eitaa logo
شمیم افق
1.1هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
7.5هزار ویدیو
2.5هزار فایل
﷽ ارتباط با ما @mahdiar_14
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 فرزند صالح 🌿 مادر آقا مهدی، به گفته خودش، تا جای ممکن مهدی را با وضو شیر داده است و پدرش مبارزی بود که سالها در تبعید به سر برده است. 🌸✨ فاتح خیبر، شهید مهدی زین الدین را با ذکر صلواتی یاد کنیم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 غیرت دانش آموز انقلابی 🌿 نماینده‌‌ی حزب رستاخیز‌‌‌‌ می‌‌آید توی دبیرستان. با یک دفتر بزرگ سیاه. همه‌‌ی بچّه‌‌‌‌ها باید اسم بنویسند. چون و چرا هم ندارد. لیست را که‌‌‌‌ می‌‌گذارند جلوی مدیر، جای یک نفر خالی است؛ «شاگرد اول مدرسه». اخراجش که‌‌‌‌ می‌‌کنند، مجبور‌‌‌‌ می‌‌شود رشته‌‌‌‌‌‌اش را عوض کند. در خرم آباد، فقط همان دبیرستان رشته‌‌ی ریاضی داشت. رفت تجربی. 🌸✨ فاتح خیبر، شهید مهدی زین الدین را با ذکر صلواتی یاد کنیم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 وظیفه شناسی 🌿 دانشگاه قبول شده بود، اما نرفت. ماند مغازه (محل توزیع پیام‌‌های امام رحمة الله علیه) را بگرداند.‌‌‌‌می‌‌گفت: «این جا سنگره، نباید بسته بشه.» 🌸✨ فاتح خیبر، شهید مهدی زین الدین را با ذکر صلواتی یاد کنیم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 مراقبت بر نماز اول وقت 🌿 جاده‌‌های کردستان آن قدر ناامن بود که وقتی‌‌‌‌ می‌‌خواستی از شهری به شهر دیگری بروی، مخصوصاً توی تاریکی، باید گاز ماشین را‌‌‌‌ می‌‌گرفتی، پشت سرت را هم نگاه‌‌‌‌ نمی‌‌کردی. اما زین الدّین که همراهت بود، موقع اذان، باید‌‌‌‌ می‌‌ایستادی کنار جاده تا نمازش را بخواند. اصلاً راه نداشت. بعد از شهادتش، یکی از بچّه‌‌‌‌ها خوابش را دیده بود؛ توی مکّه داشته زیارت‌‌‌‌ می‌‌کرده. یک عده هم همراهش بوده اند. گفته بود: «تو این جا چی کار‌‌‌‌ می‌‌کنی؟» جواب داده بود: «به خاطر نماز‌‌های اول وقتم، این جا هم فرمانده ام.» 🌸✨ فاتح خیبر، شهید مهدی زین الدین را با ذکر صلواتی یاد کنیم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 از خیل سحرخیزان جبهه 1️⃣ دیر گاه بود و ما هم مست خواب خویش. ناگهان با صدای گریه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای شگفت از خواب پریدیم، از صدای گریه‌‌‌‌‌‌اش که در مقرّ پیچیده بود دریافتیم آقا مهدی از مأموریت بازگشته! و این درست ده روز قبل از شهادتش بود. 2️⃣ ساعت حدود دو شب بود. آقا مهدی و چند تا از دوستانش تازه از جبهه آمده بودند آنقدر خسته بودند که نرسیده خوابشان برد. هوا هنوز تاریک بود که صدایی شنیدم. انگار کسی ناله‌‌‌‌ می‌‌کرد. از پنجره که نگاه کردم، دیدم آقا مهدی توی آن سرمای دم صبح، سجاده انداخته توی ایوان و رفته به سجده. 🌸✨ فاتح خیبر، شهید مهدی زین الدین را با ذکر صلواتی یاد کنیم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 درس بندگی 🌿 یک بار که از قم‌‌‌‌ می‌‌آمد منطقه، وسط راه یادش‌‌‌‌ می‌‌آید خمس پولش را پرداخت نکرده است. از همانجا بی‌‌درنگ باز‌‌‌‌ می‌‌گردد، بعد از پرداخت خمس دوباره راه رفته را در پیش‌‌‌‌ می‌‌گیرد! 🌸✨ فاتح خیبر، شهید مهدی زین الدین را با ذکر صلواتی یاد کنیم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 بیگانه از گناه 🌿 پدر شهید:‌‌‌‌ نمی‌‌خواهم بگویم (آقا مهدی و آقا مجید) معصوم بودند، نه، ولی من که پدرشان هستم، به خدایی خدا، گناهی از اینها سراغ ندارم! 🌸✨ فاتح خیبر، شهید مهدی زین الدین را با ذکر صلواتی یاد کنیم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 ملازم با قرآن 🌿 اگر با مهدی نشسته بودیم و کسی قرآن لازم داشت.‌‌‌‌نمی‌‌رفت این طرف و آن طرف را بگردد،‌‌‌‌ می‌‌گفت: «آقا مهدی! بی‌‌زحمت اون قرآن جیبی ات را بده.» 🌸✨ فاتح خیبر، شهید مهدی زین الدین را با ذکر صلواتی یاد کنیم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 تأدیب نفس 🌿 با شور و هلهله‌‌‌‌ می‌‌دویدند دنبالش، آن وقت سر دست بلندش‌‌‌‌ می‌‌کردند و شعارِ «فرمانده آزاده...» را سر‌‌‌‌ می‌‌دادند. یک بار پس از چنین قضایایی که آقا مهدی به سختی توانست خودش را از چنگ بچه‌‌های بسیجی خلاص کند، با چشمانی اشک آلود نشسته بود به تأدیب نفس. با تشر به خود‌‌‌‌ می‌‌گفت: «مهدی! خیال نکنی برای خودت کسی شده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای که اینها این قدر بهت اهمیّت‌‌‌‌ می‌‌دهند تو هیچ نیستی تو خاک پای بسیجیانی.... همین طور‌‌‌‌ می‌‌گفت و آرام آرام‌‌‌‌ می‌‌گریست!» 🌸✨ فاتح خیبر، شهید مهدی زین الدین را با ذکر صلواتی یاد کنیم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 همه جا و همه کس به نوبت 🌿 موقع انتخابات مسؤول صندوق بودم. سر که بلند کردم، آقا مهدی را توی صف دیدم تازه فهمیدم فرمانده لشکر شده بود. به احترامش بلند شدم. گفتم بیاید جلوی صف، نیامد، ایستاد تا نوبتش شد. 🌸✨ فاتح خیبر، شهید مهدی زین الدین را با ذکر صلواتی یاد کنیم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 از خود گذشته 1️⃣ گفتند: «هیچ کس‌‌‌‌ نمی‌‌تونه آذوقه ببره جلو. به ده متری نرسیده‌‌‌‌ می‌‌زننش.» زین الدّین پشت موتور، جعفری هم ترکش، رسیدند. چند تا بسته آذوقه برداشتند و رفتند جلو. 2️⃣ عقب نشینی که شروع شد، ناگهان دیدم شهید «زین الدّین» با چند نفر دیگر آرپی جی به دست، سوار یک تانک شده اند،‌‌‌‌ می‌‌روند طرف عراقی ها. خیلی تعجب کردم؛ پیشروی در حین عقب نشینی! در کام خطر فرو رفتند تا بچّه‌‌‌‌ها بتوانند شهدا و مجروحین را به عقب منتقل کنند! 3️⃣ مجروح شده بود، رفته بود عقب، زخمش رو بسته بود، شلوارش را عوض کرده بود، انگار نه انگار، دوباره برگشته بود خط. 🌸✨ فاتح خیبر، شهید مهدی زین الدین را با ذکر صلواتی یاد کنیم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 ساده و به دور از جلوه‌‌های دنیاگرایی 1️⃣ همیشه یک نوع غذا‌‌‌‌ می‌‌خورد. محال بود در سفره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای دو نوع غذا باشد و او از دو نوع بخورد. 2️⃣ خواهرش پیراهن برایش فرستاده بود. من هم یک شلوار خریدم، تا وقتی از منطقه آمد، با هم بپوشد. وقتی آمد، دوباره همان لباس‌‌های کهنه تنش بود. نپرسیدم. خودش گفت: «یکی از بچه‌‌های سپاه عقدش بود. لباس درست و حسابی نداشت.» 3️⃣ خرید عقدمان، یک حلقه نهصد تومانی برای من بود. همین و بس. بعد از عقد رفتیم حرم. بعدش گلزار شهدا. شب هم شام خانه‌‌ی ما. صبح زود، مهدی برگشت جبهه. 4️⃣ تازه فرمانده‌‌ی لشگر شده بود. موقع رفتن تا دم در دنبالش رفتم. پرسیدم «وسیله دارین؟» گفت: «آره» هر چه نگاه کردم، ماشینی آن دور و بر ندیدم. رفت طرف یک موتور گازی، موقع سوار شدن، با لبخند گفت: «مال خودم نیس، از برادرم قرض گرفتم.» 5️⃣ اگر جلوی سنگرش یک جفت پوتین کهنه و رنگ و رو رفته بود،‌‌‌‌ می‌‌فهمیدیم هست، والا‌‌‌‌ می‌‌رفتیم جای دیگر دنبالش‌‌‌‌ می‌‌گشتیم. 6️⃣ غذا که رسید، منتظر بودم ببینم آقا مهدی چی سفارش داده است. خوب نگاه‌‌‌‌ می‌‌کردم. یک بشقاب سوپ ساده جلوش گذاشتند. خیال کردم که سوپ، چاشنی پیش از غذای اصلی است! دیدم نه؛ نان‌‌‌‌ها را خرد کرد، ریخت توش، شروع کرد به خوردن... 🌸✨ فاتح خیبر، شهید مهدی زین الدین را با ذکر صلواتی یاد کنیم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq