eitaa logo
شعر هیأت
10.1هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
171 ویدیو
14 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما عشق را پشت در این خانه دیدیم زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت می‌سوخت 📹 شعرخوانی @ShereHeyat
🔹دیر آمدم...🔹 دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت می‌سوخت هیأت، میان «وای مادر» داشت می‌سوخت دیوار دم می‌داد؛ در بر سینه می‌زد محراب می‌نالید؛ منبر داشت می‌سوخت جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود جانکاه‌تر: آیات کوثر داشت می‌سوخت آتش قیامت کرد؛ هیأت کربلا شد باغ خدا یک بار دیگر داشت می‌سوخت یاد حسین افتادم آن شب آب می‌خواست ناصر که آب آورد سنگر داشت می‌سوخت آمد صدای سوت؛ آب از دستش افتاد عباس زخمی بود اصغر داشت می‌سوخت سربند یا زهرای محسن غرق خون بود سجاد از سجده که سر برداشت، می‌سوخت باید به یاران شهیدم می‌رسیدم خط زیر آتش بود؛ معبر داشت می‌سوخت برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست در عشق، سر تا پای اکبر داشت می‌سوخت دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند گودال، گل می‌داد و خنجر داشت می‌سوخت شب بود و بعد از شام برگشتم به خانه دیدم که بعد از قرن‌ها در داشت می‌سوخت ما عشق را پشت در این خانه دیدیم زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت می‌سوخت 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1167@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹بهار زندگی‌ام!🔹 کسی که بی تو سَرِ صحبتِ جهانش نیست تحمّل غم هجر تو، در توانش نیست کسی که سوخته از انتظار، می‌داند دل از فراق تو جسمی بود، که جانش نیست کسی که روی تو را دید یک نظر، چون خضر چگونه آرزوی عمر جاودانش نیست؟! کسی که درک کند دولت حضور تو را نیاز گوشۀ چشمی به دیگرانش نیست نه التفات به طوبی کند، نه میل بهشت که بی حضور تو ، حاجت به این و آنش نیست به خاک پای تو سوگند، ای همیشه بهار! گلی که بوی تو دارد، غمِ خزانش نیست بهار زندگی‌ام در خزان نشست بیا «بهار نیست به باغی که باغبانش نیست» کنارِ تربتِ زهرا تو گریه کن! که کسی به جز تو با خبر از قبر بی‌نشانش نیست بیا و پرده ز راز شهادتش، بردار پسر که بی‌خبر از مادرِ جوانش نیست... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2177@ShereHeyat
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت بسیار بود رود در آن برزخ کبود اما دریغ، زَهرهٔ دریا شدن نداشت در آن کویر سوخته، آن خاک بی بهار حتی علف اجازهٔ زیبا شدن نداشت گم بود در عمیق زمین شانهٔ بهار بی‌تو ولی زمینهٔ پیدا شدن نداشت دل‌ها اگرچه صاف، ولی از هراس سنگ آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت چون عقده‌ای به بغض فرو بود حرف عشق این عقده تا همیشه سرِ وا شدن نداشت 📝 #سلمان_هراتی 🌐 shereheyat.ir/node/173 ✅ @ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹روضه‌خوان حسین🔹 فدای حُسن دل‌انگیز باغبان شده بود بهار، با همه سرسبزی‌اش خزان شده بود چهار دسته گُلش را به پنج تن بخشید مقیمِ خاکِ درش، هفت آسمان شده بود چه سربلند و سرافراز امتحان پس داد برای عرض ادب، سخت امتحان شده بود به عشق «شیر خدا» از یل دلاور خود گذشت اگر چه در این راه نیمه‌جان شده بود چه امتحان بزرگی! که در رثای حسین -و نه به خاطر فرزند- روضه‌خوان شده بود اگر چه پیر شد از داغِ بی‌امان، اما به پشتوانهٔ زینب دلش جوان شده بود فدای «اُمّ اَبیها» شدن علامت داشت به این سبب قد «اُمّ البنین» کمان شده بود 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1302@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹احساس مادری🔹 روزی که پا به عرش معلا گذاشتی! بر هر چه داشت نقش «تو» را، پا گذاشتی در هیئت کنیزی اولاد فاطمه این‌گونه پا به خانهٔ مولا گذاشتی می‌ریخت از نگاه تو احساس مادری مرهم به زخم زینب کبری گذاشتی «مولا صدا بزن، نه برادر! حسین را...» این جمله را تو بر لب سقا گذاشتی در کربلا برای دل سنگ کوفیان چار آینه به رسم تماشا گذاشتی با تو بقیع داغ دلش تازه شد که تو پا جای پای غربت زهرا گذاشتی پیش از تو نوحه، شور حماسی نمی‌گرفت رسم خوشی‌ست آنچه که بر جا گذاشتی از خوان نوحه‌خوانی تو آب می‌خورد چشمان خیس ما که بر آن پا گذاشتی 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1302@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹چهار یوسف🔹 قصدی به جز فدا شدن و سوختن نداشت جز این اگر که بود، نشانی ز من نداشت آن‌قدر مرد ساختمش تا در امتحان یک نهر تشنه بود و غم خویشتن نداشت نزدم چه افتخاری از این بیشتر که او مثل عموش جعفر، دستی به تن نداشت مانند پاره‌های دل دختر رسول بر خاک‌های سوخته ماند و کفن نداشت دارم چهار یوسف، در مصر کربلا امّا مدینه‌ام سرِ کنعان شدن نداشت هر کاروان که آمد و رفتم به شوقشان همراه خویش بویی از آن پیرهن نداشت 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1297@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹اُم الادب🔹 ببین باید چه دریایی از ایمان و یقین باشی، که همراه امیری، چون امیرالمؤمنین باشی ببین باید چقدر احساس باشد در دل شیرت، که در بین زنان، تنها تو عباس‌آفرین باشی شجاعت را، شرافت را، بلاغت را، ولایت را خدا، یک‌جا به تو بخشید، تا اُمّ البنین باشی همه عالم، پسر دارند، تو قرص قمر داری مگر بی‌نور می‌شد، مادر زیباترین باشی؟ مگر بی‌نور می‌شد، در دل خورشید بنشینی؟ تمام عمر با عباس و زینب همنشین باشی گرفتی دستِ ماهی را که از ما دست می‌گیرد رسیدی، باغبانِ غیرةٌ للعالمین باشی رسیدند و فقط پرسیدی از زینب: حسینم کو؟ تویی اُمّ الادب؛ آری! تو باید اینچنین باشی پسرهای تو را کشتند، اما اِرباً اِرباً، نه! نبودی شاهد تکرار اکبر، بر زمین باشی هوای پر کشیدن سوی حق داری و حق داری پس از کرببلا سخت است که اُمّ البنین باشی 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3585@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹معمای ادب🔹 رباعی گفتی و تقدیم سلطان غزل کردی معمای ادب را با همین ابیات حل کردی رباعی گفتی و مصراعی از آن را تو ای بانو میان اهل عالم در وفا ضرب‌المثل کردی فرستادی به قربانگاه اسماعیل‌هایت را همان کاری که هاجر وعده کرد و تو عمل کردی خودش را در کنار مادرش حس کرد، تسکین شد خدا را شکر بودی، زینب خود را بغل کردی چه شیری داده‌ای شیران خود را که شهادت را درون کامشان شیرین‌تر از طعم عسل کردی کشیدی با سرانگشتت به خاک مُرده، خطی چند تمام شهر یثرب را به خاکِ طَف بدل کردی... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/136@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹مادر پسران🔹 دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم دوباره گفتم: جان تو و حسین، پسر! دوباره گفتم و گفتی: «به روی چشم عزیز!» فدای چشمت، چشم تو بی‌بلا مادر مدام بر لب من «ان یکاد» و «چارقل» است که چشم بد ز رخت دور، بهتر از جانم! بدون خُود و زره نشنوم به صف زده‌ای اگرچه من هم «جوشن کبیر» می‌خوانم... شنیده‌ام که خودت یک تنه سپاه شدی شنیده‌ام که علم بر زمین نمی‌افتاد شنیده‌ام که به آب فرات، لب نزدی فدای تشنگی‌ات... شیر من حلالت باد بگو چه شد لب آن رود، رود تشنۀ من! بگو چه شد لب آن رود، ماه کامل من! بگو که در غم تو رود رود گریه کنم کدام دست تو را چید میوۀ دل من؟! بگو بگو که به چشمت چه چشم زخم رسید؟ که بود تیر بر آن ابروی کمانی زد؟ بگو بگو که بدانم چه آمده به سرت بگو بگو که بدانم چه بر سرم آمد... همین که نام مرا می‌برند می‌گریم از این به بعد من و آه و چشم‌تر شده‌ای چه نام مرثیه‌واری‌ست «مادر پسران» برای مادر تنهای بی‌پسر شده‌ای 📝 🌐 shereheyat.ir/node/142@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹چهار رکعت دلواپسی🔹 میان بارش بارانی از ستاره رسید اگرچه مثنوی... اما چهارپاره رسید چهار پارۀ تن، نه چهار پارۀ دل چهار ماه شب بی‌کسی ولی کامل چهار ابر به باران رسیده در ساحل چهار رود به پایان رسیده، دریادل چهار فصل طلایی ولی میان خزان چهار بغض غم‌انگیز و مادری نگران چهار مرتبه وقتی به غم دچار شوی برای دشمن خود نیز گریه‌دار شوی مدینه، حسرت دیرینۀ دو چشم ترش چهار قبر غریب است باز در نظرش چقدر خاطره مانده‌ست در مفاتیحش و دانه‌ دانۀ اشکی که بوده تسبیحش نشسته بود شب جمعه‌ای کنار بقیع کمیل زمزمه می‌کرد در جوار بقیع غروب، لحظۀ تنهایی‌اش دوباره رسید غروب‌ها دل او خون‌تر است از خورشید به غصه‌های جگرسوز می‌زند پهلو دوباره شعله کشیده‌ست آب وقت وضو شروع می‌کند او لیلة‌ المصائب را همین‌ که دست به پهلو نماز مغرب را… چهار رکعت دلواپسی پس از مغرب چهار نافله در بی‌کسی پس از مغرب در آسمان نگاهش که بی‌ستاره شده چهار آینه مانده، هزار پاره شده شکست آینه‌هایش میان گرد و غبار شلمچه، ترکش و خمپاره، کربلای چهار از آن زمان که پسرهای او شهید شدند یکی یکی همه موهای او سفید شدند و همسری که به دل غصه‌ای گذاشت، وَ رفت نماز صبح سر از سجده برنداشت، وَ رفت اگرچه بین غم و غصه‌های خود تنهاست ولی چهارم هر ماه روضه‌اش برپاست طراوتی که نرفته‌ست سال‌ها از دست بهشت خانۀ او سفرۀ اباالفضل است صدای گریه بلند است بین مرثیه‌ها چه دلنواز شده یا حسین مرثیه‌ها نشسته گوشۀ ایوان کنار گلدان‌ها برای بدرقه با اشک خود به مهمان‌ها - - در التماس دعایش چه حرف‌ها گفته است به لطف آن کمر خسته کفش‌ها جفت است... یکی یکی همه رفتند و باز هم تنهاست... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/141@ShereHeyat
شعر هیأت
#حضرت_ام_البنین علیهاالسلام #مادران_شهدا #مثنوی 🔹چهار رکعت دلواپسی🔹 میان بارش بارانی از ستاره رسی
💠 دو روایت موازی در شعر (فرم در خدمت اندیشه) 🔹شعر و داستان دو هنر تاثیرگذار هستند و اگر این دو هنر با یکدیگر تلفیق شوند، تاثیری مضاعف خواهند داشت. از دیرباز مثنوی قالب مناسبی برای این کار بوده است؛ هر چند مثنوی‌های داستانی گذشته غالباً به نظم نزدیک‌ترند. در دهه‌های اخیر، هم مثنوی با تحولاتی رو به رو بوده (از جمله سرودن مثنوی در وزن بلند) و هم حضور روایت و داستان در شعر شکل‌های هنری‌تر و تصویری‌تری را تجربه کرده است. 🔸در این مثنوی، شاعر فرم را به خوبی در خدمت اندیشه قرار داده است و بی آن‌که بخواهد حرفی شعارگونه در شعر بیاورد تنها در قالب فرم، اندیشه‌ی خود را در شعر جریان بخشیده است. این اندیشه که الگوی شهدا و پدران و مادران شهدای ما، اهل‌بیت و پدران و مادران شهدای کربلا بوده‌اند و این‌که چقدر زندگی شهدا و پدران و مادران آن‌ها رنگ و بوی زندگی اهل‌بیت را داشته و دارد، می‌تواند به صورت شعاری و یا به صورت بیان شاعرانه اما گزارش‌گونه در شعر بیاید. اما شاعرِ این شعر، کاری فراتر کرده است و با کمک فرم و روایت به جای گزارش این موضوع، آن را به زیباترین شکل نمایش داده است. 🔹این مثنوی هجده بیت دارد و ما تا بیت دوازدهم گمان می‌کنیم که شعر درباره‌ی حضرت اُم‌البنین (علیهاالسلام) و حتی حضرت زهرا (علیهاالسلام) است. اما به یک‌باره متوجه می‌شویم که داستان چیز دیگری است و شاعر زندگی زنی را روایت می‌کند که چهار فرزندش شهید شده‌اند. و اینجاست که بازگشت به بیت نخست و بازخوانی شعر لطف دیگری پیدا می‌کند. اوصاف زندگی این بانو، بی آن‌که رنگ اغراق به خود گرفته باشد، بسیار رنگ و بوی زندگی حضرت زهرا (علیهاالسلام) و حضرت ام البنین (علیهاالسلام) را دارد. 🔸شاعر برای یکی کردن این دو روایت به خوبی از شگرد تداعی استفاده کرده است: چهار مرتبه وقتی به غم دچار شوی برای دشمن خود نیز گریه‌دار شوی... و دانه دانه‌ی اشکی که بوده تسبیحش... همین که دست به پهلو نماز مغرب را... حتی آنجا که از روایت اصلی شعر پرده‌برداری می‌شود، باز هم شاعر شگرد تداعی را رها نمی‌کند و در توصیف پدر این چهار شهید این‌گونه می‌سراید: و همسری که به دل غصه‌ای گذاشت، وَ رفت نماز صبح سر از سجده برنداشت، وَ رفت ✍🏻 📗 🌐 shereheyat.ir@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹ویلی علی شبلی🔹 حالا که باید مثل یک مادر بیایم یارب! کمک کن از پس آن بر بیایم... داغی مباد از سوز نامم گُر بگیرد خاموش، باید مثل خاکستر بیایم شبنم چه خیری می‌رساند بعد دریا؟ سخت است بی‌پروا پس از کوثر بیایم باید شب و روز از خدا عزت بخواهم تا اندکی شاید به این همسر بیایم بانوی من! بانو! شما اُم‌البنینی! آرامش حیدر! یقین کن بهترینی بیهوده نامت حک نشد بر طالع من تو از کرامات کرام الکاتبینی با عشق پا در خانۀ غربت نهادی تا سفره‌ای نذرِ شهیدانت بچینی اصلاً به میدان آمدی تا عاشقانه تا پای جان، داغی پس از داغی ببینی حرف مصیبت شد، هوای روضه دارم ای ذاکر اولاد حیدر! می‌نشینی؟ من تشنه‌ام، تو تشنه‌ای، زیباست آری حال و هوای روضۀ عباس داری بغض خودت را می‌خوری و می‌نشینی از چهره‌ات پیداست خیلی بی‌قراری گاهی نگاهی می‌کنی آن سوی خانه داری شهیدان علی را می‌شماری؟ ای آسمان ابری‌ام! چیزی نمانده‌ست تنها شوی و بر شهیدانت بباری می‌بینمت روزی که حیران و پریشان از خانه بیرون آمدی در انتظاری تیر خبرها می‌خورد یک‌یک به قلبت تیر چهارم هم رسید و بردباری اما فرو می‌ریزی از آن تیر آخر داغی که آن را بر دل خود می‌گذاری آه ای بشیر! آه ای بشیر! آه از حسینم نفرین به شمشیری که زد بر «دستِ یاری» می‌بینمت می‌باری و می‌خوانی آرام ای روضه‌خوان روزهای سوگواری: می‌مردم از این بغض اگر شاعر نبودم بعد از شما دیگر فقط نوحه سرودم مردم! به من اُم البنین دیگر نگویید من خیمه‌ای هستم که افتاده عمودم من سوختم چون خیمه‌های کربلایی خاکسترم، از هم گسسته تار و پودم... با من بقیعی را به آه و ناله انداخت داغی که می‌زد لطمه بر روی کبودم من نوحه می‌خوانم تمام نوحه فخر است هم گریه و هم شکر دارم در سجودم «ویلی علی شبلی»... که می‌گفتند افتاد، دستش، سرش، مشکش... تمامی وجودم این روضه را بگذار پیش شط بماند... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4467@ShereHeyat
در لشکر نور، انقلابی هستیم پر شور و شعور، انقلابی هستیم ثابت قدم و غیور، ان‌شاءالله تا صبح ظهور انقلابی هستیم 📝 #محمدمهدی_سیار 🌐 shereheyat.ir/node/3548 ✅ @ShereHeyat
🔹ادامۀ فریاد فاطمه🔹 این روزها میان شهیدان چه همهمه‌ست این انقلاب ادامۀ فریاد فاطمه‌ست از تشنگی چه واهمه، از دشمنان چه باک وقتی عَلم به دست علمدار علقمه‌ست تا گردن معاویه دَه ضربه بیش نیست اطراف خیمه‌گاه علی از چه همهمه‌ست فرعون هم مقابل موسی کسی نبود جادوی سامری که فقط یک مجسّمه‌ست حکم خدا مگر حکمیّت نیاز داشت با اشعری بگو که زمان محاکمه‌ست فریاد فاطمه‌ست که پیچیده در جهان مقصود اگر علی‌ست شهادت مقدمه‌ست 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3551@ShereHeyat
🌷تقدیم به سردار شهید 🔹زندۀ عشق🔹 جز ردّ قدم‌های تو اینجا اثری نیست این قلّه که جولانگه هر رهگذری نیست یک لحظه در این معرکه از پا ننشستی گفتی سفر عشق به جز دربه‌دری نیست یک عمر شهیدانه سفر کردن و رفتن هم‌قافله با عشق و جنون، کم هنری نیست دنبال شهادت همۀ عمر دویدی گفتی که در این عالم خاکی خبری نیست آن‌قدر سبکبار سفر کردی از این خاک آن‌قدر که بر پیکر پاک تو سری نیست تو کشتۀ این عشق، نه تو زندۀ عشقی بر تربت تو جای غم و نوحه‌گری نیست باید که به حال دل خود نوحه بخوانم: سهم من جا مانده به جز خون‌جگری نیست از خود نگذشتم که به یاران نرسیدم جز خویش در این بین حجاب دگری نیست گفتند که باز است در باغ شهادت... برخیز! به جز اشک رفیق سفری نیست امشب شب قدر است اگر قدر بدانی برخیز! مبارک‌تر از امشب سحری نیست 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4468@ShereHeyat
این دست تو استعاره از بیعت ماست انگیزۀ عاشقانۀ وحدت ماست تاریخ پیام آخرت را فهمید:‏ این دست تو نیست پرچم عزت ماست #سیدمحمدامین_جعفری ✅ @ShereHeyat
🌷تقدیم به سردار شهید 🔹ابتدای پیروزی🔹 شد چهل روز و باز دلتنگیم داغمان تازه مانده است هنوز یاد لبخند آسمانی تو زده آتش به جانمان هر روز ای جهان‌پهلوان! عزیزِ وطن! یار دین! پاسدار آزادی! چقدر خالی است فرمانده! جای تو در بهار آزادی دیشب الله اکبر مردم گرم و کوبنده در خروش آمد گویی از حنجر همه ناگاه صوت تکبیر تو به گوش آمد با نوایت شنیدنی شده است نغمۀ عاشقانۀ دل ما دلنشینی و آبرو داده‌ست قاب عکست به خانۀ دل ما ابروانت صلابت شمشیر چشم‌هایت تلاوت باران در دلت آتشی قدیمی بود داغِ جاماندن از صف یاران گرم رزمی بدون‌مرز شدی در سپاهی پر از گل پرپر دور کردید مرد و مردانه سایۀ جنگ را از این کشور نه فقط ما، که یک جهان مانده‌ست تا ابد زیر دِین تو، سردار! صبح تاریخ را رقم زده است نغمۀ یا حسین تو، سردار! تو همیشه شهید بودی و حال زنده‌تر از همیشه با مایی با همین دست‌های غرقه به خون تو علمدار فتح فردایی ارباً اربا شدی به راه علی تا در این جبهه باز جمع شویم موج در موج در صف پیکار چون صفوف نماز جمع شویم ارباً اربا شدی که پیش ستم لحظه‌ای سر فرو نیندازیم این صدای رسای غیرت توست: اهل سازش شویم، می‌بازیم... خون سرخت حریف می‌طلبد مانده از هیبتت جهان مبهوت دشمنت چاره‌ای نخواهد داشت بعد از این جز سفارش تابوت قسمت دشمنان چه خواهد بود؟ ننگ و عجز و هراس و حسرت و بیم «ضربه‌های ملایم مغزی»! مرگ‌های مداوم خوش‌خیم! ما نگیریم یک نفس آرام تا نگیریم انتقامت را سحری هم به مسجدالاقصی می‌رسانیم ما سلامت را... زنده ماندیم ما، به اسم شهید رسم ما در جهان، ستم‌سوزی‌ست تازه آغاز گام دوم ماست تازه‌ این ابتدای پیروزی‌ست جز همین پایداری و همت راه حلی در این معادله نیست ما سپاه رهایی قدسیم این شرف، قابل معامله نیست می‌رود سردی زمستان‌ها می‌رسد نوبهار هم‌عهدی هرچه داریم نذر آمدنت اَلسلامُ عَلیکَ یا مهدی 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4469@ShereHeyat
او‌ جان پیمبر است و جانش مولاست نور حسن و حسین در او‌ پیداست هر پنج تن از دیدۀ دل چون نگری زهرا زهرا زهرا زهرا زهراست #محمدحسین_ملکیان ✅ @ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹امّ ابیها🔹 شعرم به مدح حضرت زهرا رسیده است روی زمین به عالم بالا رسیده است باغ و بهار می‌چکد از بیت بیت من شعرم شکوفه‌وار به زهرا رسیده است... میلاد دختر گل و ریحان و روشنی‌ست شعری شریف و شاد و شکوفا رسیده است نوروز آمده‌ست به تبریک فاطمه چون رودخانه‌ای که به دریا رسیده است هستی، نجات یافتهٔ حُسن خلق توست زیبایی و کمال به امضا رسیده است حُسنت رسیده است به فریاد زندگی خُلقت به داد مردم دنیا رسیده است وقتی که مادر پدری، پیر اُمّتی! شعرم به درک امّ ابیها رسیده است 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1312@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹شب تولّد هستی🔹 بهار، سفرۀ سبزی‌ست از سیادت تو شب تولّد هستی‌ست یا ولادت تو؟ تو سرّ مخفی لولاکی و جهان گم بود اگر نبود گل‌افشانی ولادت تو شهود، شمّه‌ای از ربّنای شعله‌ورت حضور، گوشه‌ای از خلوت عبادت تو تو نورِ نورٌ علی نوری، ای تمامت نور! کدام ذرّه ندارد سرِ ارادت تو؟... پُر از جمال و جلالِ جمادی و رجبم شب ولادت مولاست یا ولادت تو؟! 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2123@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹مادر🔹 یک دختر آفرید و عجب محشر آفرید حق هرچه آفرید از این دختر آفرید... جوشید چشمه در دل قرآن به نام او اعجاز تشنه بود و خدا کوثر آفرید یک ذره نور فاطمه را ریخت روی خاک لولاک گفت و این همه پیغمبر آفرید... از عرش تا به فرش کسی لایقش نبود از جلوۀ جلال خودش حیدر آفرید می‌خواست تا خلاصه شود عشق در کلام از بین واژه‌های جهان مادر آفرید 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2053@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹شب قدر🔹 ای شب قدر! کسی قدر تو را فهمیده‌ست؟ تا به امروز کسی مرتبه‌ات را دیده‌ست؟ خلق از معرفت شأن تو عاجز ماندند بی‌جهت نیست خدا فاطمه‌ات نامیده‌ست خواستم ذات تو را نور بخوانم، دیدم نور هم با تو خودش را همه‌جا سنجیده‌ست نور چشمان پیمبر تویی و جلوۀ تو آفتابی‌ست که تا غار حرا تابیده‌ست حکمتش چیست که ای ام ابیها! پدرت بارها خم شده و دست تو را بوسیده‌ست... سرِ هم‌صحبتِ صدّیقه شدن بود اگر ملک وحی، هرآیینه به خود بالیده‌ست بانی رزق تویی، روح الامین می‌دانست سیبی از عرش اگر چیده به اذنت چیده‌ست هر زمانی که شدی خسته، به نقل از سلمان چرخ دستاس تو با دست ملک چرخیده‌ست چه بگوییم از انفاق تو، وقتی در شهر سائلی رخت عروسی تو را پوشیده‌ست به فقیر و به یتیم و به اسیر احسان کرد نان افطار تو وصفش همه‌جا پیچیده‌ست چشم صائب به کرامات تو افتاد و نوشت: «گوش این طایفه آواز گدا نشنیده‌ست»... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2049@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹قرة العین نبی🔹 جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود بشر از لطف خداوند مکدّر می‌شد شرم می‌کرد اگر صاحب دختر می‌شد اشک لالایی بی‌واژۀ مادرها بود گورِ بی‌فاتحه گهوارۀ دخترها بود ناگهان یک نفر این غائله را بر هم زد «عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد» آن‌که بر شانۀ خود پرچم اسلام گرفت دخترش فاطمه بانوی جهان نام گرفت عشق را طبع خداوند به توصیف آورد شَرفِ هر دو جهان فاطمه تشریف آورد سَیِّده، مُحتَرَمه، مُمتَحَنه، حَنّانه حانیه، عالِمه، اُم النُّجَباء، ریحانه عطر او آمد و عالم نفسی تازه گرفت و به یُمن قدمش نام زن آوازه گرفت شهر با آمدنش عاطفه را باور کرد زن به شکرانۀ او چادر شوکت سر کرد خواست تا خیر کثیرش به دو عالم برسد تا عقیقِ شرفُ الشمس به خاتم برسد مادرانه به طرفداری احمد برخاست تا ابوجهل سَرِ عقل بیاید برخاست جلوه‌ای کرد و دلیل زهق الباطل شد و از آن نور سه آیه به زمین نازل شد بی‌گمان بولهب آن‌روز پر از واهمه بود دامن پاک خدیجه ثمرش فاطمه بود بنویسید که معصومۀ عصمت زهراست سند محکم اثبات نبوّت زهراست دختری که لقب اُم اَبیها دارد پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد و خداوند اگر وَاعتصموا می‌گوید از کرامات نخ چادر او می‌گوید سورۀ دَهر چنین گفته به مدحش سخنی تا ابد دَهر نبیند به خود این‌گونه زنی نه فقط جلوۀ او سورۀ انسان آورد چادرش یک‌شبه هفتاد مسلمان آورد راه عرفان خداوند به او وابسته‌ست جز در خانۀ زهرا همه درها بسته‌ست زُهد با دیدن او حسِّ تفاخر دارد قُرة العین نبی وصله به چادر دارد همه در خدمت بانوی دو عالم بودند ابر و باد و مه و خورشید و فلک هم بودند فضه هم بود، ولی باز خودش نان می‌پخت نان برای دل بی‌تاب فقیران می‌پخت بارها خادمه‌اش گفت: به لطفت شادم «من از آن روز که در بند توام آزادم» فاطمه مرکز پیوند دو دریا شده بود یعنی آیینۀ پیغمبر و مولا شده بود غیر زهرا که به جز حق به کسی راغب نیست اَحدی کفو علی بن ابی‌طالب نیست عشق باید که پس از این سخن آغاز کند مرتضی در بزند فاطمه در باز کند آفتاب از افق خانه‌شان سر می‌زد هر زمان فاطمه لبخند به حیدر می‌زد کار او عشق علی بود چه خیرُالعملی کیست خوشبخت‌ترین مرد جهان غیر علی وقت آن شد بنویسید که حجت، زهراست سند محکم اثبات ولایت زهراست اولین شیعۀ بی‌تابِ علی، زهرا بود که سراپای وجودش سپر مولا بود یک جهان هم اگر از بیعت خود برمی‌گشت باز هم فاطمه دور سر حیدر می‌گشت نسل زهرا و علی سلسلۀ طوبی شد میوۀ این شجره نایبةُ الزهرا شد آسمان‌ها پس از او یکسره کوکب دیدند چادر فاطمه را بر سر زینب دیدند زینب آن زن که علمدار دفاع از حرم است خطبۀ دم‌به‌دمش وارث تیغ دو دم است او که چون مادر خود پای ولایت مانده یک‌تنه فاتحۀ کاخ ستم را خوانده تا ابد در دل ما هست غم عاشورا این خبر را برسانید به تکفیری‌ها «یا علی» از لبِ سردار نیفتاده هنوز علم از دستِ علمدار نیفتاده هنوز کیست دشمن که در این معرکه جولان بدهد؟ پسر فاطمه کافی‌ست که فَرمان بدهد همه از خاتمۀ معرکه آگاه شوند فاتحان با خبر از «نَصرُ مِنَ الله» شوند باز طوفان هدفش وادی شن خواهد بود شیعه عکس‌العملش سخت و خشن خواهد بود ننگ بادا به ابوجهل، به همدستِ یهود لعنِ تاریخ به موذی‌گری آل سعود سپر خویش کنم غیرت سرداران را به جهانی ندهم یک وجب از ایران را... چشم بَد دور که این دشت پُر از لاله شده‌ست سرو خوش قامتمان تازه چهل ساله شده‌ست سربلندیم اگر تکیه به دنیا نکنیم آنچه داریم ز بیگانه تمنا نکنیم غرق زخمیم ولی قامتمان خم نشده سایۀ چادر او از سرمان کم نشده بنویسید امیدِ دل زهرا مهدی‌ست چارۀ کار همه مردم دنیا مهدی‌ست 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3597@ShereHeyat
علیهاالسلام 🔹روضۀ رضوان🔹 یک چله انتظار به پایان رسیده است پایان شام تیرۀ هجران رسیده است اسفند را به مجمر خورشید دود کن عطر نسیم صبح بهاران رسیده است اینک بهار، فصل «فَصَلِّ لِرَبِک» است شأن نزول کوثر قرآن رسیده است زهراست زهره‌ای که به یُمن ظهور او شب‌های بی‌ستاره به پایان رسیده است... نوری که آسمان و زمین را فرا گرفت روحی که با لطافت باران رسیده است ریحانه‌ای که رایحۀ روح‌پرورش تا ماورای روضۀ رضوان رسیده است برخیز، ای خدیجه که صبرت نتیجه داد از آسمان برای تو مهمان رسیده است کلثوم! ساره! آسیه! مریم! خوش آمدید جان پیشکش کنید که جانان رسیده است ای عرشیان به ساقی کوثر خبر دهید خیر کثیر ختم رسولان رسیده است حُسن عروس حضرت قرآن به لطف اوست دریای نور لؤلؤ و مرجان رسیده است انسیه‌ای که سورۀ انسان به شأن اوست حوریه‌ای به صورت انسان رسیده است از کوثر کرامت بی‌انتهای اوست فیضی اگر به عالم امکان رسیده است یک چشمه از تَمَوُّج خیر کثیر اوست دریای حکمتی که به لقمان رسیده است هفتاد رشته نور حق از طور چادرش بر پیروان موسی عمران رسیده است در سایۀ تعالی نور دعای او سلمان به اوج رتبۀ ایمان رسیده است معصومه‌ای که در اثر هم نشینی‌اش فضه به فیض صحبت قرآن رسیده است صدیقه‌ای که شاهد عهد الست بود ارث وفای او به شهیدان رسیده است مرضیه‌ای که مرز ندارد ولایتش نور رضای او به خراسان رسیده است... دست نوازشی به سر شعر من بکش پیش تو این یتیم، پریشان رسیده است 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3590@ShereHeyat