💔
مجلهی نیوزویک(newsweek)باانتشار عکس فوق بر روی جلد مجله نوشت:
"ترامپ بین #۳_ابرقدرت_دنیا محاصره شده است"...
این طرح روی جلد مجلهی صاحبنامِ اقتصادیترین شهر آمریکا و دنیا (نیویورک) است.
با دقت بخوانید: «ایران ابرقدرت جدید جهان»💪
همین جمله امام خمینی(ره)خطاب به کدخدا پرستان کفایت مےکند:
"باید کشور از این مغزهای پوسیده که عاشق آمریکا هستند تصفیه شود."
صحیفه امام،جلد10،صفحه392
@aah3noghte
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم به قلم شهید مدافع حرم #شهیدسیدطاهاایمانی #قسمت_سی_و_دو جوجه مواد فروش
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم
به قلم شهیدمدافع حرم
#شهیدسیدطاهاایمانی
#قسمت_سی_و_سه
قول شرف
تمام مدتی که ما با هم حرف می زدیم عین جوجه ها که به مادرشون می چسبن … چسبیده بود به من …😰
– هی استنلی، این بچه کیه دنبالت خودت راه انداختی؟ … پرستار کودک شدی؟😏😂😂 … .
و همه زدن زیر خنده … یکی شون یه قدم رفت سمتش … خودش رو جمع کرد و کشید سمت من … .
– اوه … چه سوسول و پاستوریزه است … اینو از کجای شهر آوردی ؟ 😖… .
– امانته بچه ها … سر به سرش نزارید … قول شرف دادم سالم برگردونمش … تمام تیکه هاش، سر هم …😉😬
همه دوباره خندیدن … "باشه، مرد … قول تو قول ماست" … اونم از احد دور شد … .
از کافه که اومدیم بیرون … خودش با عجله پرید توی ماشین… می شد صدای نفس نفس زدنش رو شنید … .
– اینها یکی از گنگ های بزرگ موتورسوارن … اون قدر قوی هستن که پلیسم جرات نمی کنه بره سمت شون … البته زیاد دست به اسلحه نمیشن … یعنی کسی جرات نمی کنه باهاشون در بیوفته … این 60 تا رو هم که دیدی رده بالاهاشون بودن …🙄
– منظورت چی بود؟ … یه تیکه، سر هم؟🤔😳 …
سوالش از سر ترس شدید بود … جوابش رو ندادم … جوابش اصلا چیزی نبود که اون بچه نازپرورده توان تحملش رو داشته باشه😑😏 …
مقصد دوم مون یکی از مراکز موادی بود که قبلا پیش شون بودم 😅… .
اونجا هم اوضاع و احوالش فرق چندانی با جای قبلی نداشت…
چشم هاش می لرزید … اگر یه تلنگر بهش می زدی گریه اش در میومد …
جایی بودیم که اگر کسی سرمون رو هم می برید یه نفرم نبود به دادمون برسه😬😁 …
تنها چیزی که توی محاسبتم درست از آب در نیومد … درگیری توی مسیر برگشت بود☹️ … .
درگیری مسلحانه بود … با سرعت، دنده عقب گرفتم … توی همون حالت ویراژ می دادم و سر ماشین رو توی یه حرکت چرخوندم
اما از بد بیاری، همزمان یکی از ماشین هاشون از تقاطع چرخید سمت ما و ماشین بین ماشین ها قفل شد😱😵 … .
اسلحه رو کشیدم و از ماشین پریدم پایین …
شوکه شده بود و کپ کرده بود … سریع چرخیدم سمتش … در ماشین رو باز کردم و کشیدمش بیرون …
پشت گردنش رو گرفتم … سرش رو کشیدم پایین و حائلش شدم تیر نخوره … سریع از بین ماشین ها ردش کردم و دور شدیم …
.
.
از شوک که در اومد، تمام شب رو بالا میاورد🤑… براش داروی ضد تهوع خریدم … روی تخت متل ولو شده بود …
روی تخت دیگه نشسته بودم و نگاهش می کردم😒 …
مراقب بودم حالش بدتر نشه … حالش افتضاح بود … خیس عرق شده بود … دستم رو بردم سمت پیشونیش با عصبانیت زدش کنار … 😡
نیم خیز شد سمتم … توی چشم هام زل زد و بریده بریده گفت …
"چرا با من اینطوری می کنی؟"😡😟 … .
یهو کنترلش رو از دست داد و حمله کرد سمت من …👊
#ادامه_دارد...
💕 @aah3noghte💕
💔
#دلشڪستھ_ادمین 💔
#جواد! مےدانی؟....
این روزها عجیب #دلم
به سیم خاردار های دنیا
#گیر کرده است ...
مےشود باز هم
دسٺـم را بگـیری؟ ...
من هم دلم
برای آسمان تنگ شده...
#شهیدجوادمحمدی
#نسئل_الله_منازل_الشهدا
#دوست_شهید
#رفاقتانه
#دلتنگے
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #محسن۱ #رفتارش با محیط معنوی جبهه سازگاری نداشت...😕 پیشانی بند را
🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹
🕊🌹
🌹
#لات_های_بهشتی
#محسن۲
....عکس هایش را که گرفت از محیط جبهه خسته شد و گفت :
«میخوام برگردم»!😑
گفتیم :
«مگه خونه خاله است؟باید حداقل سه ماه اینجا باشی.»😌😏
گفت:
«برو بابا کی حالش رو داره سه ماه تو این #بیابون بمونه»!😕😒
یه روز دیدم نامه #تسویه به دست اومد و گفت :
«اینم نامه تسویه ما 😜. حاجی از تو خوشم اومده! من #آخوند ندیده بودم که با بچه ها بگه و بخنده. دلم برات تنگ میشه.»😚
گفتم:
«چطوری نامه تسویه گرفتی؟»😳
گفت:
«دستم رو #زخمی کردم و بردم حسابی پانسمان کردم و ...»😄😅
بعد هم خداحافظی کرد و رفت...☹️
فردای رفتن محسن اعلام کردن که کل نیروهای گردان مسلم و نیروهای مستقر در اردوگاه کوزران به مرخصی میروند. ماهم وسائل را جمع کردیم و راهی تهران شدیم ... .
....
چند روز بعد که برگشتیم به منطقه دیدیم #محسن دم در اردوگاه، منتظر ایستاده.😳😳
گفتم :
«محسن!! تو اینجا چکار میکنی؟»😳
گفت:
«بابا شما کجائین؟سه روزه منتظر شمام.😫😩
گفتم:
«مگه دلت برای رفقای خلاف کارت تنگ نشده بود؟مگه نرفتی تهران...؟🙄😒
چیزی نگفت .😶
کاملا مشخص بود رفتارش تغییر کرده... دیگه فحش نمی داد...🤐
#ادامه_دارد...
#اختصاصی_کانال_آھ_۳نقطه
#انتشار_داستان_بدون_ذکر_لینک_کانال_ممنوع
📚...تاشهادت
💕 @aah3noghte💕
💔
شهادتـــــ
از آنچہ مےبینید
به شما
نزدیڪـتر است...
ڪافےست
از سیــم خــاردار نفـس
عبور ڪنے‼️
#شهید_خانم
#نسئل_الله_منازل_الشهدا
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
هی مےخواهیم از #عشق بگوییم
اما عشق که در کلمات نمےگنجد
مجبوریم
اسلحه بر دست به پیکار نفس برویم
آنجا که نفس، مغلوب شد
و عشق، متبلور مےشود...
#شهید_احمدعلی_نیری
شهیدی که با نگاه نکردن به دختران در حال شنا، تسبیح اشیاء را شنید
#نسئل_الله_منازل_الشهدا
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 رفتن به دنبال علم تخریب همان و پیدایش حس کنجکاوی، در رشتهی "تخریب"همان. این جوان تازه وارد، در د
💔
آنقدر باهوش بود، که راکتهای عمل نکرده هواپیماها را خنثی میکرد و عاقبت یکی از همانها "علی" را #آسمانی کرد.
روز ۱۳ دی ماه سال ۱۳۶۵ خط پایان او در زمین و شروع حیات جاویدانش شد...
اگه بچههای تخریب، بدستور علیرضا، رفتن و مظلومانه دست و پاهاشون قطع شد
و اگه #شهدای_تخریب تیکه تیکه شدن #پودر شدن علیرضا عاصمی، رکورد همهی اونا رو زد.
فکرش را بکنید...
کنار یه راکت هواپیما،
تو عمق ۴ متری زمین
چسبیده به راکت
یکهو منفجر بشه
عاصمی ، بخار شد...
خدا خواست
فرمانده پیش نیروهایش شرمنده نباشد
عجب دانشگاهی بود، #جبهه
حتی در نحوه #شهادت هم،
استاد و فرمانده بودن...
📚 کتاب " نگین تخریب" را بخوانید.
#شهیدسردارعلیرضاعاصمی
💕 @aah3noghte💕