eitaa logo
شعر هیأت
9.3هزار دنبال‌کننده
902 عکس
163 ویدیو
13 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه‌السلام 🔹خون خدا🔹 نمی‌دانم تو را در ابر دیدم یا كجا دیدم به هر جایی كه رو كردم، فقط روی تو را دیدم.. تو را پیچیده در خون، در حریر ظهر عاشورا تو را در واژه‌های سبز رنگ «ربّنا» دیدم تو را در آبشارِ وحیِ جبرائیل و میكائیل تو را یك ظهر زخمی در زمین كربلا دیدم تو را دیدم كه می‌چرخید گِردت خانهٔ كعبه خدا را، در حرم گم كرده بودم، در شما دیدم شبیه سایهٔ تو، كعبه دنبالت به راه افتاد تو حج بودی، تو را هم مروه دیدم، هم صفا دیدم شب تنهای عاشورا و اشباحی كه گم گشتند تو را در آن شب تاریك، «مصباح الهدی» دیدم در اوج كبر و در اوج ریای شام، ‌ای كعبه! تو را هم‌شانه و هم‌شأن كوی كبریا دیدم دمی كه اسب‌ها بر پیكر تو تاخت آوردند تو را‌ ای بی‌كفن، در كسوت آل عبا دیدم دلیل مرتضی! شبه پیمبر! گریهٔ زهرا! تو را محكم‌ترین تفسیر راز «انّما» دیدم هجوم نیزه‌ها بود و قنوتِ مهربان تو تو را در موج موج «ربّنا» در «آتِنا» دیدم تو را دیدم كه داری دست در دستان ابراهیم تو را با داغ حیدر، كوچه كوچه، پا به پا دیدم تو را هر روز با ‌اندوه ابراهیم، همسایه تو را با حلق اسماعیل، هر شب هم‌صدا دیدم همان شب كه سرت بر نیزه‌ها قرآن تلاوت كرد تو را بر دامن زهرا و دوش مصطفی دیدم تنور خولی و تنهایی خورشید در غربت تو را در چاهِ غربت هم‌نوای مرتضی دیدم سرت بر نیزه قرآن خواند و جبرائیل حیران ماند و من از كربلا تا شام را «غار حرا» دیدم به «یحیی» و «سیاوش» جلوه می‌بخشد گل خونت تو را ‌ای صبح صادق با «امام مجتبی» دیدم تو را دلتنگ در دلتنگی شامی غریبانه تو را بی‌تاب در بی‌تابی طشت طلا دیدم شكستم در قصیده، در غزل، ‌ای جان شور و شعر تو را وقتی كه در فریاد «اَدرِك یا اَخا» دیدم تمام راه را بر نیزه‌ها با پای سر رفتی به غیرت پا به پای زینب كبری تو را دیدم دل و دست از پلیدی‌های این دنیا، شبی شُستم كه خونت را، حنای دست مشتی بی‌حیا دیدم چنان فواره زد خون تو تا منظومهٔ شمسی كه از خورشید هم خون رشیدت را فرا دیدم مصیبت ماند و حیرت ماند و غربت ماند و عشق تو ولا را در بلا جستم، بلا را در ولا دیدم تصوّر از تفكر ماند و خون تو تداوم یافت تو را خون خدا، خون خدا، خون خدا دیدم 📝 🌐 shereheyat.ir/node/803@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹مگر محشر آمده🔹 باز این چه شورش است، مگر محشر آمده خورشید سر برهنه به صحرا در آمده آتش به کام و زلفْ پریشان و سرخْ روی این آفتاب از افقی دیگر آمده چون روز روشن است که قصدش مصاف نیست این شاه کم‌سپاه که بی‌لشکر آمده... بانگ «فَیا سُیُوفُ خُذینی»‌ست بر لبش خنجر فروگذاشته با حنجر آمده آورده با خودش همه از کوچک و بزرگ اصغر بغل گرفته و با اکبر آمده ای تشنگانِ سوخته‌لب! تشنگی بس است سر برکنید ساقی آب‌آور آمده این ساقیِ علم به کفِ بی‌بدیل کیست؟ عطشان در آب رفته و عطشان‌تر آمده... آتش به خیمه‌های دل عاشقان زده این آتشی که رفته و خاکستر آمده آبی نمانده، روزه بگیرید نخل‌ها نخل امید رفته ولی بی‌سر آمده جای شریف بوسهٔ پیغمبر خداست این نیزه‌ای که از همه بالاتر آمده آن سر که تا همیشه سر از آفتاب بود امشب به خون نشسته، به طشت زر آمده... بوی بهشت دارد و همواره زنده است این باغ گل به چشمت اگر پرپر آمده بگذار تا دمی به جمالت نظر کنم هفتاد و دومین گُلِ از خون برآمده! لب واکن از هم، ای تن بی‌سر، حسین من! حرفی به لب بیار و ببین خواهر آمده... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/856@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹طور تجلّی🔹 دلی که الفت دیرینه با بلا دارد همیشه دست در آغوشِ اِبتلا دارد دلی که طعم محبت چشیده می‌داند «بلا» چه رابطه‌ای تنگ با «وَلا» دارد دلی که طور تجلّی شده‌ست سینهٔ او چه التفات به جام جهان‌نما دارد کسی که خاک سر کوی اوست منزل او چه اعتنا به طلا و به کیمیا دارد به عجز و زاری و خواری سخن نیالاید کسی که درک درستی ز کربلا دارد حسین گفت که ذلت‌پذیر نیست ولی هنوز شاعر از این گفته‌ها اِبا دارد حدیث واقعه را از شهید عشق بپرس که جاودانه حضوری به نینوا دارد به نیزه‌ها نظر انداخت هرکه، با خود گفت: خدا چه آینه‌هایی خدانما دارد بیا که از بدن پاره‌ پاره‌اش پیداست که شوق دیدن یاران جدا جدا دارد به ناامیدی از این در نرفته است کسی عزیز فاطمه دستی گره‌گشا دارد به جز خرابه‌نشین خمار چشم شما خبر ز حال خراباتیان کجا دارد جمیل دیدن سیر جلالی است گواه که از کمال تو زینب چه بهره‌ها دارد همیشه شمع مزار شماست «پروانه» که هرچه شعله به دل دارد از شما دارد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/704@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹هزار حنجره فریاد🔹 هزار حنجره فریاد در گلویش بود نگاه مضطرب آسمان به سویش بود به دست عزمِ بلندش شکست پایِ درنگ اگر چه فاجعه‌ای تلخ روبه‌رویش بود میان او و شهادت چه انس و الفت بود که مرگ سرخ هماره به جستجویش بود چگونه شرم نکرد از گلوی او خنجر که بوسه‌گاه رسول خدا گلویش بود رسید وقت نماز و در آن حماسۀ ظهر هزار زخمِ تنش جاریِ وضویش بود سخن به زاری و ذلت نگفت با دشمن که خصم در عجب از همت نکویش بود اگر چه از عطش آن روح کربلا می‌سوخت فرات تشنه‌ترین قطرۀ سبویش بود سرم فدای لب خشک آن گل یاسین اگر چه تشنگی‌اش اوج آبرویش بود... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4188@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹نام تو تکراری نیست🔹 مصحف نوری و در واژه و معنا تازه وحی آیات تو هر لحظه و هرجا تازه هرچه تکرار شود، نام تو تکراری نیست ما و شیرینی این شورِ سراپا تازه و جهان داغ تو را تازه نگه‌داشته است نه! نگه‌داشته داغ تو جهان را تازه موج در موج به سر می‌زند و می‌گرید مانده داغ لب تو بر دل دریا تازه آه ای تشنۀ افتاده به هامون، زخمی آه ای زخم تو در غربتِ صحرا تازه تازه می‌خواست کمی معرکه آرام شود نعل‌ها تازه شد و داغ دل ما تازه کاروان رفت به مهمانی کوفه که در آن کوچه در کوچه شود غربت مولا تازه کاروان رفت به مهمانی شام، آه از شام زخم‌ها کهنه ولی زخم زبان‌ها تازه کاروان رفت ولی راه تو در عالم ماند با شکوه قدم زینب کبری تازه اربعین است و قدم در قدم اعجاز غمت پر طپش، گرم، پرآوازه، شکوفا، تازه ای که امروزِ جهان مات شکوه تو شده‌ست مانده غوغای تو در جلوۀ فردا تازه تا که غم هست و حرم هست و علم هست و قلم جلوۀ توست در آیینۀ دنیا تازه 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4824@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹باید شهید بود و...🔹 من در همین شروع غزل، مات مانده‌ام حیران سرگذشت نفس‌هات مانده‌ام خیمه، حریق، همهمه، شمشیر، دست، سر مبهوت در هجوم اشارات مانده‌ام «هَل مِن...» چه بر صحیفۀ سی‌پاره رفته است؟ در گردباد چرخش آیات مانده‌ام من های‌های زخم تو را ضجّه می‌زنم مجروح آن ترنّم «هیهات…» مانده‌ام... باید شهید بود و تو را خون‌چکان سرود شرمنده‌ام، اسیر عبارات مانده‌ام 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2466@ShereHeyat
🔹عشق غیور🔹 سر زد ز شرق معركه، آن تیغ گرم‌ْسیر عشق غیور بود و برآمد به نفی غیر تیغی چنان فصیح به تبیین دین حق تیغی چنان صریح به تفریق شرّ و خیر آن‌كس كه حِرز كشتی نوح است نام او بر لوح آسمان، پسر ایلیا، «شُبیر» حیرت‌نشین وحدت او، كعبه و كنشت حسرت‌نصیب رفعت او، مسجد است و دیر دیگر كسی نبود پی دفع تیرها نه سینهٔ «سعید» و نه جانبازی «زهیر» دیگر چه جای مرثیه‌خوانی جنّ و انس؟ وقتی گریستند به حال تو، وحش و طیر پس آسمان به لرزه درافتاد و خون گریست از آن زمان كه كرد در آیینهٔ تو سیر همسایهٔ بهشت شود در ركاب تو مانند حُر، كسی كه شود عاقبت‌به‌خیر 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1647@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹حماسه ساخت از بلا🔹 هلا! در این کران فقط به حُر، امان نمی‌رسد که در کنار او به هیچ‌کس زیان نمی‌رسد بهشت، خیمهٔ عزای اوست این حقیقتی‌ست که باورش به ذهن کوچک گمان نمی‌رسد شروع شورش غمش ز شور اشک آدم است به درک گریه بر مصیبتش زمان نمی‌رسد فلک! به گوش خود بخوان که ضجهٔ زمینیان به های های نالهٔ فرشتگان نمی‌رسد به نون و القلم، قسم، به آن شعر محتشم قصیده بی‌سرودن از غمش به آن نمی‌رسد به خیمه‌ها نمی‌رسید کاش پای ذوالجناح که خیری از رسیدنش به کودکان نمی‌رسد که دیده است خون به دل کنند مشک تشنه را؟ که هیچ میزبان چنین به میهمان نمی‌رسد رباب را سه‌شعبه ذره ذره ذره آب کرد! مگر که تیرت ای اجل به ناگهان نمی‌رسد؟ حسین داده بود جان، کنار جسم اکبرش که شمر می‌رسد به سر، ولی به جان نمی‌رسد کشید خنجر از غلاف و روی سینه‌اش نشست به حیرتم چرا عذاب از آسمان نمی‌رسد؟! به سر رسید قصه، روضه‌خوان چه می‌شود بگو که هیچ چیز دست کم به ساربان نمی‌رسد حکایتی‌ست خلوت تنور با سر حسین ولی به بزم بوسه‌های خیزران نمی‌رسد چقدر زجر می‌کشند کودکان، عمو که نیست که رفته است دست او به کاروان نمی‌رسد رسید کاروان به شام، خوب گوش کن یزید صدای ناله و صدای الامان نمی‌رسد چنان بر اوج نیزه‌ها حماسه ساخت از بلا که هر چه می‌دود به سوی او، جهان، نمی‌رسد صلات ظهر خون به حق اقامه بست آنچنان که تا ابد به گَرد سجده‌اش اذان نمی‌رسد! اَعوذ بالبلا، همیشگی‌ست کربلا، مگو که گاه ابتلا و وقت امتحان نمی‌رسد رسیده او به ما ولی نمی‌رسیم ما به او! اگر که مرد بی‌قرار داستان نمی‌رسد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1648@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹هوای پر زدن🔹 به میدان می‌برم از شوق سربازی، سر خود را تو هم آماده کن ای عشق! کم‌کم خنجر خود را مرا گر آرزویی هست باور کن به جز این نیست که در تن‌پوشی از شمشیر بینم، پیکر خود را هوای پر زدن از عالم خاکی به سر دارم خوشا روزی که بینم بی‌قفس بال و پر خود را ز دل‌تاریکی باد خزان تا پرده بردارم به روی دست می‌گیرم گل نیلوفر خود را... من از ایمان خود یک ذرّه حتی بر نمی‌گردم تلاوت می‌کنم در گوش نی هم باور خود را 📝 🌐 shereheyat.ir/node/859@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹تشنهٔ عشق🔹 تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر می‌دهیم آبرویی قدر خون خود، به خنجر می‌دهیم لاله را بگذار و بگذر، لایق عشق تو نیست ما به پای عاشقی، سرو و صنوبر می‌دهیم گرچه دریا، تا بخواهی، بی‌وفایی كرده است ما به دست دوستی، دست برادر می‌دهیم هیچ‌كس در خاطر ما، نازنین‌تر از تو نیست آری، این پروانه را هم، سوی تو پر می‌دهیم سر اگر افتاده، ذكر تو نمی‌افتد ز لب بی‌گلو هم، نام زیبای تو را سر می‌دهیم 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1531@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹جمع مُکسّر🔹 لب‌تشنه‌ای و یادِ لب خشک اصغری آن داغ دیگری‌ست و این داغ دیگری گاهی زره به تن به علی می‌شوی شبیه گاهی عبا به دوش شبیه پیمبری گفتند کوفیان به تو از هر دری سخن واشد به دردهای تو از هر سخن دری با صد هزار جلوه برون آمدی... دریغ با صد هزار دیده ندیدند برتری تنهایی تو بیشتر از پیش واضح است حالا که در میان شلوغی لشکری... شمشیر می‌کشی... چه شکوهی، چه هیبتی تکبیر می‌کشند... چه الله اکبری یاران بی بدیل، عجب جمع سالمی اعضای چاک چاک، چه جمعِ مُکَسّری آن‌ها که روی دستِ محمد ندیده‌اند بر نیزه دیده‌اند که از هر نظر سری... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/862@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹معراج🔹 بر خاکی از اندوه و غربت سر نهاده‌ست بر نیزهٔ تنهایی خود تکیه داده‌ست هرچند پیچیده‌ست در عالم شکوهش معراج او بر روی خاک اما چه ساده‌ست آنقدر آزاد است از هر قید و بندی حتی به کهنه پیرهن هم تن نداده‌ست یک روز روی شانهٔ پیغمبر، اکنون بر روی نیزه باز در اوج ایستاده‌ست دارد همین که سایه‌اش را از سر نی باور کن این هم از سر عالم زیاد است 📝 🌐 shereheyat.ir/node/939@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹لا یوم کیومک اباعبدالله🔹 حمله‌های موج دیدم، لشکرت آمد به یادم کشتی صدپاره دیدم، پیکرت آمد به یادم باد تنها بود، اما خار و خس‌ها را عقب زد تاختن‌های علیِ اکبرت آمد به یادم بحث عقل و عشق شد، هر کس بیانی، داستانی من ترک‌های لب آب‌آورت آمد به یادم «لَن تَنالُوا البِرَّ حَتّی تُنفِقُوا مِمّا تُحِبُّون» لحظه‌های سرخ بعد از اصغرت آمد به یادم جویباری بر شکوه کوه مستحکم می‌افزود اشک‌های از رجز محکم‌ترت آمد به یادم گفت سعدی دیده با چشم خودش می‌رفت جانش من وداع آخرت با خواهرت آمد به یادم باغبان با طفل گفت: این سیب! دیگر شاخه نشکن! قصهٔ انگشتت و انگشترت آمد به یادم روضه‌خوان می‌گفت: یا مهدی! محبان تو هستیم از محبان آنچه آمد بر سرت آمد به یادم... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/890@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹تماشایی‌ترین خورشید🔹 ظهر عاشورا زمان دست از جان شستنت آب‌ها دیگر نیاوردند تاب دیدنت چشمۀ نوش لبت می‌سوخت از هُرم عطش هم لبانت خشک بود از تشنگی، هم گلشنت آب می‌گرید برای لعل عطشانت هنوز خاک می‌نالد برای جسم بی‌پیراهنت... آسمان لرزید آن ساعت که طفلت حلقه کرد دست‌های کوچک خود را به دور گردنت... ای تماشایی‌ترین خورشید، عالم زنده شد بر ستیغ نیزه از آوای قرآن خواندنت... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2507@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹مصباح الهُدی🔹 به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد سری گردن کشید از مرگ، قدر نیزه‌ای روزی که نامش آفتابِ جان سرگردان ما باشد لبش بر نیزه قرآن خواند تا ثقلین جمع آیند لبش بر نیزه قرآن خواند تا قرآن ما باشد چراغ چشم‌هایش زیر نعل اسب‌ها می‌سوخت که مصباح الهدایِ دیدهٔ حیران ما باشد... کنون ننگ است ما را تا به محشر، مرگ در بستر حسین آمد به سوی کوفه تا مهمان ما باشد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/886@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹او کیست؟🔹 نشسته سایه‌ای از آفتاب بر رویش به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم؟ که باد از دل صحرا می‌آورد بویش کسی بزرگ‌تر از امتحان ابراهیم کسی چنان که به مذبح برید چاقویش نشسته است کنارش کسی که می‌گرید کسی که دست گرفته به روی پهلویش هزار مرتبه پرسیده‌ام زخود او کیست که این غریب نهاده‌ست سر به زانویش؟ کسی در آن طرف دشت‌ها نه معلوم است کجای حادثه افتاده است بازویش کسی که با لب خشک و ترک‌ترک شده‌اش نشسته تیر به زیر کمان ابرویش کسی‌ست وارث این دردها که چون کوه است عجب که کوه، زِ ماتم سپید شد مویش عجب که کوه شده چون نسیم سرگردان که عشق می‌کشد از هر طرف به هر سویش طلوع می‌کند اکنون به روی نیزه سری به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش 📝 🌐 shereheyat.ir/node/892@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹زخم عطش🔹 سلام، آیۀ جاری صدای عطشانت سلام، رود خروشانِ نور، چشمانت... سلام نام غریبت همیشه حزن‌آور سلام خون خداوند، روح پیغمبر فرود آمده بودی که عشق برخیزد چکید خون نجیبت که شور انگیزد تپید جسم تو در خون که رود باقی ماند برید دشنه گلویت، سرود باقی ماند... به شوق درکِ تو، شمشیر دست و پا می‌زد به بانگِ العطش، آتش به خیمه‌ها می‌زد شبِ غلیظِ زمین را شکست چشمانت خمیده کرد فلک را ستاره‌بارانت خدای من، چه شکوهی، چه اقتداری داشت چه وسعتی، چه حضوری، چه برگ و باری داشت... رسیده بود و خدا چید سیب گلگونش رسیده بود و زمین بود تشنۀ خونش... فرات، تشنه گذشت و خجل به دریا زد ندید... هر که تو را دید، دل به دریا زد فرات تشنه گذشت و شهید جاری بود چقدر زخم عطش بر فرات کاری بود هنوز هق هق گریه‌ست در گلوی فرات که در حضور خدا رفت آبروی فرات... نخواه تشنه بمیرم، نمی نگاهم کن بگو که راه کدام است، سر به راهم کن 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4142@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹سجدهٔ شکر🔹 ای همه خلق جهان، شاهد یکتایی تو دل ما، بیتِ الهی ز دل‌آرایی تو با وجود رُخ خونین و به خاک آلوده صورتی را نتوان یافت، به زیبایی تو سجدهٔ شکر به مقتل پی هفتاد و دو داغ بود آیینه‌ای از صبر و شکیبایی تو دادی انگشتر خود را به عدو با انگشت زهی از بذل و جوان‌مردی و آقایی تو چینِ اندوه، به پیشانی خورشید انداخت آفتاب رُخِ بر نیزه تماشایی تو نخل توحید، ز خون تو بقا یافت از آن چوب زد خصم به لب‌های مسیحایی تو بس که بر پیکر تو، زخم روی زخم زدند گشت مشکل به یتیم تو شناسایی تو لالهٔ پرپر زهرایی و چشم «میثم» گل در این باغ ندیده به شکوفایی تو 📝 🌐 shereheyat.ir/node/883@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹سورۀ کهف🔹 گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟ این بوی آشنایی از تربت حبیب است... نهج‌الفصاحه در خون، نهج‌البلاغه در اشک جبریل پرشکسته، بر خاک‌ها عجیب است قصد نماز دارد، خورشید خون‌گرفته وقتی رسول اکرم بر نیزه‌ها خطیب است قد قامت‌الصلاتش صد اوج در فراز است حی علی‌الفلاحش صد موج در نشیب است در این حرای زخمی، پیچیده سورۀ کهف لحنش چه دلنشین و صوتش چه دلفریب است... شش‌گوشۀ مراد است این عرش خاک‌خورده هرکس نیامد اینجا، از عشق بی‌نصیب است احساس استجابت، در این حریم جاری‌ست اینجا یکی مجاب و آن دیگری مجیب است در این محیط زخمی در این فضای مجروح هر کس نفس کشیده عمری‌ست بی‌شکیب است 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3197@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹عشق غیور🔹 می‌وزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه می‌کند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه برگ‌ریزان ا‌ست و پاییزان، در این طوفان رنگ کاروانی می‌کند گویا عبور از قتلگاه!... بال در بال کبوترها کدامین آفتاب می‌کند پرواز تا آفاق نور از قتلگاه؟ باز عیسی می‌رود تا سیر خورشیدی کند یا کلیم آورده خورشیدی به طور از قتلگاه؟ تا چه آمد بر سر قرآن؟ که می‌آید به گوش نالۀ انجیل و تورات و زبور از قتلگاه پیکر سی پارۀ قرآن به روی نیزه‌هاست یا سرِ خورشید افتاده‌ست دور از قتلگاه؟... رود رود زمزم این‌جا شور و حال زمزمه‌ست تا چه سهمی می‌بَرد با این مرور از قتلگاه شط در این‌جا بر سر و بر سینه می‌کوبد که حیف می‌بَرم با خود فقط چشمی نمور از قتلگاه این‌ که می‌جوشد ز طبع نینوایی شعر نیست تا ابد این چشمه می‌گیرد شعور از قتلگاه شعر ما هم چون دل ما کربلایی می‌شود گر بیفتد در دل دیوانه شور از قتلگاه درک سرخ ما ز عاشورا تو را کم داشته‌ست لحظه‌ای سر بر کن ای عشق غیور از قتلگاه 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4181@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹جوشن کبیر🔹 هنوز داشت نفس می‌کشید؛ دیر نبود مگر که جرعۀ آبی در آن کویر نبود هزار و نهصد و پنجاه سال می‌گریم بر آن تنی که پذیرای جای تیر نبود دو چشم بی‌رمقش سورۀ دخان می‌خواند به تن چه داشت؟ به جز جوشن کبیر نبود.. رسید طالب پیراهنی؛ دریغ نکرد رسید سائل انگشتری؛ فقیر نبود نمی‌سرود چنان و نمی‌نوشت چنین اگر که شاعر این قصّه ناگزیر نبود شهید معرکه غسل و کفن نمی‌خواهد ولی سزای تنش تکّه‌ای حصیر نبود 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5651@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹حدود ساعت سه🔹 دقیقه‌های پر از التهاب دفتر بود و شاعری که در اندوه خود شناور بود به روی خاک، گلی بود از عطش سیراب که هُرم گرم نفس‌هاش شعله‌پرور بود مرور کرد تمام مسیر ذهنش را که صفحه صفحه پُر از خاطرات پرپر بود چه چشم‌ها که ندیدند چشم‌های ترش چه گوش‌ها که برای شنیدنش کر بود ز خون او همهٔ نیزه‌ها حنا بسته لب تمامی شمشیرهایشان تر بود در اوج کینه کسی داشت سمت او می‌رفت و دست‌های پلیدش به دست خنجر بود به روی تلّی از انبوه غصه‌های جهان به جستجوی برادر، نگاه خواهر بود که با نگاه غریبانه‌اش گره می‌خورد و ابتدای غم از این نگاه آخر بود زمان زمان قیامت، زمین... زمین لرزید گمان کنم که همان روز، روز محشر بود کسی شنیده شد از لابه‌لای هلهله‌ها که نغمه‌های لب او «غریب مادر» بود کسی به دست، سری، آن طرف به سر دستی بس است روضهٔ لب تشنه‌ای که... حدود ساعت سه شاعر از نفس افتاد دقیقه‌های پُر از التهاب دفتر بود 📝 🌐 shereheyat.ir/node/893@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹عطر سیب🔹 بادها عطر خوش سیب تنش را بردند سوختند و خبر سوختنش را بردند نیزه‌ها بر عطشش قهقهه سر می‌دادند زخم‌ها لالۀ باغ بدنش را بردند دشنه‌ها دور و بر پیکر او حلقه زدند حلقه‌ها نقش عقیق یمنش را بردند... بادها سینه‌زنان زودتر از خواهر او تا مدینه خبر آمدنش را بردند یوسف آهسته بگویید، نمیرد یعقوب گرگ‌ها یوسف گل‌‏پیرهنش را بردند 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4180@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹انتظار🔹 دوباره پیرهن از اشک و آه می‌پوشم به یاد ماتم سرخت، سیاه می‌پوشم دوباره همدم سوز و گداز می‌گردم به سوی کعبۀ راز تو باز می‌گردم خطی ز خطّ قیام تو باز می‌خوانم اذان زخم تنت را نماز می‌خوانم بر آن مصیبت عُظمی گریستن باید به راه مرگ عظیم تو زیستن باید به خون خویش نوشتی که مرگم آیین است هنوز از خط خون تو خاک خونین است هنوز از دل گودال می‌زنی فریاد که آی اهل زمین! راه آسمان این است از آن غروب که خورشید پشت کوه شکست هنوز بهر دعای تو گرم آمین است هنوز آنکه غمت را غریب می‌گرید دل گرفتۀ این آسمان غمگین است دلم گرفته ز داغت نشان اشکم را ببین روان شده این کاروان اشکم را بخوان که می‌گذرد از میان خون راهت دوباره کرب و بلا و آن «اعوذ باللهت» دوباره کرب و بلا، صبر در پریشانی نبرد جبهۀ سنگ و سپاه پیشانی دوباره سوز دلی از دو دیده می‌جوشد اذان خون ز گلوی بریده می‌جوشد ببین نماز غمت را نشسته می‌خوانم دوباره در سفرم، دل‌شکسته می‌خوانم... ببین که باد به یاد تو دربه‌ در مانده ز خشکی لب تو چشم آب تر مانده هنوز خیمه در آن انتظار می‌سوزد میان آتش عشقی که شعله‌ور مانده... تو در غبار سواران روبه‌ رو دیدی اسیر هلهله،‌ بغضی که پشت سر مانده ندای جان و تنت بین دشمنان این بود فدای دوست رگ و پوستی اگر مانده! به زیر ضربۀ‌ شمشیر، خُود با خود گفت: که تیر آه یتیمان چه بی‌اثر مانده! سپر ز دست تو ای دست حق! ز شرم افتاد چو دید زخم تو را نیزه، خون جگر مانده صدای نور تو را از قفای خون نشنید سکوت ظلمت آن قوم کور و کر مانده همین که بر شب صحرا نگاه ماه افتاد همین که لرزه بر اندام قتلگاه افتاد کویر غم‌زده آن جسم پاک را بوسید و ماه خم شد و آن‌گاه خاک را بوسید شنید گوش زمان نینوای نایت را گلوی خشک زمین گفت ردّ پایت را کسی صباح و مسا از «قتیل» می‌خواند برای قافله‌ها «الرحیل» می‌خواند کسی درفش قیامی بزرگ بر دوشش و هم‌نوای نوایت خروش چاووشش کسی که گفته «بلی» با تو«لا» و «الّا» را زند به سرخیِ دیروز رنگ فردا را... کسی که کرب وبلا را به خون و آتش دید کشد به آتش و خون، دین اهل دنیا را یگانه وارث میراث نینوا آرد به جنگ ظلم زمین، عدل آسمان‌ها را... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2441@ShereHeyat
یک مرتبه بین راه پایش لرزید مبهوت شد، از بغض صدایش لرزید زینب به چه خیره شد که این‌گونه زمین از نالۀ وامحمدایش لرزید؟ 📝 @ShereHeyat