eitaa logo
شِیخ .
10.4هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
128 ویدیو
5 فایل
‌الله ‌ - طلبه - نویسنده - فعال رسانه #طلبه‌ی‌جوان‌حزب‌اللهی . مدیر - @Modir_sheikh تبلیغات - @O_o_tab_o_O ناشناس : https://daigo.ir/secret/84750920
مشاهده در ایتا
دانلود
دقت کردید با رفاقت هایِ خوب و آسمونی میشه به شهادت رسید ؟ درست شبیه دانیال و حسین . یا شبیه حاج قاسم و ابومهدی !(:
باید در کلمات حَل شد . خواندن ها و نوشتن ها و مدرک گرفتن ها ، اگر مملوِ از عشق نباشد بی فایده است - به دلیل آن که عشق ، زاینده است . زمانی انسانی در جایی می‌تواند به آنچه خوانده است عمل کند که با محبت نگاهش را معطوف به آن مرکز کرده باشد. و اِلا تمامِ دانسته هایش بی ارزش‌اند . کلمات و قافیه ها و نثر ها و غزل ها ، به تنهایی نه جانی دارند و نه شان و منزلتی ... بلکه این مفاهیم و مصادیق هستند که به آنان جان می‌بخشند . مردمانِ این روزگار اما ، نهایتِ خواسته هایی که از کلمات و ادبیات دارند ، خلاصه می‌شود در چند پیامِ محدود روزانه ، که با اطرافیان‌شان به اشتراک می‌گذارند . بدون آنکه در آن مطالب حل شده باشند . من فکر میکنم باید در بیابانی از کلمات گُم شد - باید در اقیانوسی از جملات غرق شد و بعد کلامی بر زبان جاری کرد . چرا که دِل اگر موافقت خود را با مساله‌ای ابراز کند ناخودآگاه همه‌ی شئونِ ادبی در کلام‌ و لحنِ بیان انسان ،‌ خود به خود جاری می‌شود - آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند های زندگی‌مان را جدی‌تر بگیریم و برای کلمات ارزش قائل باشیم -🌿
برایش روشن شد ؛ آدمی می‌تواند حتی دلتنگ کسی شود که او را فقط در خیال خود دیده است :))
نخستین زمستانِ سردی که در جهان اتفاق افتاد مربوط به کدام سال و برای چند صد سالِ گذشته بود !؟ ...‌‌ آدم‌های آن ایام شاید در اوج ناامیدی روزگار را سپری می‌کردند - فصلی را به چشم می‌دیدند که محبتی را عیان نمی‌دارد . مدام سوز و سرما و برف و باران است . ترس شاید در دلهایشان ملموس ترینِ احساسات بود ..‌ اما زمستان ذره ذره بر جانِ طبیعتِ خالی از برگ و گل و گیاه و سبزینه ، جان تازه ای بخشید . آلودگی هارا به رنگ سفید درآورد و کم کم در زمین فرو رفت ! مردمانِ آن زمان می‌دانستند که بلافاصله پس از پایانِ زمستان ، بهار از راه می‌رسد ؟ یا بهتر است بگویم : بشر در آن موقعیتِ نا امید کننده خیالِ دریافتِ ارمغانی زیبا از سوزناک ترین فصلِ سال را داشت ؟ خاصیتِ مشقت های زندگی همین است ! به دنبال تلخی ها و سختی ها و از دست دادن ها و ناامیدی ها ، بهاری از راه می‌رسد تا بگوید در حیاتِ آدمی ، همه‌چیز موقتی است . بعد از ریزش ، رویش اتفاق می‌افتد‌🌱! نا‌امیدی -؟‌‌ هرگز
حاجی‌ . . . کم‌ کم‌ داریم‌ به‌ روزی‌ که‌ تو‌ زنده‌تر‌ شدی‌ نزدیک می‌شیم !
بسم الله الرحمن الرحیم .. نگارنده‌ی عاشقانه‌های قلب‌های بشریت ، خداوند عزوجل می‌باشد . لذا با توکل بر یگانه معبودِ بی همتا که خود سرچشمه‌ی محبت های عالم است و با توسل و پیوند با فرستادگانِ بر حقِ او ، این نامه را آغاز میکنم . حاج قاسمِ عزیزم سلام .. صدایِ نازکِ دخترانه ام ، هنگامِ وصف خوبی های شما در گلو می‌شکند و اشک‌های لطیفم از چشم‌هایم جاری می‌شوند ! مقاومت ، ریشه در گذشته ی فرزندانِ این انقلاب دارد . نمی‌خواهم با بیانِ درد دل هایم بگویم که در هم شکسته ام و کمر خم کرده ام ... من هم یک مبارزم‌ و برای دفاع از آرمان‌های امام و انقلاب از تمامِ دل‌بستگی هایم می‌گذرم . نامه ای که برای شما بر روی صفحه ی کاغذ روانه کرده ام ، حرفهایی‌ست که کاملا دخترانه میخواهم به پدرِ قهرمانِ جان فدایم‌ بگویم . . عزیزِ دل ملتِ غیور ایران - آن هنگام که خبر رسید جانِ پر تشویش‌ شما در آتشِ کینه‌ی شمر‌هایِ زمانه سوخته است ، قلبم را بیتاب و حیران و آشفته یافتم .. قلبی که نمی‌دانم چگونه به تپیدن ادامه داد ؟ شاید برای به اتمام رساندن رسالتی بود که شما بر روی دوشِ جوانان این سرزمین گذاشته بودید ... آن روز در بامداد سیزدهمین روز از دی ماه همان سالِ غم‌انگیز ؛ آن کسی که در میان شعله ها سوخت شما نبودید ، بلکه ملت صبورِ ایران بودند ‌. شما به آرزوی دیرینه‌ی خود پس از سالها ایثار و مجاهدت دست یافتید و این ما بودیم که باید جهانِ بی قاسم را تماشا می‌کردیم ! راستش را بخواهید بدانید ، تحمل این غمِ عجیبِ سنگینِ ناگهانی ، برایِ قلبِ عاشق این مردمِ جان برکف ، بسیار سنگین بود ! اما امام در آن روزهای پر از درد فرمودند : بکشید ما را ملت ما بیدارتر می‌شوند . و ما در آن جمعه‌‌ی غمزده‌ای که نشان از یتیمی یک امت می‌داد با توجه به همان جملاتِ کوبنده و بر حق امام ، ایستادگی کردیم . . بگذریم . وصف حال ، در این مختصر نامه نمیگنجد . میخواستم بگویم دوست داشتن شما ، نقطه‌ی اشتراکِ ملت استکبار ستیز کشور عزیزمان ایران اسلامی است ! رنگ اتحادِ ما به رنگِ سرخیِ خونِ شما علمدار انقلاب است . یتیمی ، سخت است ! مخصوصا اگر پدر نامش قاسم و جانش فدایی و راهش خدایی باشد ! با افتخار می‌گویم که من دوستتان دارم . حتی اگر لازم باشد هزینه ی این دوست داشتن را با جان بپردازم . از طرفِ سربازِ دهه هشتادی ! دختری که با تصور ابهتِ وصف ناشدنی چشمانِ شما روزگار می‌گذارند . |
1_1658430465.mp3
8.81M
و هستند کسانی که علی رغمِ نبودنشان ، صدایِ نفس کشیدنشان از عمق جان و قلبمان شنیده می‌شود ! کسی چون جان فدایِ ایران .
خیلی تو ایام امتحانات خودتو ناراحت نکن !🌿 هروقت شور و ذوق و انرژی داشتی برو سمت کتاب و درس و بحث - اینجوری خیلی بهت میچسبه . یادت باشه تو قراره درس بخونی که یه آدمِ موفق و با اخلاق باشی - ... اینکه صرفا درس بخونی و نمره‌ی عالی کسب کنی اما دیگه حال و حوصله‌ی زندگی و هیجان و تفریح نداشته باشی ، هیچ فایده ای نداره ... -
' همیشه‌ موفق 🍃 -
همچنان‌که هیچ زنی ... در تقدم حفظ ِ جان فرزندش با فلان کار اداری‌تردید ندارد در اهمیت تربیت ِ اخلاقی و ایمانی ِ فرزند نیز تردیدی نیست و چنانکه زن ناگزیر از انتخابِ یکی‌ از دوعرصه‌باشد خانواده مهم‌تر است 💚!
556669.mp3
6.67M
- من‌ که دو بار گوش کردم :)
وَ چون خود را نَفی کردی او اثبات شد -
مى نشينم ... چاى مى نوشم كنار پنجره بى كسى هاى خودم را ديدبانى مى كنم
عزیزِ دلم ، مهربانِ صبور ، الگویِ جوانِ دلتنگ ، خدیجه‌ی عزیزم ، سلام :) نخستین بار ، در محفلی دوستانه با شما دیدار کردم ... اندکی بعد با دوستانم به منزل شما آمدیم تا لحظاتی را در کنارتان باشیم و شما از محمد حسینِ‌تان برایمان بگویید ! آن روزها فرزند اول شما محسن ، دبستانی بود ، زینب که عزیزِ دل بابا محمد حسینش به حساب می‌آمد هنوز سن و سالی نداشت و علی اصغر نوزاد شیرخواره ای بود که در آغوش شما عطر پدر را استشمام می‌کرد . . ماه ها و سالها از کنار یکدیگر عبور کردند و گذشتند ؛ هفت سال از اولین دیدارمان گذشت . . اما من ذره ای نمی‌دانم که در این سال‌ها ، شما با آن همه تنهایی چه کردید :)؟ هنوز هم در آن چشمانِ مادرانه‌ی شما که مملو از احساس است ، غمِ سنگینی موج می‌زند . من نمی‌دانم که یک مادرِ تنها ، چگونه می‌تواند سه فرزندِ دلتنگ را که مدام سراغ پدرشان را میگرند بزرگ کند ؟. راستی .... خدیجه‌جان ، آن هنگام که زینب با اولین کارنامه‌ی مدرسه‌اش به خانه آمد و امضایِ رضایت پدر را خواست شما به او چه گفتید ؟ نخستین باری که علی‌اصغر یادگرفت با زبانِ بچگانه‌اش بگوید ( بابا ) ، شما با انگشت اشاره چه کسی را نشانش دادید ؟ سنگِ مزارِ کنجِ گلزار شهدا را ؟ عزیزِ دلم ... در این روزها ، دوست داشتنِ شما چنان در قلبم ریشه دوانده است که گاهی دلتنگ‌ِ‌تان میشوم و دلم سراغِ‌تان را می‌گیرد‌ ... من خوب می‌دانم که یک ترکشِ کوچکِ ساده ، زمانی که یک سربازِ جان بر کف را از پای در می‌آورد جانِ دو نفر را هم‌زمان باهم می‌گیرد . هم شهید و هم همسرِ شهید ... این روزها و این شبها ، در این ایامِ پر از آشوب و فتنه ، شما نورِ امیدِ قلب‌های ما جوانان هستید . شما زنانِ غیوری که عاشقانه‌هایتان را فدایِ امنیتِ‌مان کردید . خواستم بگویم ، اگر همسرِ شما یک قهرمان بود ، شما یک اَبَر قهرمان هستید :) شما یک الگویِ بی مثال هستید . شما جان و امید و روزنه‌ی نورِ یک امت هستید ... خدا نگهدارِ زنانِ از خود گذشته‌ای چون شما باشد که از تمامِ لذت‌های حلال زندگانی‌شان دست کشیدند و معشوقه‌شان را فدایِ راهِ حسین بن علی علیه السلام کردند ... در آخر باید بگویم که‌ : دوستتان دارم ... و هرگز نمیتوانم برای این دوست داشتن حدی قائل باشم . . . از طرفِ من به بانویِ قهرمانِ جوانِ صبور ( همسر شهید محمد حسین حمزه )
« ‏عجل علی ظهورک .. »
نَحوِ عزیزم ! با من مهربان باش . . .
آدم لباس روحانیت را بپوشد و درس نخواند، یک چیز بی‌معنی است؛ درست شبیه این است که آدم چیزی را غصب کند. حضرت‌آقا
پایانِ مطالعه‌ی کتابِ دا ! خاطراتِ سیده زهرا حسینی ...
جانِ شیرین خرسند است . . شاد و خندان و مفرح ! چرا که قسمتی از زمانِ ارزشمندِ خویش را ، صرف مطالعه‌ی کتابِ عظیمِ دا و تدبر در بند بند آن نمود. ماجرای دخترانگی‌های‌رزمنده‌ای هفده ساله‌ که تمامِ سختی‌های مقاومت را به جان خرید و تنها و غریبانه در آبادان و خرمشهر ایستادگی‌کرد.اگر بنابر نوشتن باشد تا صبح از سیده‌ زهرا برایتان می‌نویسم . . . اما چه‌کنم که صرفاجهت معرفیِ کتابی‌خوب و استوار و ماندگار ، ایراد سخن کردم . لذا پیام را درهمین چندخطِ‌کوتاه وبی‌حاشیه محدود میکنم ... بی‌تفاوت عبور نکنید !
از خدا بخواهید ... ما در رخت خواب نمیریم ! به یقین رسیده‌ایم مرگی بهتر از شهادت نیست ! -‌ پ.ن‌ : منزل شهید علی عربی