eitaa logo
سرگذشت های تلخ و شیرین
19.6هزار دنبال‌کننده
68 عکس
446 ویدیو
0 فایل
سرگذشت ها و داستان های واقعی گاهی هم رمان😍 برای محتوای کانال زحمت و وقت زیادی صرف میشه دوستان کپی بدون ذکر لینک کانال شرعا حرااام✋🏼💯 حرفی سخنی بود من اینجام👇🏽🫶🏻 @Fa1374sh کانال تبلیغات شاپرک👇🏽 https://eitaa.com/joinchat/163971899C9e5f5087e0
مشاهده در ایتا
دانلود
دیدم که تو گوشش چیزی گفت و اونو فرستاد بیرون زنعمو خواست چیزی بگه که از چشم های خـ..شمگین زیور تـ..رسید و رفت داخل اتاقش دوباره برگشتیم تو اتاق از مادر خودم گله داشتم اونی که نه ماه با شوق منو تو شکمش نگه داشت به امیدیه پسرو وقتی دختر به دنیااومدم روزها گریه کردزیور خاتون از لبه پرده بیرون رو دید زد و گفت:به ننه گفتم صبح بعد اذان بیاد دنبالت بهتون پـ..ول و طلا میدم و فـ..راریت میدم باهاش برو تو لایق خوشبختی هستی من میدونم که یه مرد خوب میاد تو زندگیت که عوض همه این سالها بهت محبت کنه و خوشبختت کنه من نمیزارم پاتو تو اون خونه بزاری و تو بشی عوض خـ..ون اون پسرگوهر خوب گوش کن پیش هیچ کسی حرفی نزن میدونم زمین و آسمون رو دنبالت میگردن ولی مهم نیست ننه میبردت یه شهر دیگه انقدراین شهر و اون شهر کنید تا جاتون امن بشه تو که نباشی محمود خان میاد و امیر رو میبره و خـ..ون تموم میشه شکر خدا مردهای این خونه نه جرئت خـ..ون خواهی دارن نه وجودشو با تـ..رس گفتم :ولی اگه پیدامون کنن چی؟ -انقد نسبت به تو بی مهر و محبتن که کسی دنبالت نمیاد فقط میخوان نباشی انقدر پـ..ول و طلا دارم که بهتون کمک کنه مطمئن باش نمیزارم سختی بکشی این همه سال مصیبت روت بود دیگه بسته همدیگه رو بغل گرفتیم منم آزادی میخواستم چی بهتر از اینکه با ننه باشم و دادا، شب زن کربعلی اومد طبق قرار و مدار آقاجون همه طلاها رو و پـ..ول و بنچاق زمین رو بهش دادهمه خواب بودن شب از نیمه هم گذشته بود استرس نمیذاشت بخوابم و فقط منتظر بودم که موقعش برسه و زیور خاتون گفته بود از راه پشت بام فـ..راریم میده وهمه پشت بام ها به هم راه داشت و میتونستم تا کوچه ننه برم و از اونجا اونا منتظرم بودن.چشمهام از خستگی گرم خواب شده بود که گرمای تن کسی رو حس کردم اون امیر بود دستشو روی دهنم گذاشت و گفت:صدات در بیاد میکـ..شمت همینجا میندازمت تو چاه وحـ..شت کرده بودم و تنم میلـ..رزید شلورشو کشید و چیزی رو میدیدم که تا به اون روز درکش نمیکردم چشم هامو بستم و سرمو چرخوندم هنوزم نفهمیده بودم چی تو سر داره و تازه از تصمیم شومش با خبر شدم،دستشو سمتم اورد که با لگد بهش زدم و به عقب پرت شد، صدام در نمیومد که فریاد بزنم به طرف پله ها فـ..رار کردم ولی هنوز به پله اول نرسیده دستشو روی دهنم گذاشت و از عقب منو گرفت در مقابل ز.ور اون و جثه ظریف من کاری از دستم برنمیومد سرمو روی تـ.خت فشار داد، حالم داشت بهم میخورد، خنده مسخره ای تو نگاهش بود دستم به صورتش نمیرسید و سعی میکردم دستشو از روی دهنم بردارم ولی نمیشد و محکمتر دستشو تو دهنم فشار میداد! و تو گوشم گفت: آبـ..رو برای اون محمود خان نمیزارم کاری میکنم که همیشه شرمنده من باشه بعدها با گفتن امشب تهد،،یدش میکنم و تمام اون روزهای وحـ..شتمو تلافی میکنم اون نمیتونه از شرمندگی پیش کسی سر بلند کنه هم برادرشوک..شتم هم نـ.ـاموسشو لکه دا،ر میکنم، دیگه هر چی دست و پا زدم نمیشد جلوشو بگیرم آماده زندگی و آینده بی عزتم بودم که چشمم به پارچ چینی کنار تـ.ـخت افتاد تو یه چشم به هم زدن انگار خدا به من و آبـ.ـروم و شرفم رحـ.م کرده بود که پارچ رو تو فرق سرش خورد کردم و مانع اون تحـ..ا.وز شوم و نکبت بارش شدم خـ.ون تمام صورتشو برداشت و دستشو روی سرش گذاشت به عقب هلش دادم و فـ..رار کردم اتاق زیور خاتون داخل که رفتم اونم نخوابیده بود و چشم انتظار زمان فـ..رار من بود بادیدنم گفت:چی شده چرا رنگت پریده؟نفس نفس میزدم از پنجره به حیاط که امیر لب حوض نشسته بود و صورت خـ..ونیشو میشست نشون دادم.زیورخاتون سراسیمه پرده رو کنار زد خواست حیـ..ـغ بزنه که دستمو جلوی دهنش گذاشتم و براش تعریف کردم خـ..ـون جلو چشم هاشو گرفته بود و میخواست بره به حسابش برسه که مانعش شدم و گفتم:نه التماس میکنم اونجوری هزارتا تهمت بهم میزنن، من یه خواهشی دارم ادامه ساعت ۲۱ شب ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐ @Shaparaakiii