eitaa logo
شعر هیأت
9.1هزار دنبال‌کننده
888 عکس
162 ویدیو
12 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه‌السلام 🔹تو تبدار اباالفضلی🔹 زمین کربلا تب دارد آیا، یا تو تب داری؟ دل زینب فدایت پا برون از خیمه نگذاری بخوان در نیمه‌شب‌هایم «الهی لا تؤدّبنی» بگو صد بار دیگر «ربِّ خلِّصنا من النارِ» غل و زنجیر بر گردن چهل منزل بیا با من که فردا باز فردا یوسف تنهای بازاری تو تبدار اباالفضلی که سقا بود و عطشان بود تو بیمار حسینی؛ راست می‌گویند بیماری تو را هر روز عاشوراست... یا سبوحُ یا قدّوس ملائک بر سر سجاده‌ات جمعند بسیاری... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/918@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹چهل سال اشک🔹 لبریزم از واژه اما بسته‌ست گویا زبانم حرفی ندارم بگویم، شعری ندارم بخوانم سجاده‌ام را گشودم، شاید که دلتنگی‌ام را با یاد آن سجده‌های طولانی‌ات بگذرانم یک گوشه تنها نشستم، جام دعا روی دستم حالا که این‌گونه مستم باید صحیفه بخوانم نیمه‌شب است و منم که در کوچه‌های مدینه در انتظار تو با آن انبان خرما و نانم ای کاش می‌سوخت کوفه در شعلۀ خطبه‌هایت در شعلۀ خطبه‌هایت می‌سوزد اینک جهانم آن روز با تب چه کردی در آتش خیمه‌ها؟... آه در دود خیمه چه دیدی؟ با من بگو تا بدانم وقتی چهل سال با اشک افطار کردی، چگونه آب گوارا بنوشم؟ اصلا مگر می‌توانم؟ 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4832@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹طواف نور🔹 سلامٌ علی آلِ طاها و یاسین به این خلق و این خوی و این عزّ و تمکین رخش مصحف فاطمه، حُسن، قرآن پُر از «قدر» و «وَاللَّیل» و «وَالشَّمس» و «وَالتّین» درود الهی بر آن خُلق نیکو سلام محمّد بر آن خوی شیرین نماز از خضوعش به پرواز آید دعا از نفس‌های او بسته آذین به سجاده‌اش آسمان آورد سر به ذکر دعایش خدا گوید آمین سلام خدا بر خضوع و خشوعش قیام و قعود و رکوع و سجودش :: درود خداوند حَیّ جلیلش به قدر و کمال و جمال جمیلش عجب نیست در مسلخ عشق و ایثار اگر بوسه بر دست آرد خلیلش عجب نیست کز عرشۀ عرش اعلا طواف آرد از چارسو جبرئیلش سلاطین غلامش، خواتین کنیزش طوایف مریدش، قبایل دخیلش حَجَر شاهد عزت و اقتدارش هشام بن عبدالملک‌ها ذلیلش بسا تخت شاهی فرو رفت در گل کجا حاکم گِل شود حاکم دل؟ :: «هشام» استلام حجر تا نماید در آن ازدحامِ خلایق نشاید نه قدری که از وی شود قدردانی نه کس بود تا کس بر او ره ‌گشاید به ناگاه دیدند آمد جوانی که پیوسته او را حَجَر می‌ستاید گشودند حُجّاج از چار سو، ره که آن شاهدِ حُسن یکتا بیاید یکی خواست تا سر به پایش گذارد یکی رفت تا جان نثارش نماید یکی گفت نامش چه باشد هشاما! - حسد را نگر- گفت: نشناسم او را :: به ناگه «فرزدق» خروشید در دم که: این است نجل رسول مُکَرّم! تو چون می‌کنی در مقامش تجاهل؟ من او را بِه از خویشتن می‌شناسم نماز است بی او گناه کبیره ثواب است بی او خطای مسلّم تعالیم اسلام از اوست جاری قوانین توحید از اوست محکم چراغی‌ست بر قلۀ آفرینش امام است بر جملۀ خلق عالم سلام و رکوع و سجود است از او قنوت و قیام و قعود است از او :: امامی‌ست کو را اُمَم می‌شناسد کریمی‌ست کو را کرم می‌شناسد صفا، مروه، مسعی، حَجَر، حِجر، زمزم طواف و مطاف و حرم می‌شناسد بیابان مکه، منا، خیف، مشعر سماوات و لوح و قلم می‌شناسد زمین می‌شناسد، زمان می‌شناسد عرب می‌شناسد، عجم می‌شناسد یم و قطره و ماه و خورشید، او را به ذات الهی قسم می‌شناسد سلام خدا بر اَب و جَدّ و مامش مسلمان بود هر که داند امامش 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5447@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹فجر امید🔹 مژده کز آفاق روشن، گل به دست آمد بهار برگ برگ سبزه را شیرازه بست آمد بهار دید دریا تشنه، صحرا عاشق است آمد بهار جام بر کف، خنده بر لب، می‌پرست آمد بهار در مسیرش مخمل سبز چمن گسترده‌اند حلّه رنگینِ یاس و یاسمن گسترده‌اند باغ باید در قدومش عنبر‌افشانی کند هدهد شهر سبا، بال و پرافشانی کند ماه بَذر نقره پاشد، گوهرافشانی کند آفتاب از مشرق گیتی زرافشانی کند تا ببیند آسمان اوج و فرود عشق را تا بخوانند اختران با هم سرود عشق را انتظار عاشقان فجر امید دیگری‌ست روشنی‌بخش جهان صبح سپید دیگری‌ست در بهار آرزو عید سعید دیگری‌ست زاد‌روز سید سجاد عید دیگری‌ست عید تقوا و عدالت، عید آزادی رسید جشن ایثار و شهامت، موسم شادی رسید کیست این مولا که شد صدق از صفایش جلوه‌گر عشق از او پیدا شد و مهر از وفایش جلوه‌گر حُسن یوسف از جمال دلربایش جلوه‌گر مطلع‌الفجر اجابت از دعایش جلوه‌گر لیلة‌القدر امامت، ناز‌پرورد حسین از دو عالم آشنا‌تر با غم و درد حسین آن که آیین وفا را جلوه بخشید و جلا شاهد بزم و شهادت، یادگار کربلا روح ایمان و عبادت، اسوۀ اهل ولا خطبه‌خوان بی‌نظیر و... خسته از شام بلا راهبان کعبۀ آزادی و عشق و جهاد پاسدار مکتب توحید و عدل و اتحاد دفتر آزادگی با سعی او شیرازه شد از گلاب اشک او گلزار ایمان تازه شد عشق عالم‌گیر شد، عرفان بلندآوازه شد آسمان در حیرت از آن صبر بی‌اندازه شد چون دم پاک مسیحا خطبه‌های شام او زخمه بر تار عواطف زد صلای عام او گر چه عمری حسرت ایام را در دل نهفت گر چه در گلزار احساسش گل ماتم شکفت دشمن از اندیشۀ بیدار‌باش او نخفت از قیام روز عاشورا سخن بی‌پرده گفت لاله‌های دشت خون را باغبانی کرد و رفت نهضت سرخ شقایق را جهانی کرد و رفت ای مدینه! ای که اعجاز لبش را دیده‌ای ای که در هجرانِ گل، تاب و تبش را دیده‌ای گریۀ صبح و مناجات شبش را دیده‌ای صبر طاقت‌سوز و سعی زینبش را دیده‌ای موج‌زن دریای خون را دیده‌ای تا کربلا در رکابش یک چمن گل چیده‌ای تا کربلا ای مدینه! ما که از آن روضه دور افتاده‌ایم چون پرستو در بهار، از شوق و شور افتاده‌ایم خانه بر دوشیم و از فیض حضور افتاده‌ایم ما مگر از چشم آن دریای نور افتاده‌ایم ای مدینه! ارغوانی رنگ شد دل‌های ما سینه‌ها آتش گرفت و تنگ شد دل‌های ما ای مدینه! باز در کوی تو منزل می‌کنیم باز از دریای حسرت رو به ساحل می‌کنیم پشت دیوار بقیعت خاک را گِل می‌کنیم نور زهرا را چراغ روشنِ دل می‌کنیم ای مدینه! ای که بوسیدی رکاب جبرئیل باز کن بر روی این پروانه «باب جبرئیل» ای مدینه! ما که با گل‌ها تبسم ‌می‌کنیم در خیال خود تو را هر شب تجسم می‌کنیم گر بخوانی در حضورت دست و پا گم می‌کنیم با نسیم صبحدم، گاهی ترنم می‌کنیم جلوۀ جنت به چشم خاکیان دارد بقیع یا صفای خلوت افلاکیان دارد بقیع 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5446@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹مزامیر صحیفه🔹 بسته‌ست همه پنجره‌ها رو به نگاهم چندی‌ست که گمگشتۀ در نیمۀ راهم حس می‌کنم آیینۀ‌ من تیره و تار است بر روی مفاتیح دلم گرد و غبار است از بس که مناجات سحر را نسرودم سجادۀ‌ بارانی خود را نگشودم پای سخن عشق دلم را ننشاندم یعنی چه سحرها که ابوحمزه نخواندم ای کاش کمی کم کنم این فاصله‌ها را با خمسه‌عشر طی کنم این مرحله‌ها را بر آن شده‌ام تا که صدایت کنم امشب تا با غزلی عرض ارادت کنم امشب ای زینت تسبیح و دعا زمزمه‌هایت در حیرتم آخر بنویسم چه برایت؟ اعجاز کلام تو مزامیر صحیفه‌ست جوشیده زبور از دل قرآن به دعایت در پردۀ‌ عشاق تو یک گوشه نشسته‌ست صد حنجره داوود در آغوش صدایت از بس که ملک دور و برت پر زده گشته‌ست «پیراهن افلاک پر از عطر عبایت» تنها نه فقط آینه در وصف تو حیران باشد حجرالاسود، الکن به ثنایت من کمتر از آنم که به پای تو بیفتم عالم شده سجاده و افتاده به پایت 📝 🌐 shereheyat.ir/node/248@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹کربلای تو🔹 سجاد! ای به گوشِ ملائک، دعای تو‎ شب، خوشه‌چینِ خلوت تو با خدای تو‎ ای چشم آسمان و زمین مانده خیره‌وار‎ بر شور و جذبه‌های تو در سجده‌های تو‎ ای دیدن قتال غم‌انگیز کربلا‎ حُزنِ همیشه ساخته از ماجرای تو‎ یک روز بود واقعۀ کربلا، بلی‎ یک عمر وقفه داشت ولی کربلای تو‎ ای وارثِ پیمبر و حیدر که اَختران‎ بر آفتاب فخر کنند از ولای تو‎ محراب را به وقت مناجات تو، همه‎ افتاده لرزه‌ها به تن از های‌های تو‎ ای یک نیای تو به نَسَب، مفخر عرب‎ وی محور عجم به حَسَب یک نیای تو‎ ای زینت تمامی پرهیزیان به زهد‎ وی زیور تمام دعاها، دعای تو‎ در مدح تو، ترانۀ توحید سر دهد‎ هرچند نیست زمزمۀ من، سزای تو‎ ‎‎ 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4246@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹نسیم اجابت🔹 چشمان منتظر خورشید، با خنده‌های تو می‌خندد آه ای تبسم روحانی، هستی به پای تو می‌خندد با واژه‌های گل و لبخند، دارد لب پدرت پیوند باران بوسه که می‌گیرد، بابا برای تو می‌خندد بانوی شهر خدا حالا، در بر گرفته مسیحش را دستان منتظر باران، با ربنای تو می‌خندد می‌آیی از گل و فروردین، از نص واقعه‌ای شیرین آری صحیفۀ هفت اقلیم، با هر دعای تو می‌خندد ای پیر وصل مناجاتی، ای آنکه قبلۀ حاجاتی در هر فراز مناجاتت، گویی خدای تو می‌خندد ای روح سجده! دل محراب، در حسرت قدمت بی‌تاب آری نسیم اجابت در، زلف رهای تو می‌خندد هرچند اهل زمین بودم، هرچند خاک‌نشین بودم هربار گریه شدم دیدم، دست عطای تو می‌خندد یکبار دیگر از این کوچه، مثل نسیم گذر کردی در صحن سینۀ مشتاقم، عطر عبای تو می‌خندد این شعر هجرت من بوده، از مروه‌ای نفس آلوده در چشم‌های زلال بيت، دارد صفای تو می‌خندد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1372@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹شمشیرِ دعا🔹 سپر ز گریه و شمشیر از دعا دارد مَلَک به سجدۀ او رشکِ اقتدا دارد حقوق را چه کسی مثل او ادا کرده؟ نماز را چه کسی مثل او به پا دارد؟ اگر به مصلحتی چند روز بیمار است برای هر چه که درد است او دوا دارد مدیح حضرت سجاد هر چه بنویسند قسم به شعر فرزدق، هنوز جا دارد بپرسد از حجرالاسود از ولایت او هر آن کسی که به سجاد، شک روا دارد علی‌ست اسم و علی رسم او، بپرس از شب که زخم شانۀ او ریشه در کجا دارد؟ بپرس کوچه به کوچه کدام شب‌گرد است که سفره‌های یتیمان از او غذا دارد.. فدای آن لب خشکی که لحظۀ افطار به اشک، روضۀ عطشان کربلا دارد رسول کرب‌وبلا، وارث حسین چه گفت؟ که بعد خطبۀ او دشمنش عزا دارد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5448@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹چشمۀ نور🔹 من آمدم کلماتت به من زبان بدهند زبان سادۀ رفتن به آسمان بدهند من آمدم کلماتت مرا فرو ریزند و مثل زلزله روح مرا تکان بدهند به من که کور و کر و لال هستم و تاریک مسیر چشمۀ نوری ز کهکشان بدهند به من که گوشه‌ای از دوزخ خودم هستم به قدرِ یک سرِ سوزن کمی امان بدهند به من مجال ملاقات با خدا در شب به من زبان سخن گفتن و بیان بدهند... کجاست تا کلماتت مرا منا ببرند برات مرقد شش‌گوشۀ جهان بدهند؟ بریده‌ام... کلماتت کجاست ای باران! که قدر تشنگی‌ام لحظه‌ای توان بدهند؟ 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2427@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹خلوتگه راز🔹 شبی افروخته و نورانی‌ست روشنایی به جهانی ارزانی‌ست ماه تابیده ز بام افلاک از فروغش شده روشن رخِ خاک.. شبی آرام و جهان است خموش آفرینش شده بی جوش و خروش نکند ناله خروس سحری برده از یاد دگر نوحه‌گری مرغ شب نیز زبان را بسته‌ست گویی از ناله گلویش خسته‌ست اندر این صحنۀ آرام و خموش می‌رسد ناله‌ای از دور به گوش.. نغمه‌ای غرق در امواج نسیم حاکی از حسرت و اندوه عظیم اندر افلاک، فکنده‌ست طنین صوتی آشفته و لرزان و حزین.. زین نوا پردۀ جان می‌لرزد همه ذرّات جهان می‌لرزد یارب این نالۀ غم‌پرور کیست؟ این همه سوز و نوا از پی چیست؟.. کیست آشفته‌دل و عاشق‌وار راز می‌گوید و می‌گرید زار؟.. از غم کیست که چون شمع سحر شعله دارد به جگر، اشک به بر؟ مگر او حضرت ابراهیم است؟ که به درگاه خدا تسلیم است یا مگر هم‌سخن حق، موساست؟ که ز دل نالد و غرق نجواست یا مگر زنده شده احمد باز؟ بر کشیده‌ست ز توحید آواز دل در این راز نهان، حیران است این جوان کیست؟ چرا گریان است؟ :: آه... این تازه جوان سجاد است که چنین نیمه‌شبش فریاد است او بُوَد محرم خلوتگه راز پردۀ کعبه گرفته به نیاز او دل‌آشفته و مشتاق بُوَد افتخار همه عشاق بُوَد.. او به جان، شیفتۀ عشق خداست زار می‌نالد و در حال دعاست چهره در اشک اسف می‌شوید با دل‌آرام، چنین می‌گوید: «چشم‌ها رفته فرو در دل خواب خفته آرام، نجوم شب‌تاب لیکن ای بر همه هستی آگاه! خواب را نیست به نزدیک تو راه.. از تو ای دوست چنین می‌خواهم که کنی رحمت خود همراهم نظری جانب من اندازی این دل غم‌زده را بنوازی» :: گفت و نالید و شکایت‌ها کرد این سرود ابدی انشا کرد: «ای خداوند کریم کارساز ای پناه خستگان بی‌قرار ای که گویی پاسخ بیچارگان از کرم در پردۀ شب‌های تار ای که راحت بخشی از درمان خویش دردمندان را ز درد بی‌شمار.. غیر درگاهت ندارد ملجأی معصیت‌کار پریشان‌روزگار من در این شب نالم و خوانم تو‌ را با دلی سوزان و چشمی اشکبار بخششی بر گریۀ جانسوز من رحمتی بر این دل پر انتظار از تو دارم چشم آمرزش که نیست جز تو در عالم کسی آمرزگار» :: بعد از این سر به‌سوی چرخ افراشت باز این‌سان ز دل افغان برداشت: «ای خدا بردم اگر طاعت تو هست بر گردن من منّت تو ور گنه کردم و در تقصیرم حُجّت توست گریبان‌گیرم بارالها به همان حجّت خویش به کرم‌گستری و منّت خویش بنما رحم و ببخشا گنهم که به درگاه تو من روسیهم بارالها به سرای جاوید مکن از رؤیت جَدّم نومید» :: پس از این باز لب خویش گشود این نوا را ز سر سوز، سرود:.. «جز به یاد تو جهان زیبا نیست زندگی نغز و نشاط افزا نیست آخرت نیست خوشایند و نکو جز به عفو تو که باشد دلجو روز، خوش نیست جز از خدمت تو زآ‌ن‌که جان‌بخش بود طاعت تو نیست خوش جز به مناجات تو، شب شور شب هست ز یا رب یا رب!.. جز به مهر تو دلی خُرّم نیست بی تو سرمایۀ دل جز غم نیست..» :: باز این‌گونه سخن ساز نمود لب خود را به دعا باز نمود: «معصیت‌ها چه نهانی چه عیان به تو یا رب نرسانند زیان نیز سودی نبری از حسنات که تو را نیست نیازی در ذات زآنچه ای دوست تو را نیست ضرر عفو فرما و نما صرف نظر.. حسناتم به محبت بپذیر دیده از معصیت من برگیر» :: باز نالید و شکایت‌ها کرد لب بدین شعر غم‌افزا وا کرد: «ای آرزوی جان و دلم ای اله من درمانده‌ام، ببخش به حال تباه من تو مایۀ امید و تو آرام‌بخش دل تو چارۀ غم من و پشت و پناه من حاجات من برآر ز کارم گره‌گشای باران لطف ریز و فرو شو گناه من وامانده‌ام به راه و ندانم که چاره چیست زادم کم است و دور و دراز است راه من گریم برای توشۀ کم یا که راه دور؟ سرگشته است چون دل من، اشک و آه من یا رب! گناه‌کارتر از خود ندیده‌ام کس نیست در زمانه به روز سیاه من..» :: مرد حق کرد پیایی تکرار حاصل این غزل آتش‌بار هر چه تکرار نمود افزون‌تر شد دل پر تپش او خون‌تر.. ناگهان نالۀ او رفت فرو در نفس‌های تب‌آلودۀ او در گلو زمزمۀ او بشکست پردۀ کعبه برفتش، از دست سخت لرزید و بیفتاد خموش بر زمین نقش شد و رفت ز هوش بی‌خود افتاد ز پیمانۀ حق عاشق حق به در خانۀ حق 📝 @ShereHeyat
| 💠 (علیه‌السلام) «وَ سَهِّلْ إِلىٰ بُلُوغِ رِضَاكَ سُبُلِی» [خدایا] راهم را ‌‌‌‌‌د‌ر رسیدن به خشنودی‌ات هموار نما! 📗 صحیفهٔ سجادیه،‌ دعای مکارم‌الاخلاق 🔹خشنودی یار🔹 آن سوی حصار را ببینیم ای کاش آن باغ بهار را ببینیم ای کاش وقتی که رسیدیم به پایان مسیر خشنودی یار را ببینیم ای کاش 📝 @ShereHeyat