eitaa logo
شعر هیأت
9.7هزار دنبال‌کننده
968 عکس
163 ویدیو
13 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه‌السلام 🔹هزار حنجره فریاد🔹 هزار حنجره فریاد در گلویش بود نگاه مضطرب آسمان به سویش بود به دست عزمِ بلندش شکست پایِ درنگ اگر چه فاجعه‌ای تلخ روبه‌رویش بود میان او و شهادت چه انس و الفت بود که مرگ سرخ هماره به جستجویش بود چگونه شرم نکرد از گلوی او خنجر که بوسه‌گاه رسول خدا گلویش بود رسید وقت نماز و در آن حماسۀ ظهر هزار زخمِ تنش جاریِ وضویش بود سخن به زاری و ذلت نگفت با دشمن که خصم در عجب از همت نکویش بود اگر چه از عطش آن روح کربلا می‌سوخت فرات تشنه‌ترین قطرۀ سبویش بود سرم فدای لب خشک آن گل یاسین اگر چه تشنگی‌اش اوج آبرویش بود... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4188@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹تشنهٔ عشق🔹 تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر می‌دهیم آبرویی قدر خون خود، به خنجر می‌دهیم لاله را بگذار و بگذر، لایق عشق تو نیست ما به پای عاشقی، سرو و صنوبر می‌دهیم گرچه دریا، تا بخواهی، بی‌وفایی كرده است ما به دست دوستی، دست برادر می‌دهیم هیچ‌كس در خاطر ما، نازنین‌تر از تو نیست آری، این پروانه را هم، سوی تو پر می‌دهیم سر اگر افتاده، ذكر تو نمی‌افتد ز لب بی‌گلو هم، نام زیبای تو را سر می‌دهیم 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1531@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹پایداری ما🔹 گواه سیرۀ عشق است داغداری ما به باغبانی درد است لاله‌کاری ما تنور لاله در این فصل آنچنان داغ است که می‏‌چکد عرق از روی شرمساری ما به راه خیزش ما گرچه نیزه کاشته‏‌اند جُوِی نکاسته از شور تک‌سواری ما به رود خستۀ تاریخ داده درس شتاب در آبراهِ هدف، موجِ بی‌قراری ما صفی ز لشکر عشق‌اند باد و باران هم غریب نیست شتابند اگر به یاری ما... شروع زندگی جاودانه با یار است در این غریب‌کشی، مرگِ اختیاری ما به زیر سایۀ طوباقدان عاشورا نرُسته سرو بلندی به استواری ما صلا زدی که: کسی هست یاری‏ام بدهد؟ بلی حسین من، آنک خروش آری ما اگر چه دیر صلایت شنیده‏ایم، اما بگیر هر چه غرامت ز خون جاری ما بگو به دشمن مغلوب ما که در راه است هنوز حادثۀ زخم‌های کاری ما... امید منتظران! با ظهور خود بزدای غبار اشک، ز چشم امیدواری ما «فرید» خط شهادت همیشه حایل باد میان خستگی و پای پایداری ما 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4189@ShereHeyat
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست چندی‌ست نیارمیده، امّا برپاست این سرو که در میان خون می‌بینید هفتاد و دو داغ، دیده امّا برپاست 📝 🏴 برای مشاهده و دریافت اشعار با موضوع به نشانی زیر در پایگاه شعر هیأت مراجعه فرمایید: 🌐 shereheyat.ir/m/60@ShereHeyat
علیه‌السلام (قتلگاه) 🔹عشق غیور🔹 می‌وزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه می‌کند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه برگ‌ریزان ا‌ست و پاییزان، در این طوفان رنگ کاروانی می‌کند گویا عبور از قتلگاه!... بال در بال کبوترها کدامین آفتاب می‌کند پرواز تا آفاق نور از قتلگاه؟ باز عیسی می‌رود تا سیر خورشیدی کند یا کلیم آورده خورشیدی به طور از قتلگاه؟ تا چه آمد بر سر قرآن؟ که می‌آید به گوش نالۀ انجیل و تورات و زبور از قتلگاه پیکر سی پارۀ قرآن به روی نیزه‌هاست یا سرِ خورشید افتاده‌ست دور از قتلگاه؟... رود رود زمزم این‌جا شور و حال زمزمه‌ست تا چه سهمی می‌بَرد با این مرور از قتلگاه شط در این‌جا بر سر و بر سینه می‌کوبد که حیف می‌بَرم با خود فقط چشمی نمور از قتلگاه این‌ که می‌جوشد ز طبع نینوایی شعر نیست تا ابد این چشمه می‌گیرد شعور از قتلگاه شعر ما هم چون دل ما کربلایی می‌شود گر بیفتد در دل دیوانه شور از قتلگاه درک سرخ ما ز عاشورا تو را کم داشته‌ست لحظه‌ای سر بر کن ای عشق غیور از قتلگاه 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4181@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹پیام پرپرِ گل‌های باغ🔹 شبی که بر سر نی آفتاب دیدن داشت حدیث دربه‌دری‌های من شنیدن داشت بسیط دشت، چنان لاله‌زار حسرت بود که سبزه نیز سر سرخ بر دمیدن داشت هدف چه بود در این کارزار خون‌آلود که شعله شوقِ به هر خیمه سرکشیدن داشت چه بود در سر گل‌های باغ سبز رسول که دشت فتنه هنوز آرزوی چیدن داشت به اوج آبی آن آسمانِ خونین‌رنگ کبوترِ دل من شوق پرکشیدن داشت ستارگان چمن پیش تیغ صف بستند خدا دوباره مگر عزم گل گُزیدن داشت ننالم از خط تقدیر خویش در زنجیر که سرنوشت تو در خاک و خون تپیدن داشت صبور ثانیه‌های غم و بلای تو بود دلم که وعدهٔ بسیار داغ دیدن داشت پیام پرپرِ گل‌های باغ را می‌برد نسیم صبح که بر خاک و خون وزیدن داشت 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1656@ShereHeyat
علیهاالسلام فرازی از یک 🔹یک کربلا مصیبت🔹 ...آرام خفته بود سر از خاک برنداشت انگار از مصیبت خواهر خبر نداشت می‌رفت از آشیانهٔ آتش گرفته‌اش با دسته‌ای کبوتر تنها که پرنداشت شب، ترسناک بود و سراسیمه می‌دوید طفلی که غیر عمّه امید دگر نداشت طوفان فرو نشست ولیکن میان خاک یک کهکشان سوخته دیدم که سر نداشت یک کربلا مصیبت و صد قتلگاه غم در قلب‌های سخت‌تر از سنگ اثر نداشت دنیا خجل ز دربدری‌های زینب است خورشید هم نهان‌شده در پردهٔ شب است دیشب اگر چه ره به سوی قتلگاه برد از موج‌خیز غم به برادر پناه برد امروز هم به سوی چمن ره گزیده است گل‌های باغ سوخته را شب ندیده است هنگامهٔ ورود به مقتل فرا رسید نوباوگان فاطمه را سربریده دید هر یک تنی به رنگ شقایق به برگرفت از عمق روح صیحه زد، آفاق درگرفت پرسید بانویی که قد از غم خمیده است یاران! عزیز گمشده‌ام را که دیده است؟ خم شد کنار یک تن بی‌سر، دلش شکست قرآن ورق ورق شده دید و سپس نشست بر زخم بی‌شمار برادر نظاره کرد هی پلک بست باز نگاه دوباره کرد باور نمی‌کنم که حسینم چنین شده سر در بدن ندارد و نقش زمین شده در بر گرفت پیکر در خون تپیده را بوسید جای گونه، گلوی بریده را یک چند لحظه‌ای نظر از دوست برگرفت اندوه شعله‌ور شد و سوز دگر گرفت «پس بازبان پر گله آن زادهٔ بتول روکرد بر مدینه که یا اَیها الرسول این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست وین صید دست و پا زده در خون حسین توست»... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1651@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹زینبِ دور از حسین🔹 شب است و دشت، هیاهوی مبهمی دارد ستاره‌سوخته‌ای، صحبت از غمی دارد شب است و بر لب شطّ فرات، زمزمه‌ای‌ست به پای نخل که گیسوی درهمی دارد شب است و ماه به هر خیمه‌ای که می‌نگرد نشسته مادری و بزم ماتمی دارد شب است و دشت، به خون خفته؛ خیمه، سوخته است به وسعت ابدیّت، جهان غمی دارد شب است و سنگ صبوری به ناله می‌گوید کجاست دُرّ یتیمی که همدمی دارد؟ شب است و دختر معصوم سیدالشهدا برای نوحه‌گری، فرصت کمی دارد شب است و سایۀ اهریمنی شتاب‌آلود رَود به سوی سلیمان که خاتمی دارد شب است و داغِ جگرسوزِ سینۀ مظلوم ز اشک فاطمه، امّید مرهمی دارد شب است و این همه غم، در عوالم ملکوت خدا گواست، پیمبر چه عالمی دارد شب است و ماتم اصغر گرفته است، رباب ز گاهوارۀ او، چشم برنمی‌دارد شب است و قافله‌سالار شاهدان شهید به دست، مشعل و بر دوش، پرچمی دارد شب است و بر سر سجّاده‌ای پُر از اخلاص بلند‌‌قامت عصمت، قد خمی دارد شب است و زینبِ دور از حسین می‌داند نفس کشیدنِ بی‌او، چه ماتمی دارد... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4196@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹روز حساب🔹 پرده برمی‌دارد امشب، آفتاب از نیزه‌ها می‌دمد یک آسمان خورشید ناب از نیزه‌ها می‌شناسی این‌همه خورشید خون‌آلود را آه، ای خورشید زخمی، رخ متاب از نیزه‌ها کهکشان است این بیابان، چون که امشب می‌دمد ماهتاب از خیمه‌ها و آفتاب از نیزه‌ها ریگ‌ریگش هم گواهی می‌دهد، روز حساب کاین بیابان، خورده زخمِ بی‌حساب از نیزه‌ها یال‌هایی سرخ و تن‌هایی به خون غلتیده است یادگار اسب‌های بی‌رکاب از نیزه‌ها آرزوی آب هم این‌جا عطش نوشیدن است خواهد آمد «العطش»‌ها را جواب از نیزه‌ها باز هم جاری‌ست امشب رودْرود از سینه‌ها بس که می‌آمد صدای آبْ‌آب از نیزه‌ها گرچه اینجا موج موج تشنگی‌ها جاری است می‌تراود چشمه چشمه، شعر ناب از نیزه‌ها 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2586@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹خورشید در تنور🔹 امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور حال و هوای نافله پیداست در تنور دیگر زمین مکبّر یاران صبح نیست امشب نماز یار فُراداست در تنور هر ندبه عاشقانه به معراج می‌رود انگار شور مسجدالاقصاست در تنور! خاکستر است و شعله و پروانه‌ای که سوخت امشب تمام عشق همین جاست، در تنور اینجا مدینه نیست ولی با هزار غم دست دعای فاطمه بالاست در تنور! این زادهٔ خلیل که جانش به باغ سوخت غم را چگونه باز پذیراست در تنور؟! از اشک‌های تب‌زده طوفان به‌پا شده‌ست ای نوح! این تلاطم دریاست در تنور! با داغ جاودانهٔ تاریخ آشناست باغ شقایقی که شکوفاست در تنور این سَر که آفتاب سرافراز عالم است روشن‌ترین مفسّر فرداست در تنور دیگر چرا ز واقعه باید خبر گرفت وقتی که عمق حادثه پیداست در تنور! 📝 🌐 shereheyat.ir/node/904@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹نمازِ سر🔹 هیچ کس تا ابد نمی‌فهمد شب آن زن چگونه سر شده بود خبری بود در تنور انگار خبر این بار، داغ‌تر شده بود با دل خون وضوی گریه گرفت بین سجاده نوحه‌گر شده بود آسمان را به سمت خویش کشید وسعت خانه بیشتر شده بود شانه برداشت تا که مویش را... شانه از دست چشم، تر شده بود عطر برداشت تا که رویش را... عطر می‌سوخت، خون‌جگر شده بود آب برداشت تا گلویش را... آب، دریای شعله‌ور شده بود کاش آن شب سحر نمی‌آمد سحر آمد ولی اگر شده بود... پشت سر ایستاد و قامت بست لحظه‌های نماز سر شده بود 📝 🌐 shereheyat.ir/node/79@ShereHeyat
🔹طلوعی دوباره🔹 آن شب که آسمان خدا بی‌ستاره بود مردی حضور فاجعه را در نظاره بود سهم کبوتران حرم، از حرامیان بالِ شکسته، زخمِ فزون از شماره بود در سوگ خیمه‌های عطش، زار می‌گریست مشکی که در کنار تنی پاره پاره بود زخمی که تا همیشه به نای رباب بود از شور نینوایی یک گاهواره بود می‌دوخت چشم حسرت خود را به قتلگاه انگشتری که همسفر گوشواره بود از کوچه‌های شب‌زدهٔ کوفه می‌گذشت پیکی روان به جانب دارالاماره بود از دشت لاله‌پوش خبرهای تازه داشت مردی که نعل مرکب او خون‌نگاره بود فریاد زد: امیر! در آن گرم‌گاه خون آیینه در محاصرۀ سنگِ خاره بود خون بود و شعله بود و عطش بود و خیمه‌ها، در معرض هجوم هزاران سواره‌ بود خورشید سربریده غروبی نمی‌شناخت بر اوج نیزه، گرم طلوعی دوباره بود روزی که رفت این خبر شوم تا به شام چشم فرشته‌های خدا پرستاره بود بانگ اذان بلند نمی‌شد ز مأذنی آن روز شهر، شاهد بغض ستاره بود با ضربه‌ای که حادثه بر طبل می‌نواخت فریاد «یا حسین» بلند از نقاره بود راه گریزِ اغلب «قاضی شُریح»‌ها آن روز در بد آمدن استخاره بود شهر فریب و وسوسه تا دیرگاه شب میدان پایکوبی هر باده‌خواره بود یک لحظه از ترنم شادی تهی نماند گویی که در تدارک عیشی هماره بود! تعداد زخم گرچه ز هفتاد می‌گذشت اما شمار زخم زبان بی‌شماره بود... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/903@ShereHeyat
یک‌روز به هیئت سحر می‌آید با سوز دل و دیدهٔ تر می‌آید یک‌روز به انتقام هفتاد و دو شمس با سیصد و سیزده قمر می‌آید @ShereHeyat
💠 فضاسازی عاطفی با استفاده از موسیقی بادها نوحه‌خوان بیدها دسته‌ی زنجیرزن لاله‌ها سینه‌زنان حرم باغچه بادها در جنون بیدها واژگون لاله‌ها غرق خون خیمه‌ی خورشید سوخت برگ‌ها گریه‌کنان ریختند آسمان کرده به تن پیرهن تعزیه طبل عزا را بنواز ای فلک 🔹زنده‌یاد عمران صلاحی در این شعر کوتاه نیمایی، تلاش کرده است تا تصاویر و صداهایی را که به طور معمول در ایام محرم در کوچه و خیابان می‌بینیم و می‌شنویم، در جای دیگری غیر از کوچه و خیابان و تکیه و حسینیه ببیند و بشنود و این زاویه‌ی نگاه و صدای تازه را در برابر چشم و گوش خواننده نیز بگشاید و این تصاویر و صداها را به او نیز نشان بدهد؛ تا این اندیشه‌ی شیعی را که در مصیبت سیدالشهدا(علیه‌السلام) زمین وآسمان و همه‌ی موجودات اقامه‌ی عزا می‌کنند؛ به نمایش درآورد. شاعر در باغچه‌ی خانه‌ی خود به تماشای دسته‌ی باشکوهی از عزاداری نشسته و تماشای این دسته‌ی باشکوه را تا آسمان‌ها و افلاک دنبال کرده است. 🔸آنچه که در کنار این نگاه شاعرانه و اندیشمندانه و زبان استعاری، باعث موفقیت شاعر در ترسیم چنین فضای باشکوهی شده است، نوع چینش سطرها و آوردن زحاف (رکن آخر) در وزن مفتعلن مفتعلن فاعلن به ابتدای جملات و تکرار آن است که باعث شده بی آن‌که شاعر واژه‌ای اضافی خرج کند در تمام شعر ضرباهنگ و ریتمی حماسی شبیه به صدای طبل و شیپور به گوش برسد. من نام بسیاری از شیوه‌های سنتی عزاداری و اسباب و آلات آن را بلد نیستم اما همیشه با خوانش این شعر ناخودآگاه یاد صدای دسته‌ی عزای اهالی نجف اشرف می‌افتم که شب‌های محرم با مشعل‌های بزرگی که بر دوش دارند از گذرخان به سمت حرم حضرت معصومه(علیهاالسلام) می‌روند. 🔹این استفاده‌ی هوشمندانه از ظرفیت موسیقایی اوزان عروضی و بهره‌مندی از موسیقی در فضاسازی عاطفی شعر می‌تواند برای شاعران جوان بسیار آموزنده باشد. بازخوانی شاهنامه‌ی فردوسی با این نگرش نیز بسیار سودمند است. با این‌که تمام شاهنامه‌ی فردوسی در یک وزن عروضی سروده شده است، اما لحظه‌های شاد و غم‌انگیز و لحظه‌های بیان رشادت‌ها و... هر یک با تغییر ریتم و ضرباهنگ، به خوبی از هم تفکیک شده‌اند. 📝 📗 🌐 shereheyat.ir@ShereHeyat
هرگز نگذاشت تا ابد شب باشد او ماند که در کنار زینب باشد سجاد که سجاده به او دل می‌بست تدبیر خدا بود که در تب باشد 📝 #منیره_هاشمی 🏴 برای مشاهده و دریافت اشعار با موضوع #امام_سجاد علیه‌السلام به نشانی زیر در پایگاه شعر هیأت مراجعه فرمایید: 🌐 shereheyat.ir/m/07 ✅ @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹همسفر کاروان🔹 این ماه کیست همسفر کاروان شده؟ دنبال آفتاب قیامت روان شده یک لحظه ایستاده که سرها روند پیش یک دم نشسته منتظر کودکان شده یک جا ز پیر کوفه شنیده‌ست ناسزا یک جا به سنگ کودک شامی نشان شده هم شاهد غروب گل ارغوان به خون هم راوی حدیث لب خیزران شده با پای خسته راه‌بر خلق آمده با دست بسته کارگشای جهان شده ای دیده داغ کودک شش ماهه تا به پیر آه ای بهار تا گل آخر خزان شده بعد از برادر و پدر و خواهر و عمو تنهاترین ستارۀ هفت آسمان شده از بس گریسته‌ست چنان شمع در سجود از خلق، آفتاب مزارش نهان شده 📝 🌐 shereheyat.ir/node/952@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹اعجاز🔹 همان وقتی که خنجر از تن خورشید سر می‌خواست امامت از دل آتش چنان ققنوس برمی‌خاست علی باشی و در میدان نجنگی، داغ از این بدتر؟ خدا او را به بزم عشق‌بازی شعله‌ور می‌خواست علی در خونِ خود پرپر، علی با تیرِ در حنجر علی از شعله سوزان‌تر، علی بودن هنر می‌خواست نباید شعلۀ این ماجرا یک لحظه بنشیند عبایش سوخت در آتش که آتش بال و پر می‌خواست به پاهای کبوتر نامه‌ای از جنس زنجیر است که فریاد بلند تشنگان، پیغامبر می‌خواست مصیبت تازه بعداز کربلا آغاز شد یعنی به غیر از خونِ تن، دشمن از او خون جگر می‌خواست امامت را زنی با جان و دل می‌برد آهسته که زینب بود، اگر او زیر دست و پا سپر می‌خواست پدر لب‌تشنه جان داد و گذشت اما تمام عمر صدای شرشر باران چه از جان پسر می‌خواست غریب است آنچنان کعبه میان آشنایانش که استعلام حقانیتش را از حجر می‌خواست 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2958@ShereHeyat
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت خاموش، طنین نای تو می‌پنداشت غافل، که به هرکجا روان بود سرت بندِ ستم از پای جهان برمی‌داشت 📝 #عباس_براتی_پور 🏴 نشانی مشاهده و دریافت اشعار با موضوع #حرکت_کاروان_از_کربلا در پایگاه شعر هیأت: 🌐 shereheyat.ir/m/62 🏴 نشانی مشاهده و دریافت اشعار با موضوع #کاروان_در_کوفه در پایگاه شعر هیأت: 🌐 shereheyat.ir/m/63 ✅ @ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹نالۀ زنجیر🔹 تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود بی‌تو اما، نتوان گفت که بر من چه گذشت از دلم پرس که این‌گونه زمین‌گیر نبود آه از درد اسیری که به همراهی اشک جز صدای جرس و نالۀ زنجیر نبود با تو می‌خواستم از کرببلا برگردم با تو بودن، چه کنم، آه، که تقدیر نبود گرچه با اشک مرا از تو جدا می‌کردند رفتنم را تو ببخشای، که تقصیر نبود خواستم جای گلو، بر بدنت بوسه زنم به تنت جز اثر بوسۀ شمشیر نبود... مردمی عهد شکستند که گوش دلشان آن‌قَدَر سنگ، که امید به تأثیر نبود لحظه‌ای کاش! پس از داغ مرا می‌دیدی تا ببینی که چنین، خواهر تو پیر نبود 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4193@ShereHeyat
🔹خداحافظ...🔹 ما را نمانده است دگر وقت گفتگو تا درد خویش با تو بگوییم موبه‌مو از خار گرچه گرد حرم پاک کرده‌ای تا شام و کوفه راه درازی‌ست پیش رو خون، گوشواره‌ها زده بر گوش‌هایمان صد بغض مانده جای گلوبند در گلو تنها گذاشتیم تنت را و می‌رویم اما سر تو همسفر ماست کوبه‌کو بی‌تاب نیستیم... خداحافظت پدر! بی‌آب نیستیم... خداحافظت عمو! 📝 🌐 shereheyat.ir/node/915@ShereHeyat
🔹دریای خروشان🔹 به دست باد دادی عاقبت زلف پریشان را و سر دادند بی‌تو تارها آهنگ هجران را نبی را بر فراز کوه نور احساس می‌کردم دمی که می‌شنیدم از لبت آیات قرآن را همان‌هایی که ما را متهم بر کفر می‌کردند پس از این آیه‌ها، با اشک فهمیدند جریان را و هجده آینه بر نیزه می‌دیدیم، اما آه هجوم سنگ‌ها برچید این آیینه‌بندان را شکوه موج‌های سهمگینِ خطبه‌های من برای صخره معنا کرد دریای خروشان را بدن‌ها بر زمین، سرها به نیزه، کاروان در بند فقط در «کوفه» دعوت می‌کنند این‌گونه مهمان را!... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1662@ShereHeyat
🔹کفر کوفه🔹 قافله قافله از دشت بلا می‌گذرد عشق، ماتم‌زده از شهر شما می‌گذرد آه ای مردم غفلت‌زدۀ خواب آلود سحر از کوچه خالی ز دعا می‌گذرد روزها‌تان همه شب باد که خورشید زمان برسر نیزه، سر از جسم جدا می‌گذرد چشمتان چشمۀ خون باد که بر ریگ روان کاروان از بر‌تان آبله‌پا می‌گذرد ننگ پیمان‌شکنی تا ابد ارزانی‌تان که فرات عطش از خون خدا می‌گذرد می‌شناسیدش و از نام و نسب می‌پرسید؟ وای از این روز که بر آل عبا می‌گذرد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3151@ShereHeyat
هنگام عبور کاروان اسرا و سرهای شهدای کربلا، چشمان مردم بارانی بود و دل‌های آنان طوفانی، اما دنیاطلبی و مصلحت‌جویی و ستم‌پذیری، آنان را از پذیرفتن حقیقت باز می‌داشت. اینک کوفه‌ زمینه‌ای آماده برای ابلاغ پیام بود، خطبه‌ی آتشین و سخنان حضرت زینب علیهاالسلام هر کلمه‌اش، مثل خون شهیدان عاشورا، بُرنده و تعیین‌کننده بود. آن روز حضرت زینب علیها‌السلام چنان سخن گفت که سخنان او تار و پود نظام استبدادی را از هم گسست. گویا یک کربلا رنج و مصیبت، روح و روان او را صیقل داده و گوهر جانش را درخشندگی بخشیده بود. با دست به مردم اشاره کرد که: ساکت شوید. تنها روح نیرومند زینب می‌توانست صدای هلهله و شادی مردم را که با ضجه و گریه آن‌ها در هم آمیخته بود آرام کند. 📗 به نقل از کتاب لهوف ✅ @ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹خطابۀ خورشید🔹 مسافرم من و گم کرده کوکب اقبال نه شوق بدرقه دارم، نه شور استقبال... من از نواحی «اللهُ نور» می‌آیم من از زیارت سر در تنور می‌آیم من از مشاهدهٔ مسجدالحرام وفا من از طواف حریم حضور می‌آیم درون سینه‌ام، اشراق وادی سیناست من از مجاورت کوه طور می‌آیم سفیر گلشن قدسم، همای اوج شرف شکسته بال و پر، اما صبور می‌آیم هزار مرتبه نزدیک بود جان بدهم اگرچه زنده ز آفاق دور می‌آیم ضمیر روشنم آیینهٔ فریبایی‌ست و نقش خاطر من آنچه هست، زیبایی‌ست سرود درد به احوال خسته می‌خوانم نماز نافله‌ام را، نشسته می‌خوانم... ز باغ با خود، عطر شکوفه آوردم پیام خون و شرف را به کوفه آوردم سِپُرد کشتی صبرم، عنان به موج آن روز صدای شیون مردم گرفت، اوج آن روز چو لب گشودم و فرمان «اُسکُتوا» دادم به شکوهِ پنجره بستم، به اشک رو دادم به کوفه دشمن دیرین سپر به قهر افکند سکوت، سایهٔ سنگین به روی شهر افکند میان آن همه خاکستر فراموشی صدای زنگ جرس‌ها، گرفت خاموشی چو من به مردم پیمان‌شکن، سخن گفتم صدا صدای علی بود، من سخن گفتم ... هلا جماعت نیرنگ‌باز، گریه کنید چو شمع کُشته، بسوزید و باز گریه کنید اگر به عرش برآید خروشِ خشم شما خداکند نشود خشک، اشک چشم شما شما که دامن حق را ز کف رها کردید شما که رشتهٔ خود را دوباره وا کردید شما که سبزهٔ روییده روی مُردابید شما که دشمن بیداری و گران‌خوابید شما ز چشمهٔ خورشید دور می‌مانید شما به نقرهٔ آذین گور می‌مانید شما که روبروی داغ لاله اِستادید چه تحفه‌ای پی فردای خود فرستادید؟ شما که سست نهادید و زشت رفتارید به شعله شعلهٔ خشم خدا گرفتارید عذاب و لعنت جاوید مستحَقّ شماست به‌جای خنده، بگریید، گریه حَقّ شماست شما که سینه به نیرنگ و رنگ آلودید شما که دامن خود را به ننگ آلودید دریغ، این شب حسرت سحر نمی‌گردد به جوی، آبروی رفته برنمی‌گردد به خون نشست دل از ظلم بی‌دریغ شما شکست نخل نبوت به دست و تیغ شما شما که سید اهل بهشت را کشتید چراغ صاعقهٔ سرنوشت را کشتید گرفت پرده به رخ آفتاب و خم شد ماه چو ریخت خونِ جگرگوشهٔ رسول الله... به جای سود ز سودای خود زیان بُردید امید و عاطفه را نیز از میان بردید شما که سکّهٔ ذلت به نامتان خورده‌ست کجا شمیم وفا بر مشامتان خورده‌ست؟ شما که در چمن وحی آتش افروزید در آتشی که بر افروختید می‌سوزید چه ظلم‌ها که در آن دشتِ لاله‌گون کردید چه نازنین جگری از رسول، خون کردید چه غنچه‌ها که دل آزرده در حجاب شدند به جرم پرده‌نشینی ز شرم آب شدند از این مصیبت و غم آسمان نشست به خون زمین محیط بلا شد، زمان نشست به خون فضا اگر چه پر از ناله‌های زارِ شماست شکنجه‌های الهی در انتظار شماست مصیبت از سرتان سایه کم نخواهد کرد کسی به یاری‌تان، قد علم نخواهد کرد شمیم رحمت حق بر مشامتان مَرِساد و قال عَزَّوَجَل: رَبّکُم لَبِالمِرصادِ سخن رسید به اینجا که ماهِ من سَر زد کبوتر دلم از شوق دیدنش پر زد هلال یک شبه‌ام را به من نشان دادند دوباره نور به این چشم خون‌فشان دادند... به کاروان شقایق به یاس‌های کبود نسیم عاطفه از یار مهربان دادند دوباره در رگ من خون تازه جاری شد دوباره قلب صبور مرا تکان دادند دوباره عشق به تاراج هوشم آمده بود صدای قاری قرآن به گوشم آمده بود به شوق آن‌که به باغ بنفشه سر بزند دوباره همسفر گل‌فروشم آمده بود صدای روح‌نوازش غم از دلم می‌برد اگرچه کوه غمی روی دوشم آمده بود دلم چو محمل من روشن است می‌دانم صدا صدای حسین من است، می‌دانم هلال یک‌شبهٔ من که روبروی منی! که آگه از دل تنگ و بهانه‌جوی منی!... خوش است گرد ملال از رخ تو پاک کنم خدا نکرده گریبان صبر چاک کنم بیا که چهرهٔ ماهت غم از دلم بِبَرد ز موج‌خیز حوادث به ساحلم بِبَرد... شبی که خواهر تو در نماز نافله بود تو باز، گوشهٔ چشمت به سوی قافله بود چو خار، با گل یاسین سَرِ مقابله داشت سه‌ساله دختر تو پایِ پُر ز آبله داشت... امام آینه‌ها طوقِ گُل به گردن داشت امیـر قافـلهٔ نور غُل به گردن داشت مصیبتی که دلِ «سَهلِ ساعدی» خون شد ز غصه نخل وفا مثل بید مجنون شد برای دیدن ما صف نمی‌زدند ای کاش میان گریهٔ ما کف نمی‌زدند ای کاش... کویر، نورِ تو را دید و دشت زر گردید سر تو آینه‌گردانِ طشت زر گردید الا مسافر کُنج تنور و دِیْر بیا مُصاحب دل زینب! سفر بخیر بیا اگر چه آیتی از دلبری‌ست گیسویت چه روی داده که خاکستری‌ست گیسویت؟ سکوت در رَبَذه از ابی‌ذران هیهات لب و تلاوت قرآن و خیزران هیهات خدا کند پس از این آفتاب شرم کند عطش بنوشد و از روی آب شرم کند ستاره‌ای پس از این اتفاق سر نزند «شفق» نتابد و ماه از محاق سر نزند 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1231@ShereHeyat
🔹خبر🔹 خبر پیچید تا کامل کند دیگر خبرها را خبر داغ است و در آتش می‌اندازد جگرها را غروبی تلخ، بادی تلخ‌تر از دور می‌آمد که خم می‌کرد زیر بار اندوهش کمرها را به روی روسیاهی یک به یک آغوش وا کردند همان‌هایی که بر مهمانشان بستند درها را همان‌هایی که در مسجد پدر را غرق خون کردند به خون خویش غلتاندند، در صحرا پسرها را و باد آرام درها را به هم می‌زد، صدا پیچید که برخیزید اهل کوفه آوردند سرها را... خبر آمد، سری بر نیزه‌ای قرآن تلاوت کرد کسی جز آل پیغمبر ندارد این هنرها را 📝 🌐 shereheyat.ir/node/918@ShereHeyat