eitaa logo
شعر هیأت
8.8هزار دنبال‌کننده
877 عکس
162 ویدیو
12 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹صبح شهادت🔹 سکوت سرمه‌ای سد می‌کند راه صدایم را بخوان از چشم‌هایم قطره‌قطره حرف‌هایم را چنان دل را به دریای حضورت می‌زنم امشب که کتمان می‌کند شن‌های ساحل ردّ پایم را نمی‌افتم به چاه جهل اگر در راه، از لطفت بگیری دست‌های لب به لب پر از دعایم را مرا در بر بگیر ای آسمان آبی روشن عوض کن در حصار ابرها حال و هوایم را مرا سرگرم عیش و نوش دیدی بارها، اما نیاوردی به رویم، ای همه خوبی، خطایم را پس از عمری مسلمانی مبادا گم کنم در شهر میان برج‌های قد علم کرده خدایم را سر از سجاده تا صبح شهادت برنمی‌دارم مگر رنگین کنم با خون، شب بی‌انتهایم را 📝 📗 @ShereHeyat
🔹لحظۀ آخر🔹 چه جای شکوه که با آسمان قرار ندارم شکسته قفلِ قفس، جرأت فرار ندارم تو باز کرده‌ای آغوش رو به بی‌کسی من به گریه چشم فرو بسته‌ام که: «یار ندارم!».. گناه کردم و با افتخار توبه نکردم به این بهانه که از خویش اختیار ندارم دلم کدر شد و دستی به رخوتش نکشیدم به این خیال که آیینه‌ام، غبار ندارم!.. اگرچه دیر، به این باور بزرگ رسیدم که بی‌تو پیش خودم نیز اعتبار ندارم ولی به داد دلم می‌رسی، نجات‌دهنده! درست لحظۀ آخر که انتظار ندارم! 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5070@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹حسن ختام🔹 خدا در شورِ بزمش، از عسل پر کرد جامت را که شیرین‌تر کند در لحظه‌های تشنه کامت را رجز خواندی برای مرگ، با لب‌های خشکیده که عرش و فرش بر لب می‌برد هر لحظه نامت را نشان دادی که در نسل حسن، جز حُسن چیزی نیست ندید اما نگاه کوفیان ماه تمامت را دم رفتن به میدان خنده‌ای کردی و فهمیدی که شیرین می‌کند لبخند تو کام امامت را میان کارزار زخم‌ها بردی پناه آخر به پیغمبر که پاسخ داد بی‌وقفه سلامت را در آن لحظه که دشت از بوی تو آکنده شد دیدند ملائک با نگاه تازه‌ای روز قیامت را! تو حُسن مطلع شیرین زبانی در غزل بودی رقم زد با شهادت پس خدا حُسن ختامت را 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3534@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹حسن ختام🔹 خدا در شورِ بزمش، از عسل پر کرد جامت را که شیرین‌تر کند در لحظه‌های تشنه کامت را رجز خواندی برای مرگ، با لب‌های خشکیده که عرش و فرش بر لب می‌برد هر لحظه نامت را نشان دادی که در نسل حسن، جز حُسن چیزی نیست ندید اما نگاه کوفیان ماه تمامت را دم رفتن به میدان خنده‌ای کردی و فهمیدی که شیرین می‌کند لبخند تو کام امامت را میان کارزار زخم‌ها بردی پناه آخر به پیغمبر که پاسخ داد بی‌وقفه سلامت را در آن لحظه که دشت از بوی تو آکنده شد دیدند ملائک با نگاه تازه‌ای روز قیامت را! تو حُسن مطلع شیرین زبانی در غزل بودی رقم زد با شهادت پس خدا حُسن ختامت را 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3534@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹حسن ختام🔹 خدا در شورِ بزمش، از عسل پر کرد جامت را که شیرین‌تر کند در لحظه‌های تشنه کامت را رجز خواندی برای مرگ، با لب‌های خشکیده که عرش و فرش بر لب می‌برد هر لحظه نامت را نشان دادی که در نسل حسن، جز حُسن چیزی نیست ندید اما نگاه کوفیان ماه تمامت را دم رفتن به میدان خنده‌ای کردی و فهمیدی که شیرین می‌کند لبخند تو کام امامت را میان کارزار زخم‌ها بردی پناه آخر به پیغمبر که پاسخ داد بی‌وقفه سلامت را در آن لحظه که دشت از بوی تو آکنده شد دیدند ملائک با نگاه تازه‌ای روز قیامت را! تو حُسن مطلع شیرین زبانی در غزل بودی رقم زد با شهادت پس خدا حُسن ختامت را 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3534@ShereHeyat
🔹مسافر🔹 ای شوق پابرهنه که نامت مسافر است این تاول است در کف پا یا جواهر است راهی شدی به سمت رسیدن به اصل خویش دور از نگاه شهر که فکر ظواهر است دل‌های شست‌وشو شده و پاک، بی‌شمار چشمی که تر نگشته در این جاده نادر است سیر است گرچه چشم و دلت از کرامتش در این مسیر سفرهٔ افطار حاضر است وقتی که در نگاه تو مقصد حرم شود پاگیر جاده می‌شود آن دل که عابر است آن دل که می‌گریزد از جبر روزگار در جستجوی ردّ قدم‌های جابر است... با آب و تاب سینه‌زنان گرم قل قل است کتری آب جوش که در اصل شاعر است فنجان لب طلا پر و خالی که می‌شود هر بار گفته‌ام نکند چای آخر است 📝 🌐 shereheyat.ir/node/988@ShereHeyat
🔹شکوفاترین بهار🔹 به چشم آینه‌ای کاش بی‌غبار بیایم اگر قرار ندارم، سر قرار بیایم از آستانۀ پاییزِ لحظه‌ها بگریزم به اعتکاف شکوفاترین بهار بیایم سه روز نه همۀ عمر زیر سایۀ لطفت دعا دعا بکنم، بلکه در شمار بیایم قسم به چادر مادر، که اتفاق کمی نیست همین که معتکف خانۀ تو بار بیایم نفس نفس به هوایت دویده اشک به گونه چگونه پیش تو با بغض خود کنار بیایم بپوشم از همۀ شهر چشم و در شب حاجت به جمع مردم دل‌گرم انتظار بیایم خدا کند بتکانم به جای دوست، دل از خویش به چشم آینه، ای کاش بی‌غبار بیایم 📝 @ShereHeyat
پیِ خورشید، شب تا صبح، در سوزِ مِه و باران به گریه تاختیم از غرب تا شرق ارسباران به گریه رد شدیم از کوه و جنگل، برف می‌بارید سکوت شب به هم می‌خورد، نم‌نم حرف می‌بارید در آن کوه و کمر، پژواک ایمان سخت دیدن داشت صدای یا رضای مردم ایران شنیدن داشت صدا، همراه بوران، در سکوت دشت می‌پیچید دعا، با نام پیچک، بر قنوت دشت می‌پیچید نمی‌آمد به چشم هیچ‌کس از بی‌قراری، خواب کجا چیره شده یک‌بار بر چشم‌انتظاری، خواب به ظلمت تاختیم و صفحۀ تقویم فردا شد گذشتیم از شبِ ناباور و خورشید پیدا شد چه خورشیدی که صبحش در شفق انگار مقتل بود طلوعش از ته یک درّه در اعماق جنگل بود چه خورشیدی که رمز ذکر یا قدّوس می‌دانست که خود را خادم شمس‌الشّموسِ طوس می‌دانست شهادت آرزویش بود و شد تعبیر رؤیایش پس از یک عمر خدمت، رفت در آغوش مولایش 📝 @ShereHeyat