#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#ارباب
#قسمت_صدونودوهشت
سکوت بین هر دو نفرمون حاکم بود حرفی نمیزدیم و هر دو به خیابون خیره شده بودیم و غرق در فکر و خیال بودیم.
فکر و خیالی که برای هر دونفرمون شاید فقط فقط یک دلیل داشت من می خواستم بهم ثابت بشه که این آدم بهم خیانت نکرده و اون میخواست این رو به من ثابت کنه بالاخره وقتی بعد از یک ساعت و نیم جلوی اپارتمان بزرگی ایستادیم رو بهم گفت پیاده شو رسیدیم اینجا هم خونه ای بود که برای خودش اجاره کرده بود حتما همین بود همقدمش به سمت داخل ساختمان رفتیم وقتی از آسانسور پیاده شدیم و جلوی واحدی که مال اهورا بود ایستادین و اون درو باز کرد و قدم به داخل گذاشتم اهورا که در و بست منو ببین خودش دیوار اسیر کرد از این کارش قلبم دوباره خودش داشت به قفسه سینم میکوبید نفس نفس می زد و با نگاهش کل صورتم رو زیر و رو می کرد اهسته گفتم تو منو اوردی که به من ثابت کنی خیانتی نبوده اهورا.دلخور غمگین محزون و عصبی بهم نگاه کرد دستاشو کنار کشید و روی زمین نشست تکیه شو به تخت داد و صورتشو با دستاش پوشوند و گفت
_ تو آیلین من نیستی اون دختری نیستی که همیشه توی خونه من بود چطور اینهمه عوض شدی؟ بخاطر چی به خاطر نقشه های کیمیا؟به حرفهای اون اعتماد می کنی به من نه؟من حتی بااون زن نبودم توی هر شرایطی که بودیم من هیچ وقت پام فراتر از خط قرمز هایی که برای خودم و خودت تعیین کردیم نذاشتم
تو از من دور میشی فرار می کنی پنهان میشی جون میدم هر روز هزار بار میمیرم اما تو خودی نشون نمیدی راضی میشی به این عذابم به مردنمو جون دادنم چرا ؟
چون کیمیا کاری کرده که تو به من شک کنی من گذشته بدی داشتم اما این بار خودت خوب میدونی که من اون اهورای سابق نیستم من به تو خیانت نکردم نمیتونم که خیانت کنم من عاشق توام
اما تو انگار منو عشقمو باور نداری..
کمی خودمو جمع و جور کردم و لباسامو مرتب کردم و روی تخت نشستم و گفتم
تو جای من بودی چیکار میکردی اگه من اون همه توی گذشته به تو خیانت کرده باشم و الان باز یه خیالت دیگه جلوی روم باشه چیکار می کردی؟به خدا بدتر از من میکردی نمیکردی؟دلت نمیشکست؟به خودت زندگیت به احساسی که داشتین شک نمیکردی؟نگاهش به سمت من داد و گفت _گفتم که بهت حق میدم اما کیمیا رو خوب میشناسی مولای درز نقشهاش نمیره
کارشو خوب انجام داد گرفتن تو از من کار هر کسی نبود اما اون تونست از روی تخت پایین اومدم و جلوی روش نشستم و گفتم اون عکسا شبایی که من بیدار میشدم و تو نبودی و سر و صدایی که از زیر زمین میومد اونا چی بود همه دروغ بود ؟دستشو روی صورتم گذاشت و پوست صورتم را نوازش کرد و گفت _سروصدارو نمیدونم اما چند باری که تو بیدار شدی و من نبودم آره رفته بودم به اتاق کیمیا صدام میکرد اما هرگز بین من اوت و هیچ اتفاقی نیفتاده
من و اون درست و حسابی با هم حرف نمی زدیم چون بین ما فقط بحث و دعوا بود وقتی تو نبودی من باهاش اتمام حجت کردم گفتم که بچه به دنیا میاد و میره اما اون رفت به خانوادم همه چیزو گفت که یه بچه تو شکمشه اونم یه پسر خوب میشناسی خانواده منو مجبورم کردن که توی اون خونه نگهش دارم اما خودم از اونجا زدم بیرون اینجا رو برای خودم گرفتم اما خانم خودشو زد به مریضی دکترا گفتن احتمال سقط جنین هست و من خدا شاهده به مرگ خودم به جان تو که عزیزتر از توی برای من وجود نداره فقط به خاطر تو به اون خونه برگشتم چون نمی خواستم بچه صدمهای ببینه چون تو اون بچه رو می خواستی به خاطر اون بچه این همه مصیبت سرمون اومد خواهش می کنم باورم کن
چیزی درونم داشت فریاد میزد که این مرد دروغ نمیگه هیچکدوم از حرفاش دروغ نیست میخواستم بهش اطمینان کنم شاید برای آخرین بار امیدوار بودم دیگه هرگز اعتمادم زیر پاش نره و هیچ وقت قلبم نشکنه اشکای روی صورتش چشمای خیس این مرد هرگز دروغ نمی گفت اهورا هیچ وقت گریه نمی کرد مگر اینکه حرفش واقعا براش درد داشته باشه و انگار نبودن من اینقدر براش درد داشت که الان این اشکا مهمون صورتش بشه..
ادامه ساعت ۲ ظهر
࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐
@Shaparaakiii