تو با این دلنشینی کِی توانی رفت از یادم؟
غباری کز تو در خاطر نشیند، دیر برخیزد .
سعی بر این است که شبیه شهدا بشویم و تا آخرین لحظهی زندگانی ، انقلابی بمانیم ...
ایامِ امتحانات است و سعی دارم در این مدت نسبتا طولانی ، زندگینامه شهدا را مطالعه و مطابق با عاشقانه های آنها زندگی کنم - بله ، سخت ، دشوار و گاهی نشدنی است . اما نباید از تلاش دست کشید و امید را با نا امیدی در هم آمیخت .
طی این دوروز ( شنبه ، یکشنبه ) در اثنای مطالعهی کتابِ دانش های حدیث که امروز دوشنبه امتحان دارم ، به مطالعه کتاب برای خدا مخلص بود هم پرداختم . حقیقتا کتاب زیبایی بود - ( گذری کوتاه و مختصر از زندگانی ۲۹ سالهی شهید محمد ابراهیم همت )
من جز عشق نمیبینم و نمیخوانم - آنچه که در کتاب های شهدا مفقود است و الحمدالله که مفقود است نا امیدی از رحمت بی حد و اندازه خداوند است .
#شهسوار
گاهی ، بدون بیان هیچ مقدمه ای ، سمت راست مادربزرگم به دیوار گچی تکیه میدهم و میگویم : نصیحتم کن !!!
بیش از حد معمول مشتاقِ شنیدن مواعظش هستم .. حتی گاهی دلم برای لحن توام با تذکرش هم تنگ میشود .
گاهی هم شرایط متضاد آیتم قبلی است . .
یعنی بدون آنکه من خواهان باشم و طلب کنم شروع میکند به نصیحت کردن و پند دادن !
امشب هم جزئی از مجموعهی همین دسته بود . میانِ کلامش جمله ای شنیدم که بینهایت حقیقت را بازگو میکرد ، گویا کسی به او پیغام داده بود که حاج خانم ، نوه ات را این طور نصیحت کن او این گیر و گرفتاری را دارد ...
جملهی ایشان ، پند ایشان ، نکته ای بود که بسیار از شهدا و علما شنیده ایم .. اما با ادبیاتی متفاوت تر !
مادر بزرگم با همان نگاه پر از عشق و مملو از ابهتش به ما نگاهی انداخت و گفت :
کسایی که زود خودشونو بزرگ میکنن همیشه کوچیک میمونن
اما کسایی که خودشونو چیزی حساب نمیکنن خوب بزرگ میشن ...
...
#شهسوار
گریزی از آنچه که امروز از معاشرت با استاد دریافت کردم و به حافظه جان و دل سپردم .
- مدیریت دل ها به دست خداوند است ...
با دل و جان و روح و آنچه که به آن معتقد هستید قدم بردارید و نگران نتیجهی کار نباشید .
- قدم های اول با اختیار و خواست خود شماست اما از یک جایی به بعد این شما نیستید که به سمت هدف حرکت میکنید بلکه از غیب شما را هدایت میکنند !
- کوچک ترین کاری که برای خدا انجام دهید خدا به شما پاسخ میدهد .
#تجربه_نگاشت
یکی از رفقا استوری جالبی گذاشته بود که منم ازش یاد گرفتم ، گفتم به شماهم بگم ..
دوستمون یه کاغذ کوچیک زده بود روی دیوار اتاقش و روی اون نوشته بود غیبت ممنوع ..
اون وقت برادر کوچیک ترش هم شبیه همون کارو انجام داده بود اما روی کاغذ نوشته بود : له کردن مورچه ممنوع ...!!
.
این کار دو تا درس جالب برای من داشت .
یکی اینکه هرکسی میدونه کجای کارش گیره !
میره میچسبه به همون تا درستش کنه -
مثلا یکی اهل غیبته ، یکی اهل دروغه ، اون یکی نماز خون نیست و خلاصه ...
دوم اینکه این کار توی خونه ، هم باعث یادآوری میشه و هم اعضای خانواده رو ترغیب میکنه به اینکه اون هاهم دست به کار بشن و گناه های کوچیک و به ظاهر غیر مهمشون رو ترک کنن.
.
باید به این باور برسیم که خونه ، یک جامعه است . اما با وسعت کمتر ..
اگر ما توی چهاردیواری خونهی خودمون موثر نباشیم ، قطعا توی جامعه هم مفید نخواهیم بود .!
.