eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_نود_و_شش دستان عمه می‌لرزند و آرام شانه هایم را رها میکنند؛ دست چپش از
💔 علی هم همان حرفهایش درباره تبادل اسرا را تحویل عمه میدهد تا عمه به جانش‌ دعا کند. با اصرار عمه حاضر شده ام بیایم؛ اما نمیتوانم بیشتر از این نقش بازی کنم؛ گوشه ای از زیرانداز رفته ام در لاک خودم. علی و پدرش کباب ها را باد میزنند. چقدر جای حامد خالیست! عمه و نرگس و راضیه خانم هم گرم صحبتند؛ خدارا شکر حواسشان به من نیست. صدای سعید (همسر نرگس)را می‌شنوم که به بچه ها میگوید نزدیک منقل نشوند اما بچه ها خنده کنان بازی میکنند. خوش به حالشان! نمی‌دانند اسیر یعنی چه،برای همین هم نگران عمو حامدشان نیستند. جای خالی حامد، گلویم را پر میکند؛ برای همین موقع ناهار هم نمیتوانم چیزی‌ بخورم. الان حامد چه میخورد؟ اصلا غذایش میدهند؟ نگاه های زیر چشمیشان تمام وقت آزارم میدهد؛ چند قاشق برنج میخورم و معده ام را با نوشابه پر میکنم. چاییشان را که میخورند، بچه ها اصرار میکنند که وسطی بازی کنیم؛ سعید و حاج مرتضی کاملا پایه اند؛ پدر علی(حاج مرتضی)پیرمرد جاافتاده ایست با موهایی که از خاکستری به سپیدی میرود؛ عرقچین سفید و عینک ظریفش چهره گندمگونش رادوست داشتنی تر میکند؛ با اینکه نزدیک 60 سال دارد، مانند جوانی بیست ساله سرحال است. علی کنار می‌ایستد چون دستش نباید ضربه بخورد؛ سعید و بچه هایش وسط اند و حاج مرتضی سمت دیگر؛ بچه ها من را هم صدا میزنند: خاله حورا تو نمیای؟ لبخندی زوری میزنم: نه خاله، من نگاهتون میکنم. بازی شروع میشود و صدای خنده شان کوه صفه را برمیدارد؛ نگاهی میکنم به بالای کوه، پرچم روی مقبره شهدای گمنام دلم را هوایی میکند؛ الان چقدر نیاز دارم به زیارتشان! بلند میشوم: من میرم تا شهدای گمنام و برمیگردم. عمه میان صحبتش میگوید: باشه، برو و زود بیا! درحال پوشیدن کفشم که ضربه ای سنگین به کمرم میخورد؛ نفسم در سینه حبس میشود و برمی‌گردم به سمتی که ضربه خوردم؛ توپشان روی زمین افتاده. علی هاج و واج نگاهم میکند، بالاخره زبان باز میکند: ب... ببخشید... خیلی شرمنده ام، واقعا دست خودم نبود... الان خوبید؟ یک دستش در آتل وبال گردنش شده؛ حق دارد نتواند توپ را کنترل کند؛ گوش هایش سرخ شده، حاج مرتضی هم معذرت میخواهد. آرام میگویم: خواهش میکنم" و میروم. شاید نباید انقدر سرد برخورد میکردم، چون کمی که فاصله میگیرم و نگاهشان میکنم، میبینم که علی از بازی خارج شده و دست میکشد روی صورتش و آرام از جمع دور میشود، اصلا به من چه؟ قدم برمی دارم به طرف مقبره شهدا؛ تا حالا اینجا نیامده بودم و بلد نیستم راه را؛تابلوها را می‌خوانم؛ مردم یا در حال صعودند یا نزول، فردی یا دسته جمعی. باهدفون ها و هندزفری هایی داخل گوششان یا با جمع مختلط دوستان. تازه اینجا،خبری هم از گشت ارشاد نیست و خیلی ها بیخیال شال و روسری شده اند. هر بار هم نگاه پر از تحقیرشان روی سرم سنگینی میکند؛ لابد از خود میپرسند این دختر چادری اینجا چکار دارد؟ دیدن این صحنه ها قلبم را درد می آورد؛ برادر من بخاطر امنیت اینها الان اسیر داعشی هاست و کسی روحش هم خبر ندارد. بگذار برسم آن بالا، برای همه مردم قصه پدر و حامد را تعریف میکنم که بدانند شهید و اسیر ندادیم برای افتادن روسری هایشان. سربالایی تندتر شده و پاهایم بی رمق تر. به نفس نفس افتاده ام؛ از بین درخت های کنار جاده، اصفهان پیداست، با اینکه خسته ام، قدم تند میکنم. دلم از گرسنگی ضعف میرود؛ کاش چند قاشق بیشتر خورده بودم!شهدا روی سکویی بلندند. از پله ها بالا میروم، محوطه بزرگیست؛ قدم برمیدارم به سمت مقبره، پاهایم رمق ندارند و حس میکنم الان است که بیفتم؛ شهدا لبه سکو هستند و دورشان دیوار کشیده اند، طوری که کسی نتواند وارد شود. دست میگذارم روی لبه حصار و فاتحه می‌خوانم. اصفهان کاملا پیداست؛ شهدا همه شهر را از اینجا می‌توانند ببینند؛ گنبد و گلدسته های مصلی از همه ساختمان ها شاخص ترند؛گلستان شهدا هم نزدیک همانجاست، به پدر سلام میکنم. اینجا که ایستاده ام،بهتر میفهمم چقدر ما آدمها کوچکیم! آیه ای که بالای یادمان نوشته شده را میخوانم: و من المومنین رجال صدقوا ماعاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا... - کاش یادمان رو یه طوری ساخته بودن که میشد نشست کنار مزارها! مثل برق گرفته ها برمی‌گردم؛ علی‌ست! کی آمد اینجا؟ از کی تا حالا اینجا بوده؟ ... ✍به قلم فاطمہ شکیبا ... 💞 @aah3noghte💞
💔 می گفت: این انقلاب ، آنقدر تلاطم و سختی دارد که یک روزی شهدا آرزو می‌کنند زندہ شوند و برای دفاع از انقلاب دوبارہ شهید شوند .... در بهار آزادی جای شهدا خالی🌷 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 در جلسه‌ای که با نیروهای حزب‌الله داشتیم، در اتاقی دور میزی بزرگ نشسته بودیم که ذوالفقار، مسئول و یکی از فرماندهان نیروهای حزب‌الله وارد شد. به من اشاره کرد و پرسید:‌ اسمت چیه؟‌ حسن که بغل‌دست من بود گفت: با من هستین؟ گفت: نه. بغلیت رو می‌گم. ⚘همه تعجب کرده بودند. من گفتم: کمیل. بعد چیزی به مترجم گفت که متوجه آن نشدم. مترجم رو به من گفت:‌ ایشون می‌گن تو شهید می‌شی! بعد ذوالفقار به عکس‌هایی که روی دیوار اتاق بود اشاره کرد و گفت: من به همه اینا گفتم شهید می‌شن و شدن. من از خجالت سرم را پایین انداختم. همه داشتند با هم پچ‌پچ می‌کردند. بعد هم پرسید: توی تیم هجوم هستی؟ مترجم گفت: آره، از بچه‌های شناساییه. دوباره گفت: مطمئن باش در هجوم اول شهید می‌شی با شنیدن این حرف‌ها دیگر دل توی دلم نبود. از اینجا به بعد جلسه را اصلا نفهمیدم چطور گذشت. جلسه که تمام شد رفتم پیش ذوالفقار. بهش گفتم: اگه شهید نشم، میام پیشت و ازت شکایت می‌کنم و یقه‌ات رو می‌گیرم!😉 مترجم که حرف‌هایم را برایش ترجمه کرد، خندید. گفت: من و تو هر دو شهید می‌شیم..   سالروزشهادت🥀 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_بقره (٩٩) وَ لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ وَ مَا يَكْفُ
✨﷽✨ (۱۰۰ ) أَوَكُلَّمَا عَاهَدُواْ عَهْداً نَّبَذَهُ فَرِيقٌ مِّنْهُم بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ  (۱۰۱)وَلَمَّا جَاءهُمْ رَسُولٌ مِّنْ عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِّنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ كِتَابَ اللّهِ وَرَاء ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ  و آيا چنين نبود كه هربار آنها (يهود) پيمانى (با خدا و پيامبر) بستند، جمعى از آنان آن را دور افكندند، حقيقت اين است كه بيشتر آنها ايمان ندارند. و هنگامى كه فرستاده اى (چون پيامبر اسلام) از سوى خدا به سراغشان آمد، كه آنچه را با ايشان است (يعنى تورات) تصديق مى كند، گروهى از اهل كتاب، كتاب خدا را پشت سر افكندند، گويى اصلاً از آن خبر ندارند. ✅نکته ها: علماى يهود، پيش از بعثت پيامبر، مردم را به ظهور و دعوت آن حضرت بشارت مى دادند ونشانه ها ومشخّصات او را بازگو مى كردند. با نشانه هايى كه در نزد دانشمندان يهود بود، آنان محمّد صلى الله عليه وآله را همچون فرزندان خويش مى شناختند، ولى بعد از بعثت آن حضرت، در صدد انكار و كتمان آن نشانه ها برآمدند. 🔊پیام ها: - در برخورد با مخالفان، بايد انصاف مراعات شود. در آيه پيشين فرمود: اكثر آنان ايمان نمى آورند، تا حقّ اقلّيّت محفوظ بماند. در اين آيه نيز مى فرمايد: گروهى از آنان چنين اند، تا همه به يك چشم ديده نشوند. «نبذ فريق منهم» - علمى كه بدان عمل نشود همانند جهل است. به علمايى كه علم خود را ناديده گرفته و حقايق را كتمان كردند مى فرمايد: «كانّهم لايعلمون» 📚 تفسیر نور ... 💞 @aah3noghte 💞
💔 تـا حالا بـه این فکر کـردین کـه امام زمان عج چشم بینـای خدا هستن و‌ حتـی همین الان هم تمام محتویـات موبایل ما خبر دارن ؟! فردا‌ دیره! همین الان | •😉• 😔 یک و ، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 مثل بید می‌لرزید.... پرسید: توکدام عملیات ها بودی؟ اسیر جواب داد: فتح خرمشهر.... علی آقا جواب داد: حالا تو فاو هستیم، اما ما برای فتح خاک نمی جنگیم. اسیر عراقی گفت: ما برای اسرای ایرانی توی خرمشهر جوخه های اعدام داشتیم! علی آقا زخم عراقی رو بست و گفت: مرز اسلام و کفر همین جاست!"👌 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 من پیشنهاد دادم که برای جماعت غرب پرست با هزینه خودشون واکسن فایزر بخرید و با رضایتنامه بهشون تزریق کنید در هر صورت برد-برد واسه ماست😉 شک نکنید *علی سیستانی* ... 💞 @aah3noghte💞
💔 خدا به میت عاشق، می‌گوید که داغ جهادی کمرشڪن دارد.... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 💞 عشق‌زیباستــــ اما... من‌مۍگویم‌عشق‌با‌شین مۍشود چون‌شهادتــــ ،آغاز‌با #ش استــــ وتنها‌ڪسانۍ را می‌نوشند ڪه باشند ... 💞 @aah3noghte💞