گریزی از آنچه که امروز از معاشرت با استاد دریافت کردم و به حافظه جان و دل سپردم .
- مدیریت دل ها به دست خداوند است ...
با دل و جان و روح و آنچه که به آن معتقد هستید قدم بردارید و نگران نتیجهی کار نباشید .
- قدم های اول با اختیار و خواست خود شماست اما از یک جایی به بعد این شما نیستید که به سمت هدف حرکت میکنید بلکه از غیب شما را هدایت میکنند !
- کوچک ترین کاری که برای خدا انجام دهید خدا به شما پاسخ میدهد .
#تجربه_نگاشت
داشتم درس میخوندم !
رسیدم به نکته جالبی که ذهنم رو مشغول کرد ؛ میگفت ورود انسان به عالم مثلِ کاشتِ دونه تویِ خاکه . . . !!!
همه تاریکی ها ، فشار ها ، سختی ها ، سبب میشه دونه روز به روز سر از خاک بیرون بیاره و به تکامل برسه ، به زیبایی برسه ، رشد و نمو پیدا کنه - البته گاهی هم ممکنه این ها ، باعث بشه دونه در همون خاک بمونه و روز به روز خراب و پوسیده تر بشه ...
قصه آدمیزاد هم درست شبیه به این دونه است ، همهی امتحانات الهی، سختی ها ، از دست دادن ها ، و ... پلهای برای رشد و رسیدن به کمالِ ...
البته به شرط اینکه ما همهی این هارو موقعیتی در نظر بگیریم که میتونه مارو به خدا نزدیک و نزدیک تر کنه .. درواقع باید تمرین کنیم که با دیدن صورتِ هر اتفاقی به سیرت اصلی اون پی ببریم و چشم اندازمون رو گستردهتر کنیم .
جوری که درد برامون شیرین تر از قند باشه ...
چرا ،؟ چون میدونیم مارو به اون بالاسری نزدیک تر میکنه --
#سختهولیمیشه
#تجربه_نگاشت
#شهسوار
هرکه در این بزم مقرب تر است
جامِ بلا بیشترش میدهند !((:
[ مکالمه شبِ گذشتهی بنده با پدر ]
+ بابا، شما برو من ظرف هارو میشورم ،
درسمم تموم شده . خیااااالت راحت
_ نه دخترم ، وقتی که ظرف میشورم ، هم فکر میکنم ، هم عبادت ... ( مکث ) تازه ، غرورم هم میشکنه ... یادم میوفته که کسی نیستم ، بزرگ نیستم ، کمم ..
حضرت محمد ص فرمودند :
يا على ع ، هر كه در خانه در خدمت خانواده خود باشد و آن را ننگ نداند خدواند نام او را جزو شهدا مینویسد و ثواب هزار شهید را در هر روز شب برای او محاسبه میکند .🌿!-
#تجربه_نگاشت
.
خیلی فکر کردم درموردشون . یکمم ناراحت شدم - و البته ناامید . . اما ته تهش به این نتیجه رسیدم که آدمیزاد ذاتا دنبال دیده شدن و جلب توجهِ . و برای رسیدن به این خواسته ممکنه هرکاری بکنه ، حتی شرافت های انسانی رو زیر پا بزاره و مثل یک عروسک خیمه شب بازی با مُد و القائات فضای مجازی روزگار بگذرونه -
غرق نشیم تو خواسته هامون . دیده شدن خوبه اما نه به هر قیمتی .. خلاصه این روزها معمولی ترین چیزهاهم غیرمعمولیه .
#تجربه_نگاشت
قدر آدم های خوبِ زندگیمونو بدونیم
گاهی بهای قدرنشناسی یک عمر پشیمونی و تنهاییه . .
آدم های خوب این روزها خیلی کم پیدا میشن ، خیلی خیلی کم -
#تجربه_نگاشت
دبستان بودم
عاشق هیئت ، دودِ اسفند ، سینهزنی ..
به گوشیم پیامک اومد ، بابا بود !!!!!!
برام شعری ارسال کرد که بعداز گذشت
این همه مدت از ذهنم پاک نشد :
روز و شب گریه کنی بهر حسین بن علی
شرط اول که دهد سود نماز است نماز .
#تجربه_نگاشت
.
هیچ آدمی تنهایی به رشد و کمال نمیرسه ... خدا رفاقت رو خلق کرد تا در راه رسيدن بهش ، کمتر سختی بکشیم .👌🏿 یکاری که با دوستانمون شروع کردیم اینِ . یک گروهِ پنج نفره که سعی داریم در کنار هم از عادت های بدمون دست بکشیم و قدم به قدم در کنار هم رشد کنیم ! آدما نیاز به شوق و رقابت دارند ..
هنر و علم و سیاست همه خوبند
ولی ای به قربان همانی که
رفاقت بلد است !📼-
#تجربه_نگاشت
شِیخ .
- شهید مهندس محمد عبدوس - خیلی قشنگ میخنده مگه نه :)♥️؟
کی فکرشو میکرد
یه جوونِ امروزی
که توی خفن ترین پاساژِ شهر
بوتیکِ لباس داره ، شهید بشه !؟؟؟
اینجاست که میگن تو هر سن و سال
و تیپ و قیافه و شغل و حرفه ای
میشه تو راه حق قدم برداشت و
پاداش گرفت :)
#تجربه_نگاشت
شِیخ .
مقاومت،ایستادگی،غربت ...
••
روزی که این کلیپ رو ادیت زدم ، مدت ها بود که از خانواده دور بودم ... معنای واژهی غرب رو با پوست و گوشت و استخونم احساس میکردم .
با کلمه به کلمهی اش اشک ریختم !
خودم رو سرزنش میکردم و میگفتم : چرا من باید در امینت و آسایش و آرامش زندگی کنم و یه عده مردمِ شیعه ، یه عده جوونِ دیگه یکم اون طرف تر از من ، تو کشور خودشون آه و نالهی غربت سر بدن ؟ عزمم رو جزم کردم و گفتم حالا که امینت دارم پس جوری برای اسلام کار میکنم که اون دنیا شرمندهی برادرای دینی خودم نباشم .
این روزها هم از خودم ناراحتم .
این بود آرمانهای امام؟
#تجربه_نگاشت
.
حوزهعلمیه و آن کتابخانهی معروفش ... یکی از اساتید با انگشت اشاره کتاب ناقوس ها به صدا در میآیند را نشانم داد و گفت : حتما این را بخوان . من هم با کنجکاوی صفحاتش را ورق زدم و کیف پولم را برسی کردم ، وقتی مطمئن شدم به اندازهی کافی پول برای پرداخت دارم ، کتاب را خریدم و خواندم ... و الحمدالله که خریدم ☁️🤍 -
#شهسوار
#تجربه_نگاشت
داشتم کتاب میخوندم
رسیدم به این جملات:
مگر میشود کسی را که هنوز مَن دارد
تایید کرد ؟ لذا بر خلاف میل باطنیام
تو را شکستم ...!
#خدایاشیشهیمَنیتوغرورماروبشکن:)
#شهسوار
#تجربه_نگاشت
به قول مامانم
یه زنِ فعالِ نه شرقی ، نه غربی باش !
غربی ها پذیرشی نسبت به جنسیت لطیف زنانشون نداشتن و میخواستن شبیه مردها باشن . شرقی ها هم پستو نشین بودن و سالهای زندگیشون در مطبخ خونه سپری میشد ..
پ.ن : حالا شما خودت فکر کن ببین زنِ نه شرقی نه غربی چجور زنیه ؟
#شهسوار
#تجربه_نگاشت
امروز هم گذشت . .
اما با شور و شوق و انگیزه به پایان رسید .
دست به دست هم دادیم و تصمیم گرفتیم به جای گوشه نشینی و غصه خوردن قدمی در راهِ انقلاب برداریم 🌿 . یکی از کلاسهامون رو کنسل کردیم و به جای اون کرسی آزاد اندیشی راه انداختیم . از دغدغه ها و تصمیماتمون گفتیم . گروه خودسازی تشکیل دادیم و قرار گذاشتیم تا در کنار هم از لحاظ معنوی و اعتقادی خودمونو رشد بدیم .
رنگِ اتحاد به خودمون گرفتیم . دستامونو گذاشتیم تو دست هم ! ما همه به خاطر آرمانهامون ، محکم تر از قبل از اعتقادامون دفاع میکنیم ... در کنارِ هم .
#تجربه_نگاشت
.
امروز استادِ نحو ، سر کلاسمون حرف خیلی قشنگی زدن ، یه نصیحتِ مادرانه که بدون شک خیلی به درد این روزهامون میخوره ( البته این موعظه انقدر خفن بود که به نظرم تا آخر عمر به دردمون خواهد خورد )
استاد گفتن : سرِ سجادههاتون وقتی از خدا طلبِ علم و ثروت و خوشبختی میکنید . ظرفیت هم بخواید . صبر و بردباری و استقامت هم طلب کنید .. شبا ، نخوابید . خلوت کنید با اون بالاسری ، اشک بریزید برای اینکه بتونید شبیه حاج قاسم باشید ... از خدا طلب کنید که کمکتون کنه تا بتونید رسالت خودتون رو بشناسید .
.
#تجربه_نگاشت
بزرگواری میگفت، به بسیجی ها پول میدن که برن تو کوچه خیابون ، شهر رو پاکسازی و شعار هارو پاک کنند . . . با شنیدن این جمله از طرف مقابل ، حقیقتا تا چند دقیقه صورتم لبخند داشت . بابت این حجم از سادگیِ آدمها خنده ام میگیره .. 😂(: بنده خدا نمیدونست که ما بچه حزب اللهی ها ، با پول تو جیبی هامون میریم اسپری میخریم و رو در و دیوار شهر [ جانم فدای رهبر ] مینویسیم . آخه عزیز من ، اگه انقلابی بودن به پول و دلار بود که شما اولین نفر انقلابی میشدی ... به هر حال جبهه مقابل در مورد ما اینجوری فکر میکنه .. 😂!
#تجربه_نگاشت
امروز ، رفقای دبیرستانی برای بازدید از حوزهی علمیه وارد محفل گرم و صمیمی ما شده بودند ..
لحظات آخر ، میگفتند آدمهای اینجا خیلی خونگرم و خاکی هستند ؛ ما بین اونها احساس غریبی نمیکنیم . حتی یکی از دخترای مهربونِ جمع که غیرمحجبه بود و چهرهی شر و شیطونی داشت با هیجان گفت : شرایط ثبت نام چیه ؟
بعد از اینکه چایی و بيسکوئيت هاشون رو خوردند ، با اساتیدِ ما حرف زدند و من موجِ عظیمی از آرامش رو توی چشم هاشون میدیدم . انقدر از رفتارِ مادرانهی اساتید ، ابرازِ تعجب کردند که حد و اندازه نداشت -
فکر میکردند حوزوی ها آدمهای اخمو و مجادلهگری هستند - در حالی که دقیقا برخلاف این تصویر رو دیدند . .
پ.ن : چرا ما طلبه ها این دیدار های عاشقانه رو برای اطرافیانمون شرح نمیدیم !؟ خیلیها منتظر نشانهی نازک و ظریفی از طرف ما هستن تا حرکت کنن .
حرفِ دلشون اینه :
از تو به یک اشاره از ما به سر دویدن :)
حقیقتا رابطه و احساسِ ما نسبت به مردم و رابطه و احساس مردم نسبت به ما ، دقیقا برعکس اون چیزی هست که در مجازی منتشر میشه .
#تجربه_نگاشت | #شهسوار