eitaa logo
شعر هیأت
9.7هزار دنبال‌کننده
954 عکس
163 ویدیو
13 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه‌السلام 🔹روز حساب🔹 پرده برمی‌دارد امشب، آفتاب از نیزه‌ها می‌دمد یک آسمان خورشید ناب از نیزه‌ها می‌شناسی این‌همه خورشید خون‌آلود را آه، ای خورشید زخمی، رخ متاب از نیزه‌ها کهکشان است این بیابان، چون که امشب می‌دمد ماهتاب از خیمه‌ها و آفتاب از نیزه‌ها ریگ‌ریگش هم گواهی می‌دهد، روز حساب کاین بیابان، خورده زخمِ بی‌حساب از نیزه‌ها یال‌هایی سرخ و تن‌هایی به خون غلتیده است یادگار اسب‌های بی‌رکاب از نیزه‌ها آرزوی آب هم این‌جا عطش نوشیدن است خواهد آمد «العطش»‌ها را جواب از نیزه‌ها باز هم جاری‌ست امشب رودْرود از سینه‌ها بس که می‌آمد صدای آبْ‌آب از نیزه‌ها گرچه اینجا موج موج تشنگی‌ها جاری است می‌تراود چشمه چشمه، شعر ناب از نیزه‌ها 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2586@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹خورشید در تنور🔹 امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور حال و هوای نافله پیداست در تنور دیگر زمین مکبّر یاران صبح نیست امشب نماز یار فُراداست در تنور هر ندبه عاشقانه به معراج می‌رود انگار شور مسجدالاقصاست در تنور! خاکستر است و شعله و پروانه‌ای که سوخت امشب تمام عشق همین جاست، در تنور اینجا مدینه نیست ولی با هزار غم دست دعای فاطمه بالاست در تنور! این زادهٔ خلیل که جانش به باغ سوخت غم را چگونه باز پذیراست در تنور؟! از اشک‌های تب‌زده طوفان به‌پا شده‌ست ای نوح! این تلاطم دریاست در تنور! با داغ جاودانهٔ تاریخ آشناست باغ شقایقی که شکوفاست در تنور این سَر که آفتاب سرافراز عالم است روشن‌ترین مفسّر فرداست در تنور دیگر چرا ز واقعه باید خبر گرفت وقتی که عمق حادثه پیداست در تنور! 📝 🌐 shereheyat.ir/node/904@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹نمازِ سر🔹 هیچ کس تا ابد نمی‌فهمد شب آن زن چگونه سر شده بود خبری بود در تنور انگار خبر این بار، داغ‌تر شده بود با دل خون وضوی گریه گرفت بین سجاده نوحه‌گر شده بود آسمان را به سمت خویش کشید وسعت خانه بیشتر شده بود شانه برداشت تا که مویش را... شانه از دست چشم، تر شده بود عطر برداشت تا که رویش را... عطر می‌سوخت، خون‌جگر شده بود آب برداشت تا گلویش را... آب، دریای شعله‌ور شده بود کاش آن شب سحر نمی‌آمد سحر آمد ولی اگر شده بود... پشت سر ایستاد و قامت بست لحظه‌های نماز سر شده بود 📝 🌐 shereheyat.ir/node/79@ShereHeyat
🔹طلوعی دوباره🔹 آن شب که آسمان خدا بی‌ستاره بود مردی حضور فاجعه را در نظاره بود سهم کبوتران حرم، از حرامیان بالِ شکسته، زخمِ فزون از شماره بود در سوگ خیمه‌های عطش، زار می‌گریست مشکی که در کنار تنی پاره پاره بود زخمی که تا همیشه به نای رباب بود از شور نینوایی یک گاهواره بود می‌دوخت چشم حسرت خود را به قتلگاه انگشتری که همسفر گوشواره بود از کوچه‌های شب‌زدهٔ کوفه می‌گذشت پیکی روان به جانب دارالاماره بود از دشت لاله‌پوش خبرهای تازه داشت مردی که نعل مرکب او خون‌نگاره بود فریاد زد: امیر! در آن گرم‌گاه خون آیینه در محاصرۀ سنگِ خاره بود خون بود و شعله بود و عطش بود و خیمه‌ها، در معرض هجوم هزاران سواره‌ بود خورشید سربریده غروبی نمی‌شناخت بر اوج نیزه، گرم طلوعی دوباره بود روزی که رفت این خبر شوم تا به شام چشم فرشته‌های خدا پرستاره بود بانگ اذان بلند نمی‌شد ز مأذنی آن روز شهر، شاهد بغض ستاره بود با ضربه‌ای که حادثه بر طبل می‌نواخت فریاد «یا حسین» بلند از نقاره بود راه گریزِ اغلب «قاضی شُریح»‌ها آن روز در بد آمدن استخاره بود شهر فریب و وسوسه تا دیرگاه شب میدان پایکوبی هر باده‌خواره بود یک لحظه از ترنم شادی تهی نماند گویی که در تدارک عیشی هماره بود! تعداد زخم گرچه ز هفتاد می‌گذشت اما شمار زخم زبان بی‌شماره بود... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/903@ShereHeyat
یک‌روز به هیئت سحر می‌آید با سوز دل و دیدهٔ تر می‌آید یک‌روز به انتقام هفتاد و دو شمس با سیصد و سیزده قمر می‌آید @ShereHeyat
💠 فضاسازی عاطفی با استفاده از موسیقی بادها نوحه‌خوان بیدها دسته‌ی زنجیرزن لاله‌ها سینه‌زنان حرم باغچه بادها در جنون بیدها واژگون لاله‌ها غرق خون خیمه‌ی خورشید سوخت برگ‌ها گریه‌کنان ریختند آسمان کرده به تن پیرهن تعزیه طبل عزا را بنواز ای فلک 🔹زنده‌یاد عمران صلاحی در این شعر کوتاه نیمایی، تلاش کرده است تا تصاویر و صداهایی را که به طور معمول در ایام محرم در کوچه و خیابان می‌بینیم و می‌شنویم، در جای دیگری غیر از کوچه و خیابان و تکیه و حسینیه ببیند و بشنود و این زاویه‌ی نگاه و صدای تازه را در برابر چشم و گوش خواننده نیز بگشاید و این تصاویر و صداها را به او نیز نشان بدهد؛ تا این اندیشه‌ی شیعی را که در مصیبت سیدالشهدا(علیه‌السلام) زمین وآسمان و همه‌ی موجودات اقامه‌ی عزا می‌کنند؛ به نمایش درآورد. شاعر در باغچه‌ی خانه‌ی خود به تماشای دسته‌ی باشکوهی از عزاداری نشسته و تماشای این دسته‌ی باشکوه را تا آسمان‌ها و افلاک دنبال کرده است. 🔸آنچه که در کنار این نگاه شاعرانه و اندیشمندانه و زبان استعاری، باعث موفقیت شاعر در ترسیم چنین فضای باشکوهی شده است، نوع چینش سطرها و آوردن زحاف (رکن آخر) در وزن مفتعلن مفتعلن فاعلن به ابتدای جملات و تکرار آن است که باعث شده بی آن‌که شاعر واژه‌ای اضافی خرج کند در تمام شعر ضرباهنگ و ریتمی حماسی شبیه به صدای طبل و شیپور به گوش برسد. من نام بسیاری از شیوه‌های سنتی عزاداری و اسباب و آلات آن را بلد نیستم اما همیشه با خوانش این شعر ناخودآگاه یاد صدای دسته‌ی عزای اهالی نجف اشرف می‌افتم که شب‌های محرم با مشعل‌های بزرگی که بر دوش دارند از گذرخان به سمت حرم حضرت معصومه(علیهاالسلام) می‌روند. 🔹این استفاده‌ی هوشمندانه از ظرفیت موسیقایی اوزان عروضی و بهره‌مندی از موسیقی در فضاسازی عاطفی شعر می‌تواند برای شاعران جوان بسیار آموزنده باشد. بازخوانی شاهنامه‌ی فردوسی با این نگرش نیز بسیار سودمند است. با این‌که تمام شاهنامه‌ی فردوسی در یک وزن عروضی سروده شده است، اما لحظه‌های شاد و غم‌انگیز و لحظه‌های بیان رشادت‌ها و... هر یک با تغییر ریتم و ضرباهنگ، به خوبی از هم تفکیک شده‌اند. 📝 📗 🌐 shereheyat.ir@ShereHeyat
هرگز نگذاشت تا ابد شب باشد او ماند که در کنار زینب باشد سجاد که سجاده به او دل می‌بست تدبیر خدا بود که در تب باشد 📝 #منیره_هاشمی 🏴 برای مشاهده و دریافت اشعار با موضوع #امام_سجاد علیه‌السلام به نشانی زیر در پایگاه شعر هیأت مراجعه فرمایید: 🌐 shereheyat.ir/m/07 ✅ @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹همسفر کاروان🔹 این ماه کیست همسفر کاروان شده؟ دنبال آفتاب قیامت روان شده یک لحظه ایستاده که سرها روند پیش یک دم نشسته منتظر کودکان شده یک جا ز پیر کوفه شنیده‌ست ناسزا یک جا به سنگ کودک شامی نشان شده هم شاهد غروب گل ارغوان به خون هم راوی حدیث لب خیزران شده با پای خسته راه‌بر خلق آمده با دست بسته کارگشای جهان شده ای دیده داغ کودک شش ماهه تا به پیر آه ای بهار تا گل آخر خزان شده بعد از برادر و پدر و خواهر و عمو تنهاترین ستارۀ هفت آسمان شده از بس گریسته‌ست چنان شمع در سجود از خلق، آفتاب مزارش نهان شده 📝 🌐 shereheyat.ir/node/952@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹اعجاز🔹 همان وقتی که خنجر از تن خورشید سر می‌خواست امامت از دل آتش چنان ققنوس برمی‌خاست علی باشی و در میدان نجنگی، داغ از این بدتر؟ خدا او را به بزم عشق‌بازی شعله‌ور می‌خواست علی در خونِ خود پرپر، علی با تیرِ در حنجر علی از شعله سوزان‌تر، علی بودن هنر می‌خواست نباید شعلۀ این ماجرا یک لحظه بنشیند عبایش سوخت در آتش که آتش بال و پر می‌خواست به پاهای کبوتر نامه‌ای از جنس زنجیر است که فریاد بلند تشنگان، پیغامبر می‌خواست مصیبت تازه بعداز کربلا آغاز شد یعنی به غیر از خونِ تن، دشمن از او خون جگر می‌خواست امامت را زنی با جان و دل می‌برد آهسته که زینب بود، اگر او زیر دست و پا سپر می‌خواست پدر لب‌تشنه جان داد و گذشت اما تمام عمر صدای شرشر باران چه از جان پسر می‌خواست غریب است آنچنان کعبه میان آشنایانش که استعلام حقانیتش را از حجر می‌خواست 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2958@ShereHeyat
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت خاموش، طنین نای تو می‌پنداشت غافل، که به هرکجا روان بود سرت بندِ ستم از پای جهان برمی‌داشت 📝 #عباس_براتی_پور 🏴 نشانی مشاهده و دریافت اشعار با موضوع #حرکت_کاروان_از_کربلا در پایگاه شعر هیأت: 🌐 shereheyat.ir/m/62 🏴 نشانی مشاهده و دریافت اشعار با موضوع #کاروان_در_کوفه در پایگاه شعر هیأت: 🌐 shereheyat.ir/m/63 ✅ @ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹نالۀ زنجیر🔹 تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود بی‌تو اما، نتوان گفت که بر من چه گذشت از دلم پرس که این‌گونه زمین‌گیر نبود آه از درد اسیری که به همراهی اشک جز صدای جرس و نالۀ زنجیر نبود با تو می‌خواستم از کرببلا برگردم با تو بودن، چه کنم، آه، که تقدیر نبود گرچه با اشک مرا از تو جدا می‌کردند رفتنم را تو ببخشای، که تقصیر نبود خواستم جای گلو، بر بدنت بوسه زنم به تنت جز اثر بوسۀ شمشیر نبود... مردمی عهد شکستند که گوش دلشان آن‌قَدَر سنگ، که امید به تأثیر نبود لحظه‌ای کاش! پس از داغ مرا می‌دیدی تا ببینی که چنین، خواهر تو پیر نبود 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4193@ShereHeyat
🔹خداحافظ...🔹 ما را نمانده است دگر وقت گفتگو تا درد خویش با تو بگوییم موبه‌مو از خار گرچه گرد حرم پاک کرده‌ای تا شام و کوفه راه درازی‌ست پیش رو خون، گوشواره‌ها زده بر گوش‌هایمان صد بغض مانده جای گلوبند در گلو تنها گذاشتیم تنت را و می‌رویم اما سر تو همسفر ماست کوبه‌کو بی‌تاب نیستیم... خداحافظت پدر! بی‌آب نیستیم... خداحافظت عمو! 📝 🌐 shereheyat.ir/node/915@ShereHeyat
🔹دریای خروشان🔹 به دست باد دادی عاقبت زلف پریشان را و سر دادند بی‌تو تارها آهنگ هجران را نبی را بر فراز کوه نور احساس می‌کردم دمی که می‌شنیدم از لبت آیات قرآن را همان‌هایی که ما را متهم بر کفر می‌کردند پس از این آیه‌ها، با اشک فهمیدند جریان را و هجده آینه بر نیزه می‌دیدیم، اما آه هجوم سنگ‌ها برچید این آیینه‌بندان را شکوه موج‌های سهمگینِ خطبه‌های من برای صخره معنا کرد دریای خروشان را بدن‌ها بر زمین، سرها به نیزه، کاروان در بند فقط در «کوفه» دعوت می‌کنند این‌گونه مهمان را!... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1662@ShereHeyat
🔹کفر کوفه🔹 قافله قافله از دشت بلا می‌گذرد عشق، ماتم‌زده از شهر شما می‌گذرد آه ای مردم غفلت‌زدۀ خواب آلود سحر از کوچه خالی ز دعا می‌گذرد روزها‌تان همه شب باد که خورشید زمان برسر نیزه، سر از جسم جدا می‌گذرد چشمتان چشمۀ خون باد که بر ریگ روان کاروان از بر‌تان آبله‌پا می‌گذرد ننگ پیمان‌شکنی تا ابد ارزانی‌تان که فرات عطش از خون خدا می‌گذرد می‌شناسیدش و از نام و نسب می‌پرسید؟ وای از این روز که بر آل عبا می‌گذرد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3151@ShereHeyat
هنگام عبور کاروان اسرا و سرهای شهدای کربلا، چشمان مردم بارانی بود و دل‌های آنان طوفانی، اما دنیاطلبی و مصلحت‌جویی و ستم‌پذیری، آنان را از پذیرفتن حقیقت باز می‌داشت. اینک کوفه‌ زمینه‌ای آماده برای ابلاغ پیام بود، خطبه‌ی آتشین و سخنان حضرت زینب علیهاالسلام هر کلمه‌اش، مثل خون شهیدان عاشورا، بُرنده و تعیین‌کننده بود. آن روز حضرت زینب علیها‌السلام چنان سخن گفت که سخنان او تار و پود نظام استبدادی را از هم گسست. گویا یک کربلا رنج و مصیبت، روح و روان او را صیقل داده و گوهر جانش را درخشندگی بخشیده بود. با دست به مردم اشاره کرد که: ساکت شوید. تنها روح نیرومند زینب می‌توانست صدای هلهله و شادی مردم را که با ضجه و گریه آن‌ها در هم آمیخته بود آرام کند. 📗 به نقل از کتاب لهوف ✅ @ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹خطابۀ خورشید🔹 مسافرم من و گم کرده کوکب اقبال نه شوق بدرقه دارم، نه شور استقبال... من از نواحی «اللهُ نور» می‌آیم من از زیارت سر در تنور می‌آیم من از مشاهدهٔ مسجدالحرام وفا من از طواف حریم حضور می‌آیم درون سینه‌ام، اشراق وادی سیناست من از مجاورت کوه طور می‌آیم سفیر گلشن قدسم، همای اوج شرف شکسته بال و پر، اما صبور می‌آیم هزار مرتبه نزدیک بود جان بدهم اگرچه زنده ز آفاق دور می‌آیم ضمیر روشنم آیینهٔ فریبایی‌ست و نقش خاطر من آنچه هست، زیبایی‌ست سرود درد به احوال خسته می‌خوانم نماز نافله‌ام را، نشسته می‌خوانم... ز باغ با خود، عطر شکوفه آوردم پیام خون و شرف را به کوفه آوردم سِپُرد کشتی صبرم، عنان به موج آن روز صدای شیون مردم گرفت، اوج آن روز چو لب گشودم و فرمان «اُسکُتوا» دادم به شکوهِ پنجره بستم، به اشک رو دادم به کوفه دشمن دیرین سپر به قهر افکند سکوت، سایهٔ سنگین به روی شهر افکند میان آن همه خاکستر فراموشی صدای زنگ جرس‌ها، گرفت خاموشی چو من به مردم پیمان‌شکن، سخن گفتم صدا صدای علی بود، من سخن گفتم ... هلا جماعت نیرنگ‌باز، گریه کنید چو شمع کُشته، بسوزید و باز گریه کنید اگر به عرش برآید خروشِ خشم شما خداکند نشود خشک، اشک چشم شما شما که دامن حق را ز کف رها کردید شما که رشتهٔ خود را دوباره وا کردید شما که سبزهٔ روییده روی مُردابید شما که دشمن بیداری و گران‌خوابید شما ز چشمهٔ خورشید دور می‌مانید شما به نقرهٔ آذین گور می‌مانید شما که روبروی داغ لاله اِستادید چه تحفه‌ای پی فردای خود فرستادید؟ شما که سست نهادید و زشت رفتارید به شعله شعلهٔ خشم خدا گرفتارید عذاب و لعنت جاوید مستحَقّ شماست به‌جای خنده، بگریید، گریه حَقّ شماست شما که سینه به نیرنگ و رنگ آلودید شما که دامن خود را به ننگ آلودید دریغ، این شب حسرت سحر نمی‌گردد به جوی، آبروی رفته برنمی‌گردد به خون نشست دل از ظلم بی‌دریغ شما شکست نخل نبوت به دست و تیغ شما شما که سید اهل بهشت را کشتید چراغ صاعقهٔ سرنوشت را کشتید گرفت پرده به رخ آفتاب و خم شد ماه چو ریخت خونِ جگرگوشهٔ رسول الله... به جای سود ز سودای خود زیان بُردید امید و عاطفه را نیز از میان بردید شما که سکّهٔ ذلت به نامتان خورده‌ست کجا شمیم وفا بر مشامتان خورده‌ست؟ شما که در چمن وحی آتش افروزید در آتشی که بر افروختید می‌سوزید چه ظلم‌ها که در آن دشتِ لاله‌گون کردید چه نازنین جگری از رسول، خون کردید چه غنچه‌ها که دل آزرده در حجاب شدند به جرم پرده‌نشینی ز شرم آب شدند از این مصیبت و غم آسمان نشست به خون زمین محیط بلا شد، زمان نشست به خون فضا اگر چه پر از ناله‌های زارِ شماست شکنجه‌های الهی در انتظار شماست مصیبت از سرتان سایه کم نخواهد کرد کسی به یاری‌تان، قد علم نخواهد کرد شمیم رحمت حق بر مشامتان مَرِساد و قال عَزَّوَجَل: رَبّکُم لَبِالمِرصادِ سخن رسید به اینجا که ماهِ من سَر زد کبوتر دلم از شوق دیدنش پر زد هلال یک شبه‌ام را به من نشان دادند دوباره نور به این چشم خون‌فشان دادند... به کاروان شقایق به یاس‌های کبود نسیم عاطفه از یار مهربان دادند دوباره در رگ من خون تازه جاری شد دوباره قلب صبور مرا تکان دادند دوباره عشق به تاراج هوشم آمده بود صدای قاری قرآن به گوشم آمده بود به شوق آن‌که به باغ بنفشه سر بزند دوباره همسفر گل‌فروشم آمده بود صدای روح‌نوازش غم از دلم می‌برد اگرچه کوه غمی روی دوشم آمده بود دلم چو محمل من روشن است می‌دانم صدا صدای حسین من است، می‌دانم هلال یک‌شبهٔ من که روبروی منی! که آگه از دل تنگ و بهانه‌جوی منی!... خوش است گرد ملال از رخ تو پاک کنم خدا نکرده گریبان صبر چاک کنم بیا که چهرهٔ ماهت غم از دلم بِبَرد ز موج‌خیز حوادث به ساحلم بِبَرد... شبی که خواهر تو در نماز نافله بود تو باز، گوشهٔ چشمت به سوی قافله بود چو خار، با گل یاسین سَرِ مقابله داشت سه‌ساله دختر تو پایِ پُر ز آبله داشت... امام آینه‌ها طوقِ گُل به گردن داشت امیـر قافـلهٔ نور غُل به گردن داشت مصیبتی که دلِ «سَهلِ ساعدی» خون شد ز غصه نخل وفا مثل بید مجنون شد برای دیدن ما صف نمی‌زدند ای کاش میان گریهٔ ما کف نمی‌زدند ای کاش... کویر، نورِ تو را دید و دشت زر گردید سر تو آینه‌گردانِ طشت زر گردید الا مسافر کُنج تنور و دِیْر بیا مُصاحب دل زینب! سفر بخیر بیا اگر چه آیتی از دلبری‌ست گیسویت چه روی داده که خاکستری‌ست گیسویت؟ سکوت در رَبَذه از ابی‌ذران هیهات لب و تلاوت قرآن و خیزران هیهات خدا کند پس از این آفتاب شرم کند عطش بنوشد و از روی آب شرم کند ستاره‌ای پس از این اتفاق سر نزند «شفق» نتابد و ماه از محاق سر نزند 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1231@ShereHeyat
🔹خبر🔹 خبر پیچید تا کامل کند دیگر خبرها را خبر داغ است و در آتش می‌اندازد جگرها را غروبی تلخ، بادی تلخ‌تر از دور می‌آمد که خم می‌کرد زیر بار اندوهش کمرها را به روی روسیاهی یک به یک آغوش وا کردند همان‌هایی که بر مهمانشان بستند درها را همان‌هایی که در مسجد پدر را غرق خون کردند به خون خویش غلتاندند، در صحرا پسرها را و باد آرام درها را به هم می‌زد، صدا پیچید که برخیزید اهل کوفه آوردند سرها را... خبر آمد، سری بر نیزه‌ای قرآن تلاوت کرد کسی جز آل پیغمبر ندارد این هنرها را 📝 🌐 shereheyat.ir/node/918@ShereHeyat
💠 شعر منسجم و ساختارمند 🔹شاید بتوان یکی از چالش‌های شعر امروز را مشکل انسجام و ساختار در شعر دانست. چه بسا شعرهایی که پر از اتفاقات شاعرانه هستند و تک‌بیت‌های برجسته‌ای دارند. تا آنجا که بعد از خواندن شعر می‌توان آن تک‌بیت‌ها را به یاد سپرد اما در کلیت، دارای فضاهای چندگانه‌ی توجیه نشده، تغییر چهره‌ی شخصیت‌ها، واژه‌های ناهمگون، تصاویر متزاحم و... هستند و در نهایت به سختی می‌توان حرف کلی شاعر را متوجه شد. 🔸علت این مشکل را می‌توان در این موارد جستجو کرد: - این‌که شاعر هنوز فکر و اندیشه یا تصویر و مضمون پخته‌ای برای شعر پیدا نکرده است و بدون این‌که اندیشه یا دغدغه‌ی خاصی او را وادار به سرودن کرده باشد به سراغ دفتر شعرش آمده. - گاهی یک ردیف و قافیه‌ی خاص یا دشوار زمام شعر را از دست شاعر خارج می‌کند و مضامین و تصاویر را بی‌هدف به دنبال خود می‌کشاند. - گاهی شاعر برای سخن خود قالب و موسیقی مناسبی انتخاب نمی‌کند و به عبارت دیگر قالب و موسیقی در خدمت شعر در نمی‌آیند. - گاهی شاعر سرودن را در نیمه‌ی راه رها می‌کند و ادامه‌ی کار را به فرصتی دیگر واگذار می‌کند اما وقتی دوباره به شعر برمی‌گردد نمی‌تواند واژه‌ها و تصاویر را با همان فضای سابق مطابقت دهد. به عبارت دیگر بعضی فضاهای حسی و تجربه‌هایی که زمینه را برای سرودن فراهم می‌کنند تکرار شدنی نیستند. - و... 🔹از سوی دیگر بعضی شاعران گمان می‌کنند که برای سرودن یک شعر منسجم و ساختارمند باید به سراغ روایت و داستان‌پردازی در شعر بروند. به هر حال شعر فارغ از ابیات و واژه‌ها و اتفاقات شاعرانه، دارای یک ساختار واحد و وحدتی است که بین همه‌ی عناصر شعر و اجزای شعر جریان دارد و شعر را به صورت یک کل واحد در می‌آورد. شاید بتوان این کل واحد را همان انسجام نامید. به عبارت دیگر انسجام نیروی هماهنگ‌کننده‌ای است که عاطفه، موسیقی، زبان، خیال، قالب، واژه‌ها و اندیشه و محتوا را به صورت هماهنگ با هم به پیش می‌برد تا شعر به سرانجام و نقطه‌ی مطلوب خود برسد و اجازه نمی‌دهد که واژها و سایر عناصرِ مُخِلّ به شعر راه پیدا کنند. 🔸در غزل پیش رو، شاعر از خبری سخن می‌گوید که قرار است خبرهای دیگر را کامل کند. تکرار واژه‌ی خبر و واژه‌های متناسب با آن: (صدا پیچید که برخیزید...، آوردند سرها را...) و نیز ارجاعات درون متنی (همان‌هایی که در مسجد...) و برون متنی (و ناشی از استخدام واژه‌های در و آتش) در انسجام و ساختار یافتن شعر تاثیرگذار بوده‌اند. انتخاب زبان گزارشگرانه برای شعر و نیز هجاهای کشیده در موسیقی کناری (ها را) فضای موسیقایی متناسبی برای عظمت و شکوه این خبر در شعر به جریان انداخته است. 🔹شعر مانند گزارشی که به مرور به لحظه‌ی حساس خود نزدیک می‌شود، از این خبر شگفت پرده برمی‌دارد. خبری که اگر چه به ظاهر داغ است و بر جگرها آتش می‌زند، اما از سوی دیگر حامل یک فتح و هنرنمایی بزرگ است. شاعر مسیر خود را برای ارائه‌ی چنین گزارشی با موفقیت طی کرده و توانسته است عناصر و شگردهای شاعرانه را به خوبی در خدمت خود درآورد. شعر «خط خون» سیدعلی موسوی گرمارودی یا «راز رشید» سیدحسن حسینی نمونه‌های بسیار موفقی در بحث انسجام هستند. از آنجا که از شعر خط خون و شعر دیگری از مرحوم سیدحسن حسینی با عنوان دیگری در این یادداشت‌ها بحث شده، در این بحث به این دو شعر نپرداختم ولی شما می‌توانید این دو اثر ارزشمند را با دقت و تمرکز بر انسجام هنری‌شان بازخوانی کنید. 📝 📗 🌐 shereheyat.ir@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹بی‌خبری‌ها🔹 من ماندم و مرغ سحر و نوحه‌گری‌ها اندوه پرستو، غم بی‌بال‌وپری‌ها من ماندم و هشتاد و چهار آیۀ عصمت در سایۀ آوارگی و دربه‌دری‌ها... من خواهر خورشید به خون خفتۀ عشقم باید که بگیرم خبر از هم‌سفری‌ها در این شب تاریک خدایا! کمکم کن تا راه به جایی ببرد، راهبری‌ها خون شهدا ریخت، در این دشت بلاخیز تا خشک شود ریشۀ بیدادگری‌ها تا صاعقۀ ظلم و ستم را ببرد باد تبدیل به فریاد شد این نوحه‌گری‌ها ای خون شما آبروی چشمۀ توحید ای چشم شما آینۀ حق‌نگری‌ها عباس علمدار! تو همت کن و برخیز تا سهم شقایق نشود خون جگری‌ها ای ماه شب چارده‌، امشب به کجایی؟ جان بر لب من‌ آمده از بی‌خبری‌ها... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4198@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹شوق رسیدن🔹 حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد در غمِ تشنگی‌ات اشک چکیدن دارد تو بخوان باز بخوان باز که از لب‌هایت صوت قرآن به روی نیزه شنیدن دارد چقدر بوی دل و موی پریشان آورد از سر نیزه نسیمی که وزیدن دارد خیزران بر لب تو می‌زند آتش بر دل می‌کشم آه که این آه کشیدن دارد گاه گاه از دل آشفتۀ خود می‌پرسم غنچه‌ای خشک که پرپر شده، چیدن دارد؟ عید قربان شده و نوبت تو شد اما خنجر این بار چرا قصد بریدن دارد؟ کاروان تو کجا و من خسته اما دل من هم به خدا شوق رسیدن دارد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3192@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹چهل معراج🔹 سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی عروجت را گواهی می‌دهد این سِیْر عرفانی طلوعی چون تو چشم صبح را روشن نکرد اینجا اگرچه روی نی همچون غروبی سرخ می‌مانی در اوج غربت خود جرعه‌نوش قرب حق بودی قیامت بر سر نیزه سجودی بود طولانی سجودی که تو را می‌برد تا «قَوسَین أو اَدنی» سجودی در چهل منزل چهل معراج روحانی تو را آیه به آیه خواهرت زینب تلاوت کرد به روی رَحل نی از کربلا تا دِیْر نصرانی عجب حَجّی به جا آورده‌ای با حلق خونینت کدامین حج به خود دیده‌ست هفتاد و دو قربانی تو دین تازه‌ای آورده بودی با خودت گویا دوباره تازه می‌شد خاطرات سنگ و پیشانی 📝 🌐 shereheyat.ir/node/926@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹با کاروان نیزه🔹 می‌آیم از رهی که خطرها در او گم است از هفت‌منزلی که سفرها در او گم است از لا‌به‌لای آتش و خون جمع کرده‌ام اوراق مقتلی که خبرها در او گم است دردی کشیده‌ام که دلم داغدار اوست داغی چشیده‌ام که جگرها در او گم است با تشنگان چشمۀ اَحلی مِن العسل نوشم ز شربتی که شکرها در او گم است این سرخی غروب که همرنگ آتش است توفان کربلاست که سرها در او گم است یاقوت و دُرّ صیرفیان را رها کنید اشک است جوهری که گهرها در او گم است هفتاد و دو ستاره غریبانه سوختند این است آن شبی که سحرها در او گم است باران نیزه بود و سر شهسوارها جز تشنگی نکرد علاج خمارها جوشید خونم از دل و شد دیده باز، تر نشنید کس مصیبت از این جانگدازتر صبحی دمید از شب عاصی سیاه‌تر وز پی شبی ز روز قیامت درازتر بر نیزه‌ها تلاوت خورشید، دیدنی‌ست قرآن کسی شنیده از این دلنوازتر؟ قرآن منم چه غم که شود نیزه، رحل من امشب مرا در اوج ببین سرفرازتر عشق توام کشاند بدین‌جا، نه کوفیان من بی‌نیازم از همه، تو بی‌نیازتر قنداق اصغر است مرا تیر آخرین در عاشقی نبوده ز من پاکبازتر با کاروان نیزه شبی را سحر کنید باران شوید و با همه تن گریه سر کنید فرصت دهید گریه کند بی‌صدا، فرات با تشنگان بگوید از آن ماجرا، فرات گیرم فرات بگذرد از خاک کربلا باور مکن که بگذرد از کربلا، فرات با چشم اهل راز نگاهی اگر کنید در بر گرفته مویه‌کنان مشک را فرات چشم فرات در ره او اشک بود و اشک زآن گونه اشک‌ها که مرا هست با فرات حالی به داغ تازۀ خود گریه می‌کنی تا می‌رسی به مرقد عباس، یا فرات از بس که تیر بود و سنان بود و نیزه بود هفتاد حجله بسته شد از خیمه تا فرات از طفل آب، خجلت بسیار می‌کشم آن یوسفم که ناز خریدار می‌کشم بعد از شما به سایۀ ما تیر می‌زدند زخم زبان به بغض گلوگیر می‌زدند پیشانی تمامی‌شان داغ سجده داشت آنان که خیمه‌گاه مرا تیر می‌زدند این مردمان غریبه نبودند، ای پدر دیروز در رکاب تو شمشیر می‌زدند غوغای فتنه بود که با تیغ آبدار آتش به جان کودک بی‌شیر می‌زدند ماندند در بطالت اعمال حجشان محرم نگشته تیغ به تقصیر می‌زدند در پنج نوبتی که هبا شد نمازشان بر عشق، چار مرتبه تکبیر می‌زدند هم روز و شب به گرد تو بودند سینه‌زن هم ماه و سال، بعد تو زنجیر می‌زدند از حلق‌های تشنه، صدای اذان رسید در آن غروب، تا که سرت بر سنان رسید... ای زلف خون فشان توام لیلة البرات وقت نماز شب شده، حی علی الصلات از منظر بلند، ببین صف کشیده‌اند پشت سرت تمامی ذرات کائنات خود، جاری وضوست، ولی در نماز عشق از مشک‌های تشنه وضو می‌کند، فرات توفان خون وزیده، سر کیست در تنور؟ خاک تو نوح حادثه را می‌دهد نجات! بین دو نهر، خضر شهادت به جستجوست تا آب نوشد از لبت، ای چشمۀ حیات ما را حیات لم یزلی، جز رخ تو نیست ما بی‌تو چشم بسته و ماتیم و در ممات عشقت نشاند، باز به دریای خون، مرا وقت است تیغت آورد از خود، برون، مرا... خون می‌رود هنوز ز چشم تر شما خرمن زده‌ست ماه، به گرد سر شما آن زخم‌های شعله‌فشان، هفت اخترند یا زخم‌های نعش علی اکبر شما؟ آن کهکشان شعله‌ور راه شیری است یا روشنانِ خون علی اصغر شما؟ دیوان کوفه از پی تاراج آمدند گم شد نگین آبی انگشتر شما از مکه و مدینه، نشان داشت کربلا گل داد «نور» و «واقعه» در حنجر شما با زخم خویش، بوسه به محراب می‌زدید زان پیشتر که نیزه شود منبر شما گاهی به غمزه، یاد ز اصحاب می‌کنی بر نیزه، شرح سورۀ احزاب می‌کنی... قربان آن نی‌ای که دمندش سحر، مدام قربان آن می‌ای که دهندش علی الدوام قربان آن پری که رساند تو را به عرش قربان آن سری که سجودش شود قیام هنگامۀ برون شدن از خویش، چون حسین راهی برو که بگذرد از مسجدالحرام این خطی از حکایت مستان کربلاست: ساقی فتاد، باده نگون شد، شکست جام! تسبیح گریه بود و مصیبت، دو چشم ما یک الامان ز کوفه و صد الامان ز شام اشکم تمام گشت و نشد گریه‌ام خموش مجلس به سر رسید و نشد روضه‌ام تمام با کاروان نیزه به دنبال، می‌رویم در منزل نخست تو از حال می‌رویم 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3181@ShereHeyat
💠 شعر عاشورایی بعد از انقلاب 🔹ترکیب‌بند محتشم کاشانی در قله‌ی مرثیه‌ی عاشورایی قرار دارد و پس از او و به استقبال از او جریان ترکیب‌بندسرایی عاشورایی تا امروز پررونق بوده و هست. در ترکیب‌بند محتشم و ترکیب‌بندهایی که در استقبال از آن سروده شده‌اند و به طور کلی‌تر در منظومه‌ها و مرثیه‌ی عاشورایی گذشته‌ی ما، غالباً توجه به زوایای اجتماعی قیام عاشورا کم‌رنگ است و گاهی به مجرم دانستن افلاک و ستارگان و نفرین به تقدیر و سرنوشت بسنده شده است (البته نه به این معنا که شعرا به هیچ وجه توجهی به ابعاد اجتماعی و برملا کردن چهره‌ی یزیدیان نداشته‌اند). در نتیجه مخاطب شعر با وجود این‌که با خواندن اشعار و مراثی در سوگ آل الله می‌سوزد و می‌گدازد اما این سوز و گداز کمتر منجر به واکنش اجتماعی مبنتی بر ظلم‌ستیزی و عدالت‌خواهی و انتقام‌جویی می‌شود. هر چند نفس تذکر مصیبت امام حسین(علیه‌السلام) خود اثر اجتماعی و تبری از ائمه‌ی جور را در پی دارد اما این جنبه از مرثیه‌پردازی کمتر مورد توجه شعرا بوده است. به طور مثال عمان سامانی با این‌که در مثنوی بلند و پر مغز خود مرثیه‌ی سیدالشهدا(علیه‌السلام) را با لایه‌های عرفانی عمیق درآمیخته اما در نهایت اگر به تابلویی که او از عاشورا ترسیم می‌کند بنگریم، در آن تابلو اثری از تبری که در کنار تولی یکی از دو بال تفکر شیعی است دیده نمی‌شود. از این روست که ترکیب‌بند نیر تبریزی با آوردن چنین بیتی در میان استقبال‌کنندگان از محتشم متمایز می‌شود و می‌درخشد: گفت ای گروه هر که ندارد هوای ما سر گیرد و برون رود از کربلای ما... 🔸با پیروزی انقلاب که حاصل همین عزاداری‌ها و زنده نگه داشتن چراغ مرثیه‌ی عاشورایی بود، ادبیات عاشورایی نیز رنگ و بوی تازه‌ای گرفت و درون‌مایه‌هایی چون برائت جستن از ائمه‌ی جور، اعتراض، تبیین و ملامت مرام کوفیان، هشدار نسبت به حسینی بودن و یزیدی نبودن و... در اشعار عاشورایی بسامد یافت. یکی از ترکیب‌بندهایی که پس از انقلاب سروده شد و از این حیث با تمام ترکیب‌بندهای پیش از خود متفاوت است، ترکیب‌بند «با کاروان نیزه»، سروده‌ی علیرضا قزوه است. زبان اعتراض و تعریض‌های سیاسی و اجتماعی در بندهایی از این چهارده بند و به طور خاص در بند چهارم آن بسیار قابل توجه است. به ابیاتی از این دست توجه کنید: بند چهارم: پیشانی تمامی‌شان داغ سجده داشت آنان که خیمه‌گاه مرا تیر می‌زدند این مردمان غریبه نبودند، ای پدر دیروز در رکاب تو شمشیر می‌زدند بند هفتم: دست خداست، این‌که شکستید بیعتش دستی خدای‌گونه‌تر از این بیاورید! بند چهاردهم: هنگامه‌ی برون شدن از خویش، چون حسین راهی برو که بگذرد از مسجدالحرام 🔹درباره‌ی شعر علیرضا قزوه به ویژه اشعار عاشورایی او می‌توان در نوشتار مستقلی از زوایای مختلف سخن گفت. علت انتخاب ترکیب‌بند عاشورایی او از میان اشعار فراوان عاشورایی این شاعر، تمایز آشکاری بود که این ترکیب‌بند در جریان ترکیب‌بندسرایی عاشورایی داشت. وگرنه اشعار و ابیات درخشان عاشورایی علیرضا قزوه کم نیستند. 📝 📗 🌐 shereheyat.ir@ShereHeyat
آب را با دشمنان تشنه قسمت مى‌كند عزّت و آزادگى بين تا كجا دارد حسين 📝 #سیدمحمدحسین_شهریار 🌐 shereheyat.ir/node/629 ✅ @ShereHeyat
🔹قبلهٔ شش‌گوشه🔹 دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم دست‌هامان همه خالی... نه! پر از شعر و شرر عشق فرمود: بیایید، اطاعت کردیم خاک‌آلوده رسیدیم به آن تربتِ پاک اشک‌آلوده ولی غسل زیارت کردیم گفته بودند که آرام قدم برداریم ما دویدیم... ببخشید... جسارت کردیم ایستادیم دمی پای در «باب الرّاس» شمر را بعدِ سلامی به تو لعنت کردیم سهم‌مان در حرمت یکسره سرگردانی بس‌که با قبلهٔ شش‌گوشه، عبادت کردیم تشنه بودیم دو بیتی بنویسیم برات از غزل‌باری چشمانِ تو حیرت کردیم هی نوشتیم و نوشتیم و نوشتیم و نشد واژه‌ها را به شب شعر تو دعوت کردیم «همه با قافیهٔ عشق، مصیبت دارند» از تو گفتیم، اگر ذکر مصیبت کردیم وقت رفتن که حرم ماند و کبوترهایش بی‌پر و بال نشستیم و حسادت کردیم و سری از سر افسوس به دیوار زدیم و نگاهی غضب‌آلود به ساعت کردیم تا قیامت بنویسیم برای تو کم است ما که در سایهٔ آن قامت اقامت کردیم کاش می‌شد که بمانیم؛ ضریحت در دست... دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم 📝 🌐 shereheyat.ir/node/990@ShereHeyat