eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 ما را به عشق روی #علی پروریده‌اند نقش علی به قلب تشیع کشیده‌اند... بیهوده نیست حب علی در درون
💔 🌱دلت را خانه کن بهر امیرالمومنین حیدر 🌱که زهرا می زند جارو همیشه بیت مولا را... اَللَّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ‌عَلِيِّ‌بْنِ‌أَبِي‌طَالِبٍ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 •فَسَیَکفیکهم الله• خدا هست، هواتو داره. . ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ‹هزار صبح برآید همان نخستینی☀️💚›
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آل‌عمران (۱۰۴) وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ و
✨﷽✨ (۱۰۵) وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ‌ و مانند كسانى نباشيد كه بعد از آنكه دلايل روشن برايشان آمد، باز هم اختلاف كرده و پراكنده شدند و براى آنان عذابى بزرگ است. 🔊 پیام ها - از تاريخِ تلخِ اختلافات پيشينيان، درس بگيريم. «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ ...» - هميشه ريشه‌ى اختلافات جهل نيست، هوس‌ها نيز اختلاف برانگيز است. «وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ» - اختلاف و تفرقه، نه تنها قدرت شما را در دنيا مى‌شكند، بلكه در قيامت نيز گرفتار عذاب جهنّم مى‌سازد. «لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ» ... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
💔 دم اذونی خیلی التماس دعا ..
💔 نایب الزیاره اعضای کانال حرم حضرت معصومه سلام الله علیها ... 💞 @aah3noghte💞
💔 خبرنگار: اسرائیل شما رو تهدید به ترور کرده. سردار حاجی زاده: اونا دارن ماهی رو از آب میترسونن! ما ۴۰ ساله با غسل شهادت زندگی کردیم!! ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🎥 لحظه اعلام خبر شهادت سرباز شهید "امیرحسین خدادادی" به خانواده ایشان 🌹شهید امیرحسین خدادادی شامگاه ۲۵ آبان ۱۴۰۰ طی درگیری با اشرار مسلح در مرز استان‌های کرمان و سیستان و بلوچستان به شهادت رسید. ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 بعدها ... در #تاریخ می‌نویسند #چشمانت چه‌ها کرد...:))) با دوستان و دشمنانت توهین علنی خانم شا
💔 کَتوم است و این کتمان، فقط به اَسرار مگو نیست، که کتمان و هم هست. تو چه حقی داری آنچه را که دوست به تو داده، نه با دوست، که با دشمن او در میان بگذاری؟ آن قدر کم تحمل هستیم که درِ دلمان را باز گذاشته ایم و هر کس در آن، خانه گرفته، هرکس از آن خبر دارد. 😍 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت61 الان همه
💔


🔰  🔰
📕رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم: 



خودم را بجای آن مرد تصور می‌کنم؛ این که من هم یک دختر کوچک داشته باشم که بیاید بنشیند روی پاهایم و با هم زیارت‌نامه بخوانیم...
حیف که...

از رواق بیرون می‌روم و نسیم صحن می‌خورد به صورتم.

لب حوض می‌نشینم و کفش و جورابم را در می‌آورم.

آستین‌هایم را بالا می‌زنم، و از آب شیر کنار حوض مشتم را پر از آب می‌کنم و به صورتم می‌پاشم. 

خنکی آب تا مغز سرم نفوذ می‌کند. این‌جا همه‌چیزش متفاوت است؛ حتی آبش.

مسح پایم را می‌کشم و دستم را یک دور دیگر زیر شیر می‌شویم. احساس خنکی و سبکی می‌کنم.

گوشی کاری‌ام در جیبم می‌لرزد. درش می‌آورم. شماره نیفتاده؛ از اداره است.

جواب می‌دهم و صدای حاج رسول را می‌شنوم:
- سلام پسر، تو کجایی که هرچی می‌گیرمت جواب نمی‌دی؟

لبم را می‌گزم و سرم را می‌خارانم. نگاهی به اطراف می‌کنم و می‌گویم:
- سلام، ببخشید حاجی، فکر کنم توی رواق‌ها آنتن نمی‌ده. برای همین متوجه نشدم. شرمنده. امرتون؟

- برای هفته دیگه، چهارشنبه ساعت نُه شب فرودگاه امام باش. اسمت توی لیست پروازه.

چشمانم گرد می‌شود:
- کجا ان‌شاءالله؟
- دمشق. اطلاعات پرواز رو برات ایمیل می‌کنم.

نگاه می‌کنم به گنبد و پرچمش که آرام تکان می‌خورد. بغض راه گلویم را می‌بندد.
من که حرفی نزدم، حتی به چیزی که می‌خواستم فکر هم نکردم، امام از کجا فهمید این همان چیزی ست که می‌خواهم؟

لبخند می‌زنم: چشم. نوکرتم حاجی.
- می‌دونم. کاری نداری؟
- نه.
- پس برو برای منم دعا کن. خداحافظ.

تماس را که قطع می‌کنم، لبخند هنوز روی لبم مانده. 

کمیل می‌گوید:
- امام چیزایی رو درباره تو می‌دونه که خودت هم نمی‌دونی. دیگه فهمیدن  که چیزی نیست.

آب از سر و صورتش می‌چکد. پیداست او هم وضو گرفته. می‌گویم: میای نماز؟

کمیل لبخند می‌زند:
- ما نمازمون رو به امامت کس دیگه‌ای می‌خونیم عباس. دلت بسوزه!
*

انقدر با آرامش نشسته بود روی مبل‌های خانه امن که حس کردم این گوشی من است که هک شده، نه او.
تکیه داده بود به پشتی مبل کرم رنگ و پاهایش را روی هم انداخته بود. مثل مطهره رو می‌گرفت.

نگاهش روی زانوهایش بود. آرام؛ انقدر آرام که نمی‌شد چیزی در چهره‌اش پیدا کرد، نه ترس نه اضطراب و نه حتی هیجان.

من را نمی‌دید؛ اما من او را می‌دیدم. بیرون اتاق بودم و منتظر خانم صابری. ذهنم بهم ریخته بود.
حس می‌کردم این مطهره است که نشسته روی مبل‌ها. بعد از مدت‌ها انگار مطهره زنده شده بود و داغش تازه.

شاید هم این داغ نبود...نمی‌دانم. اما بهم ریخته بودم. خانم صابری که آمد، کمی به خودم آمدم.

گفت: می‌خواید خودم باهاش صحبت کنم یا خودتون صحبت می‌کنید؟

سرم را تکان دادم:
- نه، خودم میام. شما هم بفرمایید داخل.

وارد اتاق که شدیم، از جا بلند شد و آرام سلام کرد. صدایش را به زور شنیدم.

نیم‌نگاه گذرایی به من انداخت و بعد رو به خانم صابری کرد. خانم صابری دعوت کرد که بنشیند و خودش هم کنارش نشست.


...
...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...