eitaa logo
شعر هیأت
10.1هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
172 ویدیو
14 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
تصور کن تو در سنگر، وَ داعش در کمین باشد تصور کن جهانت شکل یک میدان مین باشد تصور کن بیفتی دست داعش، تازه در دستت عقیق سرخ باشد، «یاعلی» نقش نگین باشد تصور کن که روی بازویت لبیک یا زینب و نامت نام فرزند امیرالمؤمنین باشد تصور کن علی باشی و تنها، آن‌طرف اما سپاه ناکثین و مارقین و قاسطین باشد... تصور کن بپرسند از کجایی؟ شیعه‌ای؟ باید برای هر سؤالی پاسخت در آستین باشد تصور کن لبانت خشک باشد مثل اربابت فقط دلواپس طفلت نباشی، فرقش این باشد! تصور کن نفربرهای دشمن اسب باشند و ببینی پیکر یاران تو روی زمین باشد تصور کن کسی که می‌برد با خود تو را، شمر است تصور کن برادر! کربلا شاید همین باشد چه خواهی کرد؟ مثل من تو هم پاهات می‌لرزد؟ اگر یک سمت دنیا باشد و یک سمت دین باشد؟ هزاران بار دیدم عکس آخر را، نفهمیدم چه باعث می‌شود یک مرد تا این حد متین باشد گمانم چشم «محسن» رو به قاب تازه‌ای وا شد گمانم حق در آن تصویر، با «روح الامین» باشد :: جوابم را ندادی ای برادرجان! چه خواهی کرد؟ تصور کن تو باشی، شمر باشد، دوربین باشد! 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3989@ShereHeyat
🔹عشق حسینی...🔹 گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را مرور می‌کنم امشب غم تمام جهان را غم عراق و یمن را که شعله‌شعله در آتش غم دمشق پریشان و غزّۀ نگران را دلارهای یهودی، ریال‌های سعودی ببین که برده به غارت چگونه امن و امان را چه کودکان یتیمی که مانده بی‌سر و سامان چه مادران غریبی که برگ‌ریزِ خزان را... صدای ناله و شیون زِ هر کرانه بلند است چگونه خواب ربوده‌ست چشم آدمیان را؟ جهان اگرچه کویر سکوت و بهت و تماشاست در این دیار ببین رودهای در جریان را ببین شکوه و شهامت چگونه ریشه دوانده ببین قیامت قد هزار سرو روان را ببین که عشق حسینی و آرمان خمینی چگونه باز به میدان کشانده پیر و جوان را درود بر شرف و عزت جوانِ دلیری که در هوای حرم نذر می‌کند سر و جان را چگونه دم بزنم از مدافع حرم عشق چگونه وصف کنم آن حماسه‌های عیان را سلام ما به خلیلی و صابری و علی‌دوست به غیرت همدانی که خیره کرده جهان را سلام ما به عزیزی و باغبانی و عطری چه عاشقانه برانگیختند رشک جنان را درود بر حججی، شاطری و فاطمی‌اطهر که خوانده‌اند «أوَفَیتُ» به‌ لب امام زمان را سلام بر سر اسکندری که بر سر نیزه گرفت از دل هر بی‌قرار تاب و توان را «سری به نیزه بلند است در برابر زینب» خدا کند که نبیند رقیه زخم سِنان را سری که بر سر نیزه رهاست عطر صدایش وَ غرق نور خدا می‌کند کران به کران را و «أی منقلبٍ» می‌رسد به گوش دوباره دمی نمی‌برم از یاد شمرهای زمان را... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1350@ShereHeyat
🔹لبیک یا امام🔹 به‌سوی علقمه رفتم که تشنه‌کام بیایم وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم چه باشکوه به لب غنچه می‌زند صلواتم مگر به باغ گل سرخ، با سلام بیایم خوشا که گوش به بانگ درای قافله باشم به کربلای تو از حج ناتمام بیایم شب است و همسفر مسلمم به غربت کوفه که چون ستارۀ سرخی به پشت‌بام بیایم خوشا که جامه‌دران بین خطبه‌خوانی زینب بر این خرابه بچرخم به صبح شام بیایم دعا کنید پدر! مادر! این دقیقۀ آخر که سربریده بر این دشت، چند گام بیایم چقدر گم شده چون برگ گل سه‌سالۀ پرپر علم به دوش به خون‌خواهی کدام بیایم؟ شنیده‌ام که به صحراست چشم یاس سه‌ساله مگر به نام عمویش به انتقام بیایم تمام حنجره «هَل مِن مُعین» اوست به گوشم تمام حنجره «لبیک یا امام» بیایم! 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4136@ShereHeyat
با زمزمۀ سرود یا رب رفتند چون تیر شهاب در دل شب رفتند تا زنده شود رسالت خون حسین با نام شکوهمند زینب رفتند 📝 @ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹فتح خیبر🔹 دختر شیر خدا در شام محشر کرده است گوییا حیدر دوباره فتح خیبر کرده است او که منبر رفته جدّش بر جهاز ناقه‌ها ناقه‌ای را بی‌جهاز این بار منبر کرده است چون خدابین است چشمش غیر زیبایی ندید گرچه چشمش با سری نیزه‌نشین سر کرده است.. مرتضای نطق‌هایش کفر را بیچاره کرد مکر کافر را باذن‌الله ابتر کرده است بین خطبه مکث کرده ناگهان...، گویا یزید چوب را نزدیک لب‌های برادر کرده است 📝 @ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹قافله‌گردانی🔹 اینک زمان، زمان غزل‌خوانی من است بیتی‌ست این دو خط که به پیشانی من است هان ای یزید! بشنو و ابرو گره نزن این میهمانی تو نه... مهمانی من است! غرّه نشو به آنچه سرِ نیزه کرده‌ای این‌ها چراغ‌های چراغانی من است هفتاد سر از این همه، با من برادرند اما دو سر از این همه، قربانی من است نذر من است و از پی احیای دین حق خونِ دو چشم خانۀ بارانی من است ایمن مباد از این همه مشعل، خزان تو تا نوبت بهار گُل‌افشانی من است ما را چو آفتاب به شامَت کشانده‌ای اینک زمان قافله‌گردانی من است... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/963@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹چراغ قافله🔹 کلیم اگر دعا کند بی تو دعا نمی‌شود مسیح اگر دوا دهد بی تو دوا نمی‌شود اگر جدایی اوفتد میان جسم و جان من قسم به جان تو دلم از تو جدا نمی‌شود گریه اگر کنم همی بهر تو گریه می‌کنم ورنه ز دیده‌ام عبث اشک رها نمی‌شود گرد حرم دویده‌ام، صفا و مروه دیده‌ام هیچ‌کجا برای من کرب‌وبلا نمی‌شود کسی که گشت گرد تو گرد گنه نمی‌رود پیرو خطّ کربلا اهل خطا نمی‌شود... جز سر غرق خون تو که شد چراغ قافله رأس بریده بر کسی راهنما نمی‌شود... کرب‌وبلا و کوفه شد سخت به عترتت ولی هیچ‌کجا به سختی شام بلا نمی‌شود چوب به دست قاتلت سوخت و گفت این سخن جای سر بریده در طشت طلا نمی‌شود.. 📝 @ShereHeyat
زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود جبریل، غریق اشک و آه آمده بود در کنج خرابه، در میان طبقی خورشید به مهمانی ماه آمده بود 📝 @ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹شمع جمع مشتاقان🔹 آمدی در جمع ما، ویرانه بوی گل گرفت آمدی بام و در این خانه بوی گل گرفت آن شب قدری که شمع جمع مشتاقان شدی تا سحر خاکستر پروانه بوی گل گرفت من که با افسون گفتار تو می‌رفتم به خواب از لبت گل ریختی افسانه بوی گل گرفت گرچه لب‌های تو را بوسید جام شوکران از نگاهت ساغر و پیمانه بوی گل گرفت پرده از آن حُسنِ یوسف چون گرفتی، خاطرم بوی ریحان بهشتی یا نه بوی گل گرفت بر سرم دست نوازش تا کشیدی چون نسیم گیسویم عطر محبت، شانه بوی گل گرفت 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1694@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹طفل، بابا، آب🔹 دختری ماند مثل گل ز حسین چهره‌اش داغ باغ نسرین بود جایش آغوش و دامن و بر و دوش بس‌که شور آفرین و شیرین بود طفل بود و یتیم گشت و اسیر جای دامان، مکان به ویران داشت ماهِ رویش نبود بی‌پروین ابرِ چشمش همیشه باران داشت... پا پُر از زخم و دست، بی‌جان بود جسم، شب‌گون و چهره، چون مهتاب می‌نشست و به روی صفحۀ خاک مشق می‌کرد، طفل، بابا، آب... چشم خالی ز خواب، شد پُر اشک گشت درگیر، بغض و حنجره‌اش دوخت بر راه دیده و کم‌کم خود به خود بسته شد دو پنجره‌اش گر چه ویرانه در نداشت، به شب بختِ آن طفل، حلقه بر در زد دید، دختر ز پای افتاده‌ست با سر آمد پدر به او سر زد من غذا از کسی نخواسته‌ام گر چه در پیکرم نمانده رمق شوق و امید و عاطفه، گل کرد دست، لرزید و رفت سوی طبق بینِ ناباوری و باور، ماند نکند باز خواب می‌بینم! این همان غنچۀ لب باباست؟ یا سراب است و آب می‌بینم؟... این ملاقات ماه و خورشید است ابرها سوختند و آب شدند بازدید پدر ز دختر بود آب و آیینه بی‌حساب شدند گفت نشکفته غنچه‌ام، امّا لاله در داغ‌ها سهیمم کرد دو لبم یک سخن ندارد بیش کی در این کودکی یتیمم کرد؟ چهره‌ام را چو عمه می‌بوسید گریه می‌کرد و داشت زمزمه‌ای علّتش را نگاه من پرسید گفت خیلی شبیه فاطمه‌ای... یاد داری مدینه موقع خواب دستِ تو بود بالش سر من روی دو پلکِ من دو انگشتت که، بخواب ای عزیز، دختر من... یاد داری که با همین لب‌ها بوسه دادی به روی من هر صبح دست و انگشت‌های پُر مهرت شانه می‌کرد موی من، هر صبح یاد داری که صبح و شب، هرگاه می‌شدی بر نماز، آماده دخترت می‌دوید و می‌دیدی مُهر آورده است و سجّاده... خاطراتی‌ست خواندنی امّا حیف، دفتر، سه برگ دارد و بس سطر آخر خلاصه گشته، بخوان دخترت شوقِ مرگ دارد و بس... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1687@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹آه از یتیمی!🔹 رفتی و با غم همسفر ماندم در این راه گاه از غریبی سوختم گاه از یتیمی گفتم غریبی، نه غریبی چاره دارد آه از یتیمی ای پدر، آه از یتیمی! من بودم و غم، روز روشن، شهر کوفه روی تو را بر نیزه دیدم، دیدم از دور در بین جمعیت تو را گم کردم اما با هر نگاه خود تو را بوسیدم از دور من بودم و تو، نیمه‌شب، دروازهٔ شام در چشم من دردی و در چشم تو دردی من گریه کردم، گریه کردم، گریه کردم تو گریه کردی، گریه کردی، گریه کردی در این زمانه سرگذشت ما یکی بود ای آشنای چشم‌های خستهٔ من زخمی که چوب خیزران زد بر لب تو خار مغیلان زد به پای خستهٔ من ای لاله! من نیلوفرم، عمه بنفشه دنیا ندیده مثل این ویرانه باغی بابا شما چیزی نپرس از گوشواره من هم از انگشتر نمی‌گیرم سراغی 📝 🌐 shereheyat.ir/node/714@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹چه‌قدر بی‌تو شكستم🔹 چه‌قدر بی‌تو شكستم، چه‌قدر واهمه كردم! چه‌قدر نام تو را مثل آب، زمزمه كردم! خیال آب نبستم به جز دو دست عمویم اگر نگاه به رؤیای نهر علقمه کردم سرود كودكی‌ام در خزان حادثه خشكید پس از تو قطع امید، ای بهار، از همه كردم نكرده هیچ دلی در هجوم نیزه و آتش تحمّلی كه از آن اضطراب و همهمه كردم شكفت غنچۀ خورشید از خرابۀ جانم همین كه با تو دلم را به خواب، زمزمه كردم... پدر! به داغ دل عمّه‌ام، به فاطمه سوگند مرا ببخش، اگر شكوه بی‌مقدّمه كردم! 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4126@ShereHeyat
انتقامش را گرفت این‌گونه با اعجازِ آه آهِ او شد خطبۀ او، روز دشمن شد سیاه قصۀ کرب‌وبلا را دختری تغییر داد کاخ‌ها ویرانه شد، ویرانه‌اش شد بارگاه چادرش دست نوازش بر سر صحرا کشید سبز شد خارِ مغیلان و فدک شد هر گیاه دختر این قوم تکلیف حجابش روشن است چادرِ او تار و پودی دارد از خورشید و ماه دختر اِنّا فَتَحنا اشک می‌ریزد ولی گریه‌های او ندارد رنگ زاری هیچ‌گاه بر سرش می‌ریخت خاک از بام‌ها، می‌سوختند دخترانِ زنده در گور عرب از این گناه بین طوفان، غنچه و گل سر در آغوش هم‌اند او به زینب یا که زینب می‌بَرَد بر او پناه تا شود زهرا، فقط یک کارِ باقی مانده داشت شانه زد بر آن پریشانِ تنور و قتلگاه چون زبانش بند می‌آمد خجالت می‌کشید با سرِ بابا سخن می‌گفت، اما با نگاه آه بابا! پا به پایت سوختم، خوردم زمین رنگ گیسویم دلیل و زخم پهلویم گواه ماند داغِ نالۀ من بر دل دشمن، فقط خیزران وقتی که خوردی زیر لب می‌گفتم آه جنگ پایان یافت بعد از تو چهل منزل ولی عمه می‌جنگید با دستان بسته، بی‌سلاح اربعین من نیستم از او سراغم را نگیر این امانت دار را شرمنده‌تر از این مخواه بعد از این هرجا که رفتی با تو می‌آیم پدر پای من زخمی‌ست اما روبه‌راهم روبه‌راه... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4836@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹گریه‌های تو🔹 چشم تو را چقدر به این در گذاشتند؟ گفتی پدر، مقابل تو سر گذاشتند تنها به این بسنده نکردند شامیان پا را از این که بود فراتر گذاشتند... بگذار عمۀ تو بگوید که بر دلش یک روز داغ چند برادر گذاشتند؟ آن آتشی که سوخت درِ خانۀ علی بر جان لاله‌های پیمبر گذاشتند دستان کوچک تو به پهلوست، پیش از این این درد را به پهلوی مادر گذاشتند ای دختر سه‌ ساله تو هم مثل مادری این ارث را برای تو دختر گذاشتند داغ تو ابرهای جهان را بهانه داد داغی که تا سپیدۀ محشر گذاشتند آن شب فرشته‌ها همه از عرش آمدند بر زانوان کوچک تو سر گذاشتند... سهم تو گریه بود و همین گریه‌های تو چشمان شهرهای مرا تر گذاشتند از انتقام گفتم و شعرم تمام شد این فصل را به نوبت دیگر گذاشتند 📝 🌐 shereheyat.ir/node/72@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹شبیه مادر...🔹 با سر رسیده‌ای! بگو از پیکری كه نیست از مصحف ورق‌ورق و پرپری كه نیست سر می‌نهم به سردی این خاک‌ها... کجاست دستان مهربان و نوازشگری که نیست؟ باید برای شستن گل‌زخم‌های تو باشد زلال زمزمی و کوثری که نیست قاری تشنه! تشت طلا و تنور نه! شایسته بود شأن تو را منبری که نیست آزاد شد شریعه همان عصر واقعه یادش به‌خیر ساقی آب‌آوری که نیست تشخیص چشم‌های تو در این شب کبود می‌خواست روشنایی چشم تری که نیست دستی کشید عمه به این پلک‌ها و گفت: حالا شدی شبیه همان مادری که نیست 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1596@ShereHeyat
آفتاب، پشت ابرهاست در میانه‌های راه دختری سینیِ غذا به دست با نگاهِ کودکانه‌اش به زائران تعارفِ تبسّم و سلام می‌کند التماس پشت التماس: «یا ضُیوفنَا الکرام! اَلطّعام! اَلطّعام!» من به اتفاق کودک درون خود به شام می‌روم سینی و سری شبیهِ آفتاب… کاش سینیِ مسی نماد آسمان نبود کاش آفتابِ شام دخترک این‌قدَر عیان نبود کاش پشت ابر بود 📝 @ShereHeyat
روح پدرم شاد که می‌گفت به من خوش باد دمی که دیده آید به سخن عمری به زبان بی‌زبانی چون اشک یک چشم حسین گفت، یک چشم حسن 📝 @ShereHeyat
علیه‌‌السلام 🔹چه بگوید؟🔹 فاطمه مادر حسین و حسن گله کرد از وصال شیرازی گفت: ای آن‌که از برای حسین شعر نغز و چکامه می‌سازی! آفرین! از حسین من گفتی نیست اما مگر حسن پسرم؟ از غریب مدینه یادی کن! بگو از داغ پارۀ جگرم! شور شعر حسن گرفت وصال چشم او تا سحر ز غصه نخفت طبع ترکیب‌بندگوی زلال چند بندی رثای او را گفت گفت اما لطیف و در پرده محضر فاطمه ادب می‌کرد از همان لحظه‌ای سخن می‌گفت که حسن طشت را طلب می‌کرد چند بندی سرود طبع وصال تا شود فاطمه از او دلشاد چند بندی سرود سربسته شعرها را ولی ادامه نداد دید اگر شعر را ادامه دهد دل زهرا دوباره خواهد سوخت نه مگر قرن‌ها دل مادر از همین رنج‌های بی‌حد سوخت؟ چه بگوید؟ بگوید ای مادر زخم، آن جسم را تصرف کرد؟ همسر مجتبی به شوهر خود کاسۀ زهر را تعارف کرد؟ چه بگوید؟ بگوید ای مادر خون دل‌ها به‌سان رود شده؟ زهر، سوزانده تار و پودش را چهره‌اش مثل تو کبود شده؟ چه بگوید؟ بگوید ای مادر از سپاه امام، غیرت رفت؟ جانماز و ردا و خیمۀ او در کف دوستان، به غارت رفت؟ چه بگوید؟ بگوید ای مادر دل عالم به یاد او می‌سوخت؟ وقت تشییع، تیرهای حسد تن و تابوت را به هم می‌دوخت؟ چند بندی سرود طبع وصال تا شود فاطمه از او دلشاد چند بندی سرود سربسته شعرها را ولی ادامه نداد... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5252@ShereHeyat
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹دشت لاله🔹 شرط محبت است به‌جز غم نداشتن آرام جان و خاطر خرم نداشتن از غیر دوست روی نمودن به سوی دوست الا خدای در همه عالم نداشتن... گر سر به یک اشارۀ ابرو طلب کند سر دادن و در ابروی خود خم نداشتن معشوق اگر دو دیده پر از خون پسنددش عاشق به‌جز سرشک دمادم نداشتن گر کام تلخ و لخت جگر خواهد از کسی در کاسه جای شهد به‌جز سم نداشتن... زان‌سان که خورد سودۀ الماس مجتبی درهم نکرد روی خود، اهلاً و مرحبا... :: در تاب رفت و تشت به بر خواند و ناله کرد آن تشت را ز خون جگر دشت لاله کرد خونی که خورد در همه عمر از گلو بریخت خود را تهی ز خون دل چند ساله کرد نبود عجب که خون جگر ریخت در قدح عمریش روزگار همین در پیاله کرد... نتوان نوشت قصۀ درد دلش تمام ورنه توان ز غصه هزاران رساله کرد... آه از دل مدینه به هفت آسمان گذشت آن روز شد عیان که رسول از جهان گذشت :: از چیست یا رسول که بر خوان ابتلا گردون تو را و آل تو را می‌زند صلا؟... ای عرش! گوشواره مگر گم نموده‌ای زیرا که گه به یثربی و گه به کربلا طوفان نوح پیش وی از قطره کمتر است گو کائنات جمله بگریند برملا ذکر مصیبت شهدا چند می‌کنی؟ آتش زدی به جان و دل مرد و زن، دلا! بس کن دمی ز تعزیه، مدح نبی سرای چون اصل این طریقه بکا باشد و ولا مدح نبی سرای که بی‌مدحت رسول خدمت نشد ستوده و طاعت نشد قبول... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3368@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹تنهاترین🔹 نشستم گوشه‌ای از سفرۀ همواره رنگینت چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت به عابرها تعارف می‌کنی دار و ندارت را تو آن باغی که می‌ریزد بهشت از روی پرچینت کرم یک ذره از سرشار، سرشارِ صفت‌هایت حسن یک دانه از بسیار، بسیارِ عناوینت دهان وا می‌کند عالم به تشویق حسین اما دهانِ رحمة للعالمین وا شد به تحسینت تو دینِ تازه‌ای آورده‌ای از دیدِ این مردم که با یک گل کنیزی می‌شود آزاد در دینت مُعزّ المؤمنین خواندن مُذلّ المؤمنین گفتن، اگر کردند تحسینت اگر کردند نفرینت، برای تو چه فرقی دارد، ای والتین و الزیتون که می‌چینند مضمون آسمان‌ها از مضامینت بگو با آن سفیرانی که هرگز برنمی‌گشتند خدا واداشت جبرائیل‌هایش را به تمکینت بگو تا تیغ برداریم اگر جنگ است آهنگت بگو تا تیغ بگذاریم اگر صلح است آیینت.. بگو از زیر پایت جانماز این قوم بردارند محبت کن! قدم بگذار بر چشم محبینت تو را پایین کشیدند از سر منبر که می‌گفتند: چرا پیغمبر از دوشش نمی‌آورد پایینت درون خانه هم محرم نمی‌بینی، تحمل کن که می‌خواهند، ای تنهاترین! تنهاتر از اینت تو غم‌های بزرگی در میان کوچه‌ها دیدی که دیگر این غمِ کوچک نخواهد کرد غمگینت از آن پایی که بر در کوفت بر دل داشتی داغی از آن دستان سنگین بیشتر شد داغ سنگینت سر راهت می‌آمد آن‌که نامش را نخواهم برد برای آن‌که عمری تازه باشد زخم دیرینت برای جاریِ اشکت سراغ چاره می‌گردی که زینب آمده با چادر مادر به تسکینت به تابوت تو زخمِ خویش را این قوم خواهد زد چه می‌شد مثل مادر نیمۀ شب بود تدفینت :: صدایت می‌زند اینک یتیمت از دل خیمه که او را راهی میدان کنی با دست آمینت هزاران بار جان دادی ولی در کربلا آخر در آغوش برادر دست و پا زد جان شیرینت کدامین دست دستِ کودکت را بر زمین انداخت؟ نمک‌نشناس آن دستی که روزی بوده مسکینت دعا کن زخم غم‌هایت بسوزاند مرا یک عمر نصیبم کن نمک از سفرۀ همواره رنگینت 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3273@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹معزّ المؤمنین🔹 به روی شانۀ خاتم، که چون نقش نگین باشد نشان مُهر او باید معزّ المؤمنین باشد چه بر می‎آید از آن آذرخشی که جمل را سوخت که صلحش نیز صلحی فتنه‎سوز و آتشین باشد... به برق سکه خواهد داد لبخند امامش را هر آن چشمی که کور از دیدن عین الیقین باشد نمی‌لرزد به پای دار حتی! پای آن سردار که مثل مالک و عمار، عزمش راستین باشد دریغ از یار و از سردار و این دنیای غدّار و... دریغ از روزگاری که ولی، تنهاترین باشد چنان میراث‎دار لایقی از غربت مولاست که باید چندسالی، چون علی خانه‎نشین باشد نباید حرف را از خانه بیرون برد، اما آه کدام آیینه آهش را و رازش را، امین باشد؟! صدا زد زینب خود را و خواند آهسته در گوشش: که ای خواهر، مرا در خانه دشمن در کمین باشد! بیاور طشت را، اینک هلاهل هم ز پا افتاد خیالش را نمی‎کرد این دل خون اینچنین باشد... بخوان از چشم‎هایم باقی ناگفته‎هایم را در آن حاشا اگر حرفی به غیر از حا و سین! باشد نگین عرش را هم جای من یک بوسه مهمان کن دمی که زینت دوش نبی روی زمین باشد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1040@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹جامه‌دران🔹 زخم‌هایی که به تشییع تنت آمده‌اند همچو گلبوسه به دشت کفنت آمده‌اند «ابر و باد و مه و خورشید و فلک» چرخ‌زنان به طواف تو و عطر بدنت آمده‌اند.. کاتبان چشم به هُرم نفست دوخته‌اند، پی یک جرعه ز جام سخنت آمده‌اند یاکریمان نگاهم به امیدی که مگر بشنوند آیۀ نور از دهنت آمده‌اند چشم وا کن نفس صبح! که کنعانی‌ها مست از عطر خوش پیرهنت آمده‌اند بعد از این رو به که آرند فقیرانی که به سراغ تو و خلق حَسنت آمده‌اند خون‌جگر، جامه‎دران، نوحه‌‌کنان، آن‌هایی که به خون‌خواهی پرپر زدنت آمده‌اند.. توبه هر لحظه قبول است، بگو برگردند تیرهایی که به تشیع تنت آمده‌اند 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5757@ShereHeyat
مانند باران بود و بر دل‌ها ترنّم داشت مانند چشمه لطف سرشارش تداوم داشت در سفره‌اش نان جوین خشک بود اما در کیسۀ خیرات نان گرم گندم داشت از برکت دستان او شهری نمک می‌خورد شهری که در آزردن قلبش تفاهم داشت هم دوست هم دشمن نمک بر زخم او پاشید او باز هم شوق هدایت، درد مردم داشت یا نیمه‌شب همسایه‌هایش را دعا می‌کرد یا از غمی دیرینه با چاهی تکلم داشت مرداب‌ها هرچند قدرش را نفهمیدند او باز باران ماند و بر دل‌ها ترنّم داشت 📝 🌐 shereheyat.ir/node/375@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹غریب‌تر...🔹 می‌بینمت میانۀ میدان غریب‌تر یعنی که از تمام شهیدان غریب‌تر میدان چقدر دستخوش عمروعاص‌ها بر نیزه است یکسره قرآن غریب‌تر می‌بینمت که خسته و مجروح می‌روی می‌بینم از همیشه‌ات ای جان غریب‌تر در غربت بقیع، شبانگاه می‌وزد موسیقی ملایم باران غریب‌تر باران مگر بیاید و کاری کند دریغ آنجا گل است وقت بهاران غریب‌تر... هر شب شمیم گمشدۀ یاس با تو بود هر روز در مدینه کماکان غریب‌تر افسوس کوفه‌کوفه خوارج هنوز هست رسم نفاق -سکۀ رایج- هنوز هست :: او کیست بر نخیله که خنجر کشیده است شولا میان معرکه بر سر کشیده است سنگر گرفته پشت سرت در پناه نخل خود را کنار از آن همه لشکر کشیده است کوفی‌ست... بر سیاهی پیشانی‌اش کسی، تصویر ابن‌ملجم دیگر کشیده است... پرتاب کرده دشنۀ مسموم، ناگهان آتش از آن به خانۀ حیدر کشیده است بر دوش کوچه‌های مدائن چه می‌کنی؟ در ازدحام لشکر خائن چه می‌کنی؟ :: وقت جهاد با تو موافق نبوده‌اند یک روز بین معرکه صادق نبوده‌اند در برگ‌ریز حادثه‌ها رنگ باختند انگار از تبار شقایق نبوده‌اند آن شبه مردها که فقط طعنه می‌زدند با چشم‌های شب‌زده، عاشق نبوده‌اند گویی تو را به دوش پیمبر ندیده‌اند در اقتدا به چشم تو لایق نبوده‌اند گیرم شبی حدیث کسا را نخوانده‌اند یک صبح نیز چشم به مشرق نبوده‌اند؟ والشمس و والضحی مگر از یاد رفته بود مردان آفتابی سابق نبوده‌اند حتی تو را به معرکه تکفیر کرده‌اند قومی که غیر آینۀ دق نبوده‌اند عمار کو که عرصه سراسر غبار شد ابر سیاه تفرقه‌ها آشکار شد :: ترکیب‌بند، شعله‌ور از آه می‌شود این بند آخر است که کوتاه می‌شود انگار در مدینه دلم سینه می‌زند یا در بقیع همنفس چاه می‌شود گویی امام بین حرم راه می‌رود تا شهر غرق ذکر هوالله می‌شود ترکیب‌بند از جگرم قطعه قطعه‌ای‌ست نذر ضریح گمشدۀ ماه می‌شود اینجا نشسته جامه‌دران گریه می‌کنم شهری از استغاثه‌ام آگاه می‌شود... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1729@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹تنهایی‌ات!🔹 از شهر من تا شهر تو راهی دراز است اما تو را می‌بیند آن چشمی که باز است در عکس‌ها دیدم مزارت را و عمری‌ست شمعی به یادت در دلم در سوز و ساز است از هر غریب و آشنا پرسیدم از تو گفتند بیش از هر کسی مهمان‌نواز است مردی که زانو زد جمل با ضرب تیغش می‌لرزد آن وقتی که هنگام نماز است در باد، بیرق‌های خونین محرم در امتداد پرچمت در اهتزاز است تنهایی‌ات، تنهایی‌ات، تنهایی‌ات، مرد! بیش از تمام دردهایت جانگداز است... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1035@ShereHeyat