#شعر_عاشورایی
#شب_عاشورا
#غزل
🔹منظومۀ بلند شهادت🔹
فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
فردا که کهکشان تجلّیست، نیزهها
گَردش کند زمین و زمان بر مدارمان
فردا که روزِ سرخِ عروج من و شماست
بر روی نیزههاست قرار و مدارمان
فردا که سرفرازی ما را رقم زنند
خورشید و ماه میشود اخترشمارمان
فردا که روز عرضۀ عشق و شهادت است
حیرت کنند، عالم و آدم ز کارمان
فردا که از تبار تبر زخم مانْد و داغ
غیرت، شقایقی بُوَد از لالهزارمان
فرداست روز وعدۀ دیدار و دیدنیست
بر نیزهها، تجلّی پروردگارمان
منظومۀ بلند شهادت، سرودنیست
فردا که عشق، خیمه زند در کنارمان...
در ما عیان جمال خدا جلوه میکند
چشمی کجاست تا شود آیینهدارمان؟
رنگِ پریدهایست به چشم سپهر، مِهر
وقتی سپیده میدمد از شام تارمان...
ما هر چه داشتیم، به پای تو ریختیم
ای عشق! ای تمامی دار و ندارمان!
چشم امید ماست به فردای دوردست
بر تکسوار مانده به جا از تبارمان
📝 #محمدعلی_مجاهدی
🌐 shereheyat.ir/node/4101
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#شب_عاشورا
#غزل
🔹اگر بگذارند🔹
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
فکر یک لحظه بدون تو شدن کابوس است
با تو هر ثانیه رؤیاست اگر بگذارند
مثل قدش، قدمش، لحن پیمبروارش
روی فرزند تو زیباست اگر بگذارند
غنچه آخر چقدر آب مگر میخواهد؟
عمر طفل تو به دنیاست اگر بگذارند
ساقیات رفته و ای کاش که او برگردد
مشک او حامل دریاست اگر بگذارند
آب مالِ خودشان چشم همه دلواپس
خیمهها تشنهٔ سقاست اگر بگذارند
قامتش اوج قیام است، قیامت کردهست
قد سقای تو رعناست اگر بگذارند
سنگها در سخنت همنفس هلهلهها
لحن قرآن تو گیراست اگر بگذارند
تشنهای، آه... وَ دارد لب تو میسوزد
آب مهریهٔ زهراست اگر بگذارند
بر دل مضطرب و منتظر خواهر تو
یک نگاه تو تسلاست اگر بگذارند
آمد از سمت حرم گریهکنان عبدالله
مجتبای تو همینجاست اگر بگذارند
رفتی و دختر تو زمزمه دارد که کفن
کهنه پیراهن باباست اگر بگذارند
📝 #سیدمحمدرضا_شرافت
🌐 shereheyat.ir/node/851
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#شب_عاشورا
#قصیدهواره
🔹با عطش وارد شوید!🔹
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!
با عطش وارد شوید! اینجا زمین علقمهست
مجلسِ لبتشنگانِ حضرت سقا به پاست
جمع بیپایان ما را نشمرید آمارها!
جمع ِ ما هر جور بشمارید هفتاد و دو تاست
جای دنجی خواستی تا با خدا خلوت کنی
این حسینیه که گفته کمتر از غار حراست؟
اشک را بگذار تا جاری شود، شور افکند
هرچه پیش آید خوش آید، اشک مهمان خداست
شانه خالی کردهایم از کلّ یومٍ اشک و آه
گریهٔ حُرّیست این شبگریهها، اشکِ قضاست
اذن میدان میدهند اینجا به هرکس عاشق است
با رجزهای اباالفضلی اگر آمد سزاست
هروله در هروله این حلقه را چرخیدهایم
های! ای هاجر! بیا در این حرم، اینجا صفاست
شورِ ما را میزند هر تشنهکامی گوش کن!
حلقِ اسماعیل هم با العطشها همصداست
أیها العشاق! آب آوردهام غسلی کنید
شامِ عاشوراست امشب، مقصد بعدی مناست
خندهٔ قربانیان پُر کرده گوش خیمه را
من نفهمیدم شب شادیست امشب یا عزاست؟!
گریههاتان را بیامیزید با این خندهها
سفرهٔ این شبنشینان، تلخ و شیرینش شفاست
آب باشد مال دشمن، ما تیمم میکنیم
آبهای علقمه پابوسِ خاک کربلاست
ما اذانهامان اذانِ حضرتِ سجّادی است
همهمه هر قدر هم باشد صدای ما رساست
أشهدُ أنَّ محمّد جدّ والای من است
أشهد أنَّ علی إلّای بعد از لافتاست
یک نفر از حلقه بیرون میزند وقت نماز
سینهٔ خود را سپر کرده مهیای بلاست
ای مکبّر! وقت کوتاه است، قد قامت بگو
صف کشیدند آسمانها، پس علیاکبر کجاست؟
گفت قد... قامت... جوانها گریهشان بالا گرفت
راستی! سجادههای ما همه از بوریاست!
از علیاکبر مگو! میپاشد از هم جمعمان
یک نفر این سو پریشان، یک نفر آن سو رهاست
چارهٔ این جمع بیسامان فقط دستِ یکیست
نوحهخوان میداند آن منجی خودِ صاحب لواست
گفت: «عباس»! آن طرف طفلی صدا زد: «العطش»
ناگهان برخاست مردی، گامهایش آشناست
مشک را بر دوش خود انداخت بسم الله گفت
زیر لب یکریز میگفت از من آقا آب خواست
حضرتِ عباسی از من دیگر اینجا را نپرس
آسمان را از کمر انداختن آیا رواست؟
📝 #انسیه_سادات_هاشمی
🌐 shereheyat.ir/node/850
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
#عاشورا
#قصیده
🔹مگر محشر آمده🔹
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
آتش به کام و زلفْ پریشان و سرخْ روی
این آفتاب از افقی دیگر آمده
چون روز روشن است که قصدش مصاف نیست
این شاه کمسپاه که بیلشکر آمده...
بانگ «فَیا سُیُوفُ خُذینی»ست بر لبش
خنجر فروگذاشته با حنجر آمده
آورده با خودش همه از کوچک و بزرگ
اصغر بغل گرفته و با اکبر آمده
ای تشنگانِ سوختهلب! تشنگی بس است
سر برکنید ساقی آبآور آمده
این ساقیِ علم به کفِ بیبدیل کیست؟
عطشان در آب رفته و عطشانتر آمده...
آتش به خیمههای دل عاشقان زده
این آتشی که رفته و خاکستر آمده
آبی نمانده، روزه بگیرید نخلها
نخل امید رفته ولی بیسر آمده
جای شریف بوسهٔ پیغمبر خداست
این نیزهای که از همه بالاتر آمده
آن سر که تا همیشه سر از آفتاب بود
امشب به خون نشسته، به طشت زر آمده...
بوی بهشت دارد و همواره زنده است
این باغ گل به چشمت اگر پرپر آمده
بگذار تا دمی به جمالت نظر کنم
هفتاد و دومین گُلِ از خون برآمده!
لب واکن از هم، ای تن بیسر، حسین من!
حرفی به لب بیار و ببین خواهر آمده...
📝 #سعید_بیابانکی
🌐 shereheyat.ir/node/856
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
#عاشورا
#غزل
🔹هزار حنجره فریاد🔹
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
به دست عزمِ بلندش شکست پایِ درنگ
اگر چه فاجعهای تلخ روبهرویش بود
میان او و شهادت چه انس و الفت بود
که مرگ سرخ هماره به جستجویش بود
چگونه شرم نکرد از گلوی او خنجر
که بوسهگاه رسول خدا گلویش بود
رسید وقت نماز و در آن حماسۀ ظهر
هزار زخمِ تنش جاریِ وضویش بود
سخن به زاری و ذلت نگفت با دشمن
که خصم در عجب از همت نکویش بود
اگر چه از عطش آن روح کربلا میسوخت
فرات تشنهترین قطرۀ سبویش بود
سرم فدای لب خشک آن گل یاسین
اگر چه تشنگیاش اوج آبرویش بود...
📝 #محمدعلی_سالاری
🌐 shereheyat.ir/node/4188
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#نماز_ظهر_عاشورا
#قصیدهواره
🔹قد قامتِ الصَّلاة🔹
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
صلاة ظهر شد، از جنگ دست باید شست
که دل به جلوۀ آن یار مهربان بدهید
صلاة ظهر به «محراب و قبله و به نماز»
ـ شما که سینه سپر کردهاید ـ جان بدهید
صلاة ظهر شد، اول نماز بگزارید
به این فریضۀ خود روح جاودان بدهید...
رسید موقع «قد قامتِ الصَّلاة» آری
به این دو رکعت خود عرش را تکان بدهید
همین که آیۀ «ایّاکَ نَستعین» خواندید
فرشتگان زمین! دل به آسمان بدهید...
اگر چه زخم زبان میزنند، باز شما
پیامِ نور به آیینۀ زمان بدهید
زمانِ سینه سپر کردن است و وقت سفر
شکوهِ تازه به این باغ ارغوان بدهید
پرنده را که ز پرواز تیر، پروا نیست
به حلقههای زره رنگ پرنیان بدهید
در این مقام که احرام عاشقی بستید
به دشمنان، هنرِ عشق را نشان بدهید
به عاشقانهترین سجده سر فرود آرید
به مهر سایه، به محراب سایهبان بدهید
از این نماز به معراج میرسید آری
اگر چه در وسط «حمد و سوره» جان بدهید
«سعید» غرق سعادت شد از وفای به عهد
به این گذشته ز جان، مژدۀ جنان بدهید
نماز آخر من، باز عصر عاشوراست
شما خبر به شهیدان و قدسیان بدهید
نمیرسید به فیض حضور یار، «شفق»
مگر در آینۀ عشق امتحان بدهید
📝 #محمدجواد_غفورزاده
🌐 shereheyat.ir/node/4185
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
#عاشورا
#غزل
🔹تماشاییترین خورشید🔹
ظهر عاشورا زمان دست از جان شستنت
آبها دیگر نیاوردند تاب دیدنت
چشمۀ نوش لبت میسوخت از هُرم عطش
هم لبانت خشک بود از تشنگی، هم گلشنت
آب میگرید برای لعل عطشانت هنوز
خاک مینالد برای جسم بیپیراهنت...
آسمان لرزید آن ساعت که طفلت حلقه کرد
دستهای کوچک خود را به دور گردنت...
ای تماشاییترین خورشید، عالم زنده شد
بر ستیغ نیزه از آوای قرآن خواندنت...
📝 #عباس_شاهزیدی
🌐 shereheyat.ir/node/2507
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
#عاشورا
#غزل
🔹تشنهٔ عشق🔹
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
لاله را بگذار و بگذر، لایق عشق تو نیست
ما به پای عاشقی، سرو و صنوبر میدهیم
گرچه دریا، تا بخواهی، بیوفایی كرده است
ما به دست دوستی، دست برادر میدهیم
هیچكس در خاطر ما، نازنینتر از تو نیست
آری، این پروانه را هم، سوی تو پر میدهیم
سر اگر افتاده، ذكر تو نمیافتد ز لب
بیگلو هم، نام زیبای تو را سر میدهیم
📝 #کریم_رجب_زاده
🌐 shereheyat.ir/node/1531
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
#عاشورا
#غزل
🔹نام تو تکراری نیست🔹
مصحف نوری و در واژه و معنا تازه
وحی آیات تو هر لحظه و هرجا تازه
هرچه تکرار شود، نام تو تکراری نیست
ما و شیرینی این شورِ سراپا تازه
و جهان داغ تو را تازه نگهداشته است
نه! نگهداشته داغ تو جهان را تازه
موج در موج به سر میزند و میگرید
مانده داغ لب تو بر دل دریا تازه
آه ای تشنۀ افتاده به هامون، زخمی
آه ای زخم تو در غربتِ صحرا تازه
تازه میخواست کمی معرکه آرام شود
نعلها تازه شد و داغ دل ما تازه
کاروان رفت به مهمانی کوفه که در آن
کوچه در کوچه شود غربت مولا تازه
کاروان رفت به مهمانی شام، آه از شام
زخمها کهنه ولی زخم زبانها تازه
کاروان رفت ولی راه تو در عالم ماند
با شکوه قدم زینب کبری تازه
اربعین است و قدم در قدم اعجاز غمت
پر طپش، گرم، پرآوازه، شکوفا، تازه
ای که امروزِ جهان مات شکوه تو شدهست
مانده غوغای تو در جلوۀ فردا تازه
تا که غم هست و حرم هست و علم هست و قلم
جلوۀ توست در آیینۀ دنیا تازه
📝 #سیدمحمدجواد_شرافت
🌐 shereheyat.ir/node/4824
✅ @ShereHeyat
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
این سرو که در میان خون میبینید
هفتاد و دو داغ، دیده امّا برپاست
📝 #عباس_براتیپور
🏴 برای مشاهده و دریافت اشعار با موضوع #شام_غریبان به نشانی زیر در پایگاه شعر هیأت مراجعه فرمایید:
🌐 shereheyat.ir/m/60
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حضرت_زینب علیهاالسلام
#شام_غریبان
#غزل
🔹پیام پرپرِ گلهای باغ🔹
شبی که بر سر نی آفتاب دیدن داشت
حدیث دربهدریهای من شنیدن داشت
بسیط دشت، چنان لالهزار حسرت بود
که سبزه نیز سر سرخ بر دمیدن داشت
هدف چه بود در این کارزار خونآلود
که شعله شوقِ به هر خیمه سرکشیدن داشت
چه بود در سر گلهای باغ سبز رسول
که دشت فتنه هنوز آرزوی چیدن داشت
به اوج آبی آن آسمانِ خونینرنگ
کبوترِ دل من شوق پرکشیدن داشت
ستارگان چمن پیش تیغ صف بستند
خدا دوباره مگر عزم گل گُزیدن داشت
ننالم از خط تقدیر خویش در زنجیر
که سرنوشت تو در خاک و خون تپیدن داشت
صبور ثانیههای غم و بلای تو بود
دلم که وعدهٔ بسیار داغ دیدن داشت
پیام پرپرِ گلهای باغ را میبرد
نسیم صبح که بر خاک و خون وزیدن داشت
📝 #جواد_محقق
🌐 shereheyat.ir/node/1656
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حضرت_زینب علیهاالسلام
#شام_غریبان
فرازی از یک #غزل_مثنوی
🔹یک کربلا مصیبت🔹
...آرام خفته بود سر از خاک برنداشت
انگار از مصیبت خواهر خبر نداشت
میرفت از آشیانهٔ آتش گرفتهاش
با دستهای کبوتر تنها که پرنداشت
شب، ترسناک بود و سراسیمه میدوید
طفلی که غیر عمّه امید دگر نداشت
طوفان فرو نشست ولیکن میان خاک
یک کهکشان سوخته دیدم که سر نداشت
یک کربلا مصیبت و صد قتلگاه غم
در قلبهای سختتر از سنگ اثر نداشت
دنیا خجل ز دربدریهای زینب است
خورشید هم نهانشده در پردهٔ شب است
دیشب اگر چه ره به سوی قتلگاه برد
از موجخیز غم به برادر پناه برد
امروز هم به سوی چمن ره گزیده است
گلهای باغ سوخته را شب ندیده است
هنگامهٔ ورود به مقتل فرا رسید
نوباوگان فاطمه را سربریده دید
هر یک تنی به رنگ شقایق به برگرفت
از عمق روح صیحه زد، آفاق درگرفت
پرسید بانویی که قد از غم خمیده است
یاران! عزیز گمشدهام را که دیده است؟
خم شد کنار یک تن بیسر، دلش شکست
قرآن ورق ورق شده دید و سپس نشست
بر زخم بیشمار برادر نظاره کرد
هی پلک بست باز نگاه دوباره کرد
باور نمیکنم که حسینم چنین شده
سر در بدن ندارد و نقش زمین شده
در بر گرفت پیکر در خون تپیده را
بوسید جای گونه، گلوی بریده را
یک چند لحظهای نظر از دوست برگرفت
اندوه شعلهور شد و سوز دگر گرفت
«پس بازبان پر گله آن زادهٔ بتول
روکرد بر مدینه که یا اَیها الرسول
این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست»...
📝 #سیدفضلالله_قدسی
🌐 shereheyat.ir/node/1651
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حضرت_زینب علیهاالسلام
#شام_غریبان
#غزل
🔹زینبِ دور از حسین🔹
شب است و دشت، هیاهوی مبهمی دارد
ستارهسوختهای، صحبت از غمی دارد
شب است و بر لب شطّ فرات، زمزمهایست
به پای نخل که گیسوی درهمی دارد
شب است و ماه به هر خیمهای که مینگرد
نشسته مادری و بزم ماتمی دارد
شب است و دشت، به خون خفته؛ خیمه، سوخته است
به وسعت ابدیّت، جهان غمی دارد
شب است و سنگ صبوری به ناله میگوید
کجاست دُرّ یتیمی که همدمی دارد؟
شب است و دختر معصوم سیدالشهدا
برای نوحهگری، فرصت کمی دارد
شب است و سایۀ اهریمنی شتابآلود
رَود به سوی سلیمان که خاتمی دارد
شب است و داغِ جگرسوزِ سینۀ مظلوم
ز اشک فاطمه، امّید مرهمی دارد
شب است و این همه غم، در عوالم ملکوت
خدا گواست، پیمبر چه عالمی دارد
شب است و ماتم اصغر گرفته است، رباب
ز گاهوارۀ او، چشم برنمیدارد
شب است و قافلهسالار شاهدان شهید
به دست، مشعل و بر دوش، پرچمی دارد
شب است و بر سر سجّادهای پُر از اخلاص
بلندقامت عصمت، قد خمی دارد
شب است و زینبِ دور از حسین میداند
نفس کشیدنِ بیاو، چه ماتمی دارد...
📝 #محمدجواد_غفورزاده
🌐 shereheyat.ir/node/4196
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
#شام_غریبان
#غزل
🔹خورشید در تنور🔹
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور
حال و هوای نافله پیداست در تنور
دیگر زمین مکبّر یاران صبح نیست
امشب نماز یار فُراداست در تنور
هر ندبه عاشقانه به معراج میرود
انگار شور مسجدالاقصاست در تنور!
خاکستر است و شعله و پروانهای که سوخت
امشب تمام عشق همین جاست، در تنور
اینجا مدینه نیست ولی با هزار غم
دست دعای فاطمه بالاست در تنور!
این زادهٔ خلیل که جانش به باغ سوخت
غم را چگونه باز پذیراست در تنور؟!
از اشکهای تبزده طوفان بهپا شدهست
ای نوح! این تلاطم دریاست در تنور!
با داغ جاودانهٔ تاریخ آشناست
باغ شقایقی که شکوفاست در تنور
این سَر که آفتاب سرافراز عالم است
روشنترین مفسّر فرداست در تنور
دیگر چرا ز واقعه باید خبر گرفت
وقتی که عمق حادثه پیداست در تنور!
📝 #جواد_محمدزمانی
🌐 shereheyat.ir/node/904
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
#شام_غریبان
#قطعه
🔹نمازِ سر🔹
هیچ کس تا ابد نمیفهمد
شب آن زن چگونه سر شده بود
خبری بود در تنور انگار
خبر این بار، داغتر شده بود
با دل خون وضوی گریه گرفت
بین سجاده نوحهگر شده بود
آسمان را به سمت خویش کشید
وسعت خانه بیشتر شده بود
شانه برداشت تا که مویش را...
شانه از دست چشم، تر شده بود
عطر برداشت تا که رویش را...
عطر میسوخت، خونجگر شده بود
آب برداشت تا گلویش را...
آب، دریای شعلهور شده بود
کاش آن شب سحر نمیآمد
سحر آمد ولی اگر شده بود...
پشت سر ایستاد و قامت بست
لحظههای نماز سر شده بود
📝 #رضا_خورشیدی_فرد
🌐 shereheyat.ir/node/79
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#شام_غریبان
#کاروان_اسرا
#قصیده
🔹طلوعی دوباره🔹
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود
سهم کبوتران حرم، از حرامیان
بالِ شکسته، زخمِ فزون از شماره بود
در سوگ خیمههای عطش، زار میگریست
مشکی که در کنار تنی پاره پاره بود
زخمی که تا همیشه به نای رباب بود
از شور نینوایی یک گاهواره بود
میدوخت چشم حسرت خود را به قتلگاه
انگشتری که همسفر گوشواره بود
از کوچههای شبزدهٔ کوفه میگذشت
پیکی روان به جانب دارالاماره بود
از دشت لالهپوش خبرهای تازه داشت
مردی که نعل مرکب او خوننگاره بود
فریاد زد: امیر! در آن گرمگاه خون
آیینه در محاصرۀ سنگِ خاره بود
خون بود و شعله بود و عطش بود و خیمهها،
در معرض هجوم هزاران سواره بود
خورشید سربریده غروبی نمیشناخت
بر اوج نیزه، گرم طلوعی دوباره بود
روزی که رفت این خبر شوم تا به شام
چشم فرشتههای خدا پرستاره بود
بانگ اذان بلند نمیشد ز مأذنی
آن روز شهر، شاهد بغض ستاره بود
با ضربهای که حادثه بر طبل مینواخت
فریاد «یا حسین» بلند از نقاره بود
راه گریزِ اغلب «قاضی شُریح»ها
آن روز در بد آمدن استخاره بود
شهر فریب و وسوسه تا دیرگاه شب
میدان پایکوبی هر بادهخواره بود
یک لحظه از ترنم شادی تهی نماند
گویی که در تدارک عیشی هماره بود!
تعداد زخم گرچه ز هفتاد میگذشت
اما شمار زخم زبان بیشماره بود...
📝 #محمدعلی_مجاهدی
🌐 shereheyat.ir/node/903
✅ @ShereHeyat
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
غافل، که به هرکجا روان بود سرت
بندِ ستم از پای جهان برمیداشت
📝 #عباس_براتی_پور
🏴 نشانی مشاهده و دریافت اشعار با موضوع #حرکت_کاروان_از_کربلا در پایگاه شعر هیأت:
🌐 shereheyat.ir/m/62
🏴 نشانی مشاهده و دریافت اشعار با موضوع #کاروان_در_کوفه در پایگاه شعر هیأت:
🌐 shereheyat.ir/m/63
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حضرت_زینب علیهاالسلام
#حرکت_کاروان_از_کربلا
#غزل
🔹نالۀ زنجیر🔹
تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
بیتو اما، نتوان گفت که بر من چه گذشت
از دلم پرس که اینگونه زمینگیر نبود
آه از درد اسیری که به همراهی اشک
جز صدای جرس و نالۀ زنجیر نبود
با تو میخواستم از کرببلا برگردم
با تو بودن، چه کنم، آه، که تقدیر نبود
گرچه با اشک مرا از تو جدا میکردند
رفتنم را تو ببخشای، که تقصیر نبود
خواستم جای گلو، بر بدنت بوسه زنم
به تنت جز اثر بوسۀ شمشیر نبود...
مردمی عهد شکستند که گوش دلشان
آنقَدَر سنگ، که امید به تأثیر نبود
لحظهای کاش! پس از داغ مرا میدیدی
تا ببینی که چنین، خواهر تو پیر نبود
📝 #حسین_دارند
🌐 shereheyat.ir/node/4193
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حرکت_کاروان_از_کربلا
#غزل
🔹خداحافظ...🔹
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
از خار گرچه گرد حرم پاک کردهای
تا شام و کوفه راه درازیست پیش رو
خون، گوشوارهها زده بر گوشهایمان
صد بغض مانده جای گلوبند در گلو
تنها گذاشتیم تنت را و میرویم
اما سر تو همسفر ماست کوبهکو
بیتاب نیستیم... خداحافظت پدر!
بیآب نیستیم... خداحافظت عمو!
📝 #محمدمهدی_سیار
🌐 shereheyat.ir/node/915
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#کاروان_در_کوفه
#غزل
🔹دریای خروشان🔹
به دست باد دادی عاقبت زلف پریشان را
و سر دادند بیتو تارها آهنگ هجران را
نبی را بر فراز کوه نور احساس میکردم
دمی که میشنیدم از لبت آیات قرآن را
همانهایی که ما را متهم بر کفر میکردند
پس از این آیهها، با اشک فهمیدند جریان را
و هجده آینه بر نیزه میدیدیم، اما آه
هجوم سنگها برچید این آیینهبندان را
شکوه موجهای سهمگینِ خطبههای من
برای صخره معنا کرد دریای خروشان را
بدنها بر زمین، سرها به نیزه، کاروان در بند
فقط در «کوفه» دعوت میکنند اینگونه مهمان را!...
📝 #سیدمحمد_بابامیری
🌐 shereheyat.ir/node/1662
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#کاروان_در_کوفه
#غزل
🔹خبر🔹
خبر پیچید تا کامل کند دیگر خبرها را
خبر داغ است و در آتش میاندازد جگرها را
غروبی تلخ، بادی تلختر از دور میآمد
که خم میکرد زیر بار اندوهش کمرها را
به روی روسیاهی یک به یک آغوش وا کردند
همانهایی که بر مهمانشان بستند درها را
همانهایی که در مسجد پدر را غرق خون کردند
به خون خویش غلتاندند، در صحرا پسرها را
و باد آرام درها را به هم میزد، صدا پیچید
که برخیزید اهل کوفه آوردند سرها را...
خبر آمد، سری بر نیزهای قرآن تلاوت کرد
کسی جز آل پیغمبر ندارد این هنرها را
📝 #سیدعلیاصغر_صالحی
🌐 shereheyat.ir/node/918
✅ @ShereHeyat
هرگز نگذاشت تا ابد شب باشد
او ماند که در کنار زینب باشد
سجاد که سجاده به او دل میبست
تدبیر خدا بود که در تب باشد
📝 #منیره_هاشمی
🏴 برای مشاهده و دریافت اشعار با موضوع #امام_سجاد علیهالسلام به نشانی زیر در پایگاه شعر هیأت مراجعه فرمایید:
🌐 shereheyat.ir/m/07
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_سجاد علیهالسلام
#غزل
🔹تو تبدار اباالفضلی🔹
زمین کربلا تب دارد آیا، یا تو تب داری؟
دل زینب فدایت پا برون از خیمه نگذاری
بخوان در نیمهشبهایم «الهی لا تؤدّبنی»
بگو صد بار دیگر «ربِّ خلِّصنا من النارِ»
غل و زنجیر بر گردن چهل منزل بیا با من
که فردا باز فردا یوسف تنهای بازاری
تو تبدار اباالفضلی که سقا بود و عطشان بود
تو بیمار حسینی؛ راست میگویند بیماری
تو را هر روز عاشوراست... یا سبوحُ یا قدّوس
ملائک بر سر سجادهات جمعند بسیاری...
📝 #مهدی_جهاندار
🌐 shereheyat.ir/node/918
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_سجاد علیهالسلام
#غزل
🔹همسفر کاروان🔹
این ماه کیست همسفر کاروان شده؟
دنبال آفتاب قیامت روان شده
یک لحظه ایستاده که سرها روند پیش
یک دم نشسته منتظر کودکان شده
یک جا ز پیر کوفه شنیدهست ناسزا
یک جا به سنگ کودک شامی نشان شده
هم شاهد غروب گل ارغوان به خون
هم راوی حدیث لب خیزران شده
با پای خسته راهبر خلق آمده
با دست بسته کارگشای جهان شده
ای دیده داغ کودک شش ماهه تا به پیر
آه ای بهار تا گل آخر خزان شده
بعد از برادر و پدر و خواهر و عمو
تنهاترین ستارۀ هفت آسمان شده
از بس گریستهست چنان شمع در سجود
از خلق، آفتاب مزارش نهان شده
📝 #محمدسعید_میرزایی
🌐 shereheyat.ir/node/952
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#امام_سجاد علیهالسلام
#غزل
🔹اعجاز🔹
همان وقتی که خنجر از تن خورشید سر میخواست
امامت از دل آتش چنان ققنوس برمیخاست
علی باشی و در میدان نجنگی، داغ از این بدتر؟
خدا او را به بزم عشقبازی شعلهور میخواست
علی در خونِ خود پرپر، علی با تیرِ در حنجر
علی از شعله سوزانتر، علی بودن هنر میخواست
نباید شعلۀ این ماجرا یک لحظه بنشیند
عبایش سوخت در آتش که آتش بال و پر میخواست
به پاهای کبوتر نامهای از جنس زنجیر است
که فریاد بلند تشنگان، پیغامبر میخواست...
مصیبت تازه بعداز کربلا آغاز شد یعنی
به غیر از خونِ تن، دشمن از او خون جگر میخواست
امامت را زنی با جان و دل میبرد آهسته
که زینب بود، اگر او زیر دست و پا سپر میخواست
پدر لبتشنه جان داد و گذشت اما تمام عمر
صدای شرشر باران چه از جان پسر میخواست؟
غریب است آنچنان کعبه میان آشنایانش
که استعلام حقانیتش را از حجر میخواست
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
🌐 shereheyat.ir/node/2958
✅ @ShereHeyat