے تخت پایین آمدم. پاهایم س
💔 رمان تلفنم📲 زنگ خورد. ڪاش میشد جواب نداد. ڪاش میشد تمام پلهاے ارتباطیم با سایہ هاے شوم زندگیم ویران میشد.. خیلے دلم میخواست بدونم اگر فاطمہ میدانست چہ دردسرهایے پشت خط انتظارم رو میڪشند باز هم بهم تذڪر میداد گوشیم رو جواب بدم؟؟ از زیر چادرم با دستان عرق ڪرده گوشے رو نگاه ڪردم. نسیم بود. مے‌دانستم چرا زنگ زده و اینجا بین این دونفر واقعا نمیشد با او بحث ڪرد. گوشیم رو در حالت بے صدا گذاشتم. نگاه معنے دارے بین من وفاطمہ رد وبدل شد. دیگہ غذا از گلوم پایین نمیرفت. گوشیم لرزش ڪوتاهے ڪرد. قاشقم رو روے بشقابم انداختم و پیامڪ نسیم رو از لاے چادرم باز ڪردم. نوشته بود: *گوشے رو جواب بده..دارے چہ غلطے میڪنے؟ * نمیدانم چرا اینقدر میترسیدم. اصلا تمرڪز حواس نداشتم. قلبم طبق معمول محڪم بہ قفسہ ے سینہ ام میڪوبید و تنفسم رو مختل ڪرده بود. حاج مهدوے ڪاملا مشخص بود ڪہ فهمیده مشڪلے هست. فاطمہ هم با نگرانے نگاهم میڪرد. حاج مهدوے در حالیڪہ سالادش رو چنگال میزد با لحنے خاص پرسید: – ببخشید مشڪلے پیش اومده؟ من سرم رو بالا گرفتم ونگاهی کوتاه بہ صورت محجوب و مغرور او انداختم و مثل نجوا گفتم: _نہ… صداے ویبره گوشیم ڪلافه ام ڪرد با عصبانیت گوشے رو در دستم فشار دادم و خواستم خاموشش ڪنم ڪہ حاج مهدوے دوباره با حالتے خاص گفت: _گوشیتون رو جواب نمیدید!!! این یعنے مشڪلے هست!! در یڪ لحظہ فڪر ڪردم وتصمیم نهاییم رو گرفتم. صندلیم رو عقب ڪشیدم وبا حرڪتے سریع بلندشدم -عذر میخوام. اگر اجازه بدید من جواب تلفنم رو بدم و برگردم. حاج مهدوے با نگاهے خاص و سوال برانگیز گفت: _اختیار دارید. راحت باشید. و من در حالیڪہ گوشی رو ڪنار گوشم مے‌گذاشتم بہ سمت بیرون رفتم و با نفسے عمیق سعے ڪردم عادے صحبت ڪنم. _بلہ نسیم بدون سلام احوالپرسے با عصبانیت بهم😡 حملہ ڪرد: _حالا دیگہ گوشے رو جواب نمیدے؟؟ معنے این ڪارها چیہ؟! چیشده؟ نمیگے ما نگرانت میشیم؟ !  هہ!! فڪر ڪن منم باور شہ ڪہ تو نگرانمے!!😏 با لحنے سرد و ناراحت گفتم: _چیشده حالا یڪ دفعہ دلتنگ من شدے؟! تو هیچ وقت اینقدر پشت هم زنگ نمیزدے! _خیلے بے انصافے! ! من تا حالا بهت زنگ نمیزدم؟! _نگفتم زنگ نمیزدے.!!! گفتم پشت هم میس نمینداختے. حتما اتفاق مهمے افتاده ڪہ اینقدر مصّر بودے باهام حرف بزنے! او نفس عمیقے ڪشید و گفت: _اول بگو الان ڪجایے؟ ! _مسافرت!!! سوال بعدے؟؟ او با تعجب سوالم رو تڪرار ڪرد. _مسافرت؟؟؟؟ تو ڪہ جایے نداشتے برے؟! ڪس وڪارے نداشتے!! ڪجا رفتے؟؟ دروغ گفتم: _اومدم قشم!! و فردا صبح برمیگردم _تو درقشم چیڪار میڪنے؟ چرا تنها رفتے؟!چرا بے خبر.؟ _توقع داشتے با ڪے برم؟ با ڪامران ڪہ ڪار دستم بده؟؟ یا با تو ڪہ همش تو اون شرڪت لعنتیت هستے!!! خستہ بودم .. احتیاج داشتم آب وهوایے عوض ڪنم. این ڪجاش اشڪال داره؟ او ڪہ لحنش آرومتر ومهربانتر شده بود با نگرانے پرسید: _ببینم چیشده عزیزم؟ ڪسے اذیتت ڪرده؟ نکنہ ڪامران حرڪتے ڪرده؟ حدسم درست بود. زنگ زده بود تا از زیر زبانم حرف بڪشد چرا ڪامران را دڪ ڪردم. پس ڪامران با مسعود تماس گرفتہ بود. حالا چہ حرفهایے بینشون رد وبدل شده بود خدا میدانست. هرچند پیش بینے آن حرفها زیاد هم سخت نبود. گفتم: _نہ ڪامران تا حالا ڪہ یڪ جنتلمن ڪامل و بوده و از ناحیہ ے او خطرے تهدیدم نڪرده! او با ڪلافگے پرسید: _پس دیگہ چہ مرگتہ؟ حوصلہ ے سین جین شدن نداشتم .با بے حوصلگے گفتم: _نسیم من واقعا حوصلہ ے حرف زدن ندارم. وقتے برگردم همہ چیز رو توضیح میدم.. فقط الان ڪارے بہ ڪارم نداشتہ باشید. نسیم آهے ڪشید و با لحن دوستانہ اے تهدیدم ڪرد: _والا من ڪہ نفهمیدم تو دقیقا چہ مرگتہ وحتے نفهمیدم تو چطورے تڪ وتنها رفتے قشم! فقط امیدوارم این تنهایے ڪمڪت ڪنہ تصمیم درستے بگیرے و ڪارے نڪنے ڪہ بعدها پشیمون شے. بے اعتنا به تهدیدش گفتم: _بسیارخوب ممنون ڪہ درڪ میڪنے…فعلا .. و گوشے رو قطع ڪردم. رفتم سمت میزمون. حاج مهدوے اونجا نبود. فاطمہ تا منو دید در حالیڪہ باقے مونده ے غذاها رو داخل ظرف یڪبار مصرف میریخت گفت: _دیرڪردے چقدر!!! غذات از دهن افتاد! پرسیدم : _حاج آقا ڪجاست؟ گفت: _نمیدونم. غذاشو سریع خورد و پاشد رفت. بنده خدا معذب بود. نباید اصرارش میڪردے اینجا بشینہ. من ڪہ تحت تاثیر حرفهاے نسیم هنوز عصبانے بودم، 😠گفتم: _چہ ربطے داره؟! مگہ ما لولوییم؟!! یڪ لقمه غذا بود دیگہ.. با ڪنار ما غذا خوردن حلال خدا حرام میشد؟ !!! از طرفے شما در این رستوران جاے خالے میبینے ڪہ این حرفو میزنے؟ مطمین باش اگر اینجا نشستنشون مشڪل داشت خودشون نمی نشستند!! فاطمہ متعجب از لحن تندم گفت:😟 _چیزے شده؟ انگار سر جنگ دارے! بہ خودم اومدم. حق با او بود. خیلے در رفتارم و حرف زدنم تنش وجود داشت. معذرت خواستم و بہ باقے مونده ے غذام نگاهے انداختم ولے دیگر میل بہ خوردن
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائےازشبــ☄ #قسمت_سی_و_هشتم سرُمم رو از دستم جدا ڪردم و از روے تخت پایین آمدم. پاهایم س
نداشتم. فاطمہ دستش را روے دستم گذاشت وگفت: _من اینا رونپرسیدم تا ازم معذرت بخواے..پرسیدم چون نگرانتم. لبخند قدرشناسانہ اے زدم: -خوبم…. .. دارم میگذرم… مهم نیست چقدر سختہ..مهم اینہ ڪہ دارم میگذرم. فاطمہ بانگرانے پرسید: _ڪمڪے از دست من برمیاد؟ _آره..شاید دعا! ڪیفم رو از روے میز برداشتم. گفت:غذات هنوز تموم نشده… نگاهے دوباره به بشقابم🍽 انداختم ونجوا ڪردم: -بس بود! تا همینجاش هم طعمش برام خاطره شد.. ... نویسنده؛ 💕 @aah3noghte💕 🌼
شهید شو 🌷
💔 #معرفی_کتاب📚 کتاب «دختری کنار شط» با موضوع زندگی‌نامه شهیده مریم فرهانیان، نوشته عبدالرضا سالمی
💔 📚 #معرفی_کتاب کتاب دعای عرفه 📝 کتاب دعای عرفه با مقدمه و شرح نویسنده معروف #سیدمهدی_شجاعی است. این اثر ترجمه ای ادبی از دعای عرفه امام حسین (ع) همراه با متن عربی آن می باشد که به قلم شیوا و شیرین شجاعی نوشته شده است. با مطالعه این کتاب می توانید، به آگاهی و شناخت بهتری در جهت ابعاد مختلف روز عرفه و دعای عرفه برسید. همچنین متن دعای عرفه (ترجمه و متن عربی) نیز در این کتاب امده است. 📗بخشی از کتاب ...امام صادق علیه السلام که فرمودند: «اگر کسی در شب قدر آمرزیده نشد، تا شب قدر سال بعد، چشم امید تنها به روز عرفه می تواند داشته باشد.»... . اینکه امام حسین علیه السلام در چنین روز ارجمندی با خدای خود چه گفته و از خدای خود چه خواسته، قطعا خواندنی و شنیدنی است. 🔸موضوع کتاب: روز عرفه 🔸نویسنده: سید مهدی شجاعی 🔸ناشر: انتشارات نیستان 🔸قیمت: 3500 تومان 🔸شماره جهت سفارش نسخه چاپی: 02166408640/داخلی فروشگاه 🔸خرید نسخه الکترونیک کتاب https://fidibo.com/book/3841 #دعا_نیایش #امام_حسین_علیه_السلام #سید_مهدی_شجاعی #عرفه #مطالعه #کتابخوانی #محصول_فرهنگی #کتاب_خوب_بخوانیم 💕 @aah3noghte💕
💔 جهان سوم کجاست؟؟؟ زن ایرانی را فریب مےدهند که بےحجابی، هرزگی نمےآورد #تصویربازشود #حجاب #مصی #حیا #عفت #آھ... 💕 @aah3noghte💕
4_5825790268468626725.mp3
12.17M
💔 بی بی صدام زده! میرم و تو به جام بمون... ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا جوانی، فراتر از زمان #شھیدعبدالحمید_د
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا #شھیدحبیب‌الله_مهدیزاده_طالعی:  در سال 1330 در یک خانواده  متوسط مذهبی در تبریز به دنیا آمد. دوران ابتدایی خود را در مدرسه ایرانشهر و دوره دبیرستان را در دبیرستان‌های ثقة الاسلام و فردوسی تبریز به پایان رساند و در سال 1350 در رشته مدیریت اقتصاد از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد. پس از فاجعه 17 شهریور تنفرش نسبت به رژیم پهلوی بیشتر شد و با دوستانش شروع به فعالیت‌هایی علیه رژیم کرد. پس از پیروزی انقلاب، مدتی در کمیته جمشیدآباد فعالیت کرد و سپس به #جهاد_سازندگی رفت و سرانجام در هفتم تیرماه 1360 به شهادت رسید.❣ #خون_عشاق_سر_وقت_خودش_خواهدریخت #شھیدترور #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 #اختصاصے_ڪانال_آھ... #ڪپےباذڪرصلوات🌼
💔 به پیشانی بند این مرد توجه کنید!!! این ابَرمرد دیپلمات، در حال #مذاکره است این ابَر مرد، #مجتهد_سیاسی است!! این رسول_امین از #کشمیر است شاید زیر لب زمزمه مےکند: یامَولاتی! یا فاطمه! اغیثینی!❤️ #کشمیر #نسل_کشی #مسلمانان_مظلوم #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 ای امیر عرفه! حال مناجات بده ... 💕 @aah3noghte💕
💔 هر چه گشتیم... در این شهر نبود اهل دلی که بداند... غم دلتنگی و تنهاییِ ما باشد که ناگهان نگهی سوی ما کند 💔 💕 @aah3noghte💕
💔 آدم ها دو دسته اند: آسمانی... زمینی... از آسمانےها هر چه بگوییم کم گفته ایم آنان که خدا عاشقشان است و دل در گِـرو مِھـر خداوند دارند... دستشان را برای رفاقت باز کرده اند و وقتی با کسی دست دوستی دادند، است پس بکشند... دعایت مےکنند و تو شڪ نداری به استجابت دعایشان... و هر جا که باشی، مطمئن هستی نخواهند گذاشت... و زمینےها تفاوتشان با آسمانےها در همین خصوصیات است... و خود حدیث مفصّل بخوان ازین مجمل... سخت بود!!! خیلی سخت... که یاد گرفتم زمینےها زمینے هستند و نباید انتظار داشت چون آسمانےها بےدریغ کنند دل بسپاریم به 🕊 و به امید روزی باشیم که ما هم مثل آنھا شویم... که گفته اند با هر که بِگـردی مثل او مےشوی... فکر کن! تو هم یک روز بشوی ... کبوتر دلت را پرواز بده ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائےازشبــ☄ #قسمت_چهل_و_یکم تلفنم📲 زنگ خورد. ڪاش میشد جواب نداد. ڪاش میشد تمام پلهاے ار
💔 رمان فاطمہ گیج و منگ از حرفهام فقط نگاهم ڪرد. حاج مهدوے از آنسوے سالن بہ طرفمون مے اومد تصور ڪردم اگر او بجاے این لباس ڪت وشلوارے شیڪ میپوشید چقدر جذابتر و جنتلمن تر از مردهاے دورو برم بود! او با اینهمہ جذابیت چرا حاضر بہ پوشیدن این لباس شده بود؟! او هم میتوانست مثل باقے مردهاے هم سن وسال خودش لباس بپوشد و جوانے ڪند ولے این راه واین لباس رو انتخاب ڪرده بود. هرچند من عاشق این لباس بودم. لباسے ڪہ خوشبختانہ تن هر مردے در اطرافم دیدم مهربان و شریف بود! حالا یا این از خوش اقبالے من بود یا بخاطر خاطرات خوب ڪودڪیم… نزدیڪمون شد.. باز با همان نگاه محجوب! گفت: _ببخشید معطل شدید.. من او رو معطل ڪرده بودم.. من او را از ڪار و زندگے انداختہ بودم اونوقت او از ما بابت معطلے عذر میخواست! از من پرسید : _بهترید؟ وقتے مستقیم مرا خطاب قرار میداد غرق شادی میشدم. با نگاهے مستقیم زل زدم بہ چشمانے ڪہ فقط گوشہ ے چادرم رو میدید وگفتم: _خیلے خوبم.. مگر میشہ بنده هاے خوب خدا منو مورد لطف وعنایت خودشون قرار بدن و من خوب نباشم! چقدر شبیہ خودش حرف زدم! حتے لحن حرف زدنم همانند خودش بود.. ڪاش حیاے نگاه او هم یاد بگیرم.!! فڪر میڪنم از زمانیڪہ خودم رو شناختم چشمانم حیا نداشت.!!😞 فاطمہ بے خبر از همہ جا پلاستیڪ غذاها رو از روے میز برداشت و درحالیڪہ بازوے منو میگرفت گفت: _زود باش فڪ ڪنم خیلے دیره. حاج مهدوے عجله داره صداے ضربان قلبم 💓رو از گوشهاے ملتهبم میشنیدم و داشتم ڪر میشدم. چرا او اینطورے نگاهم ڪرد؟ نڪنہ منو شناخت؟ یا مبادا نگاه بےحیام موجب شد ڪہ او فڪر ڪنہ من با نیت نگاهش ڪردم؟! اے لعنت بہ این چشمها! اے لعنت بہ این نگاه! حاج مهدوے حتے در خیابان هم با ما هم قدم نشد. انگار ما با او نبودیم. انگار ما وجود نداشتیم. فاطمہ بے توجہ بہ حال و روز من با غرولند در حالیڪہ نفس نفس میزد و میخواست زودتر بہ حاج مهدوے برسیم گفت: _اے بابا…این بنده ے خدا چرا داره تختہ گاز میره. ڪلیه ام درد گرفت. مگہ تو غذا چیزے بوده؟ من ڪہ میدانستم عامل این رفتار منم با گلویے ورم ڪرده از بغض، فقط راه میرفتم. نہ با قدمهاے تند بلڪہ با گامهایے سنگین. بالاخره حاج مهدوے ایستاد. و باز قلب من هم ایستاد! از دور میدیدم ڪہ تسبحیش رو در مشتش فشار میدهد. انگار داشت گلوے مرا میفشرد.. یڪ قدم بہ عقب برداشت و ما رو دید ڪہ مثل لشڪر شڪست خورده بہ سمتش میریم. فاطمہ جلوتر از من بود و حالا دستے بہ پهلو داشت. حاج مهدوے بہ آرومے بہ سمتمون اومد. در دلم غوغایے بود. تصاویر ڪابوسم جلوے چشمانم رژه میرفت و هر آن احساس میڪردم همه چیز خراب میشہ. وقتے بہ ما رسید هنوز چهره اش درهم بود. فاطمہ از روے حیا، دستش رو از پهلویش برداشت. حالا اگر من جاے او بودم آه ونالہ هم چاشنے ڪارم میڪردم تا توجہ حاج مهدوے رو بہ خودم جلب ڪنم! ولے دنیاے من وفاطمہ خیلے با هم فرق داشت. حاج مهدوے با نگاهے سنگین خطاب بہ فاطمہ گفت: -من تند میرم یا شما آروم راه میاین؟! فاطمہ هن هن ڪنان گفت.: -حاج آقا نمیدونم. فقط میدونم واقعا من یڪے از نفس افتادم... ... نویسنده؛ 💕 @aah3noghte💕 🌼
💔 روز عرفه را قدر بدانید‼️ امام خامنه ای: از ظهر عرفه تا غروب عرفه، ساعات مهمی است؛ لحظه لحظه ی این ساعات مثل ، مثل ، حائز اهمیت است. اینها را با نگذرانیم... ❤️ ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #میخوای_شهید_بشی⁉️ هیچ موقع و هیچ زمان از خط امام منحرف نشوید که این جمله، #وصیت_تمام_شهدا بوده
💔 ⁉️ شاگردانش می گفتند: استاد بهمون می گفت: کتاب و دفترها روجمع کنید و این چند توصیه رو گوش کنید: 👈 نماز اول وقت 👈 احترام به والدین 👈 گریه برای اهل بیت💔 مخصوصا علیه السلام 👈 پهلوان باشیم💪 و استاد، سوخت هنگام دفاع از حرم اهلبیت و را با پیکر سوخته اش در این راه به اثبات رسوند😔👌 و تو بگو وقتی پلاکی، چنین سوخته باشد صاحبش چگونه به شهادت رسیده 💞 @shahiidsho💞
💔 آل محمد علیهم‌السلام فرمود: 🌹مَنْ لَمْ يُغْفَرْ لَهُ فی شَهْرِ رَمَضانَ، لَمْ يُغْفَرْ لَهُ إلى قابِلٍ إلّا أنْ يَشْهَدَ عَرَفَةَ اگر ماه مبارك رمضان بر كسى گذشت و او آمرزيده نشد تا ماه رمضان سال بعد، به آمرزش او اميدى نيست! آنكه روز را درک كند. (اصول كافى، جلد۴، صفحه۶۶) و بگوئید به جاماندگان شب قدر "لاَ تَقنَطوا مِن رَحمَتِ الله"! بگوئید "خدایی که برای شنیدن صدای بنده هایش، بھانه مےتراشد، مےشود آیا اجابتشان نکند"؟؟ قلبم از این رحمت واسعه تندتر مےزند و شوق، اشکی مےشود و مےچکد از چشمانم و امروز با هم نوا شویم و خدا را با زبان خامس اهل کساء بخوانیم... برای آنکه گناه، لالش کرده!!! ... 💕 @aah3noghte💕
💔 مثلا روز عرفه دعات مستجاب بشه بشه روز پروازت... چقدر شیرینه!!! مخصوصا که خدا رو بحق خانم فاطمه زهرا قسم داده باشی نصیبت بشه یادی کنیم از #شش همراهانشان... شادی روح مطهرشان #صعششآ. #ن 💕 @aah3noghte💕
💔 این دفعه که برم سیستان حتما شهید میشم کنار قفسه های کتاب هایش نشسته بودم و دنبال یک دست نوشته از مرتضی می گشتم. یاد روز هشتم محرم افتادم که برای سقایی از سیستان به روستا آمد، بعد از آن در تکیه کنار دوستانش نشسته بودند که می گفت این دفعه که برم سیستان شهید میشم. قبلا هم با شوخی به مادرم می گفت که "برایم دعا کن شهید بشم و شما هم مادر شهید بشید." یک کتاب از قفسه بیرون کشیدم و صفحه اولش رو دیدم نوشته بود "میخوام اینقدر پیشرفت کنم که مایه افتخار پدر و مادر باشم". توی دلم گفتم در این بیست و پنج سالت همیشه مایه افتخار بودی مخصوصا سال97 که مدال شهادت قسمتت شد. شهید مرتضی کارچانی از پرسنل نیروی انتظامی شانزدهم مهرماه 1397 در درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر در سیب و سواران سیستان وبلوچستان به شهادت رسید. شادی روحش صلوات ... 💕 @aah3noghte💕