eitaa logo
شعر هیأت
9.1هزار دنبال‌کننده
888 عکس
162 ویدیو
12 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
حس می‌شود همواره عطر ربنا از تو آکنده شد زندان هارون از خدا، از تو در پهنۀ سجاده، ای دریای بی‌ساحل! انگار که چیزی نمانده جز عبا از تو افطار شد -خورشید آمد خاکبوسی کرد- لب‌تشنه‌ای و می‌ترواد کربلا از تو تنها صدای هق‌هق زنجیر می‌آید شلاق هم آموخته صبر و رضا از تو هرقدر دشنامت دهد هرچه بیازارد پاسخ نمی‌گیرد نگهبان جز دعا از تو حتی شده دلبسته‌ات هر حلقۀ زنجیر آن‌گونه که آسان نخواهد شد جدا از تو زندانی دنیا شدم، مولا دعایم کن! باب الحوائج خواستم تنها تو را از تو 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2193@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹حکم رهایی🔹 روایت است که هارون به دجله کاخی ساخت به وجد و عشرت و شادی خویشتن پرداخت مغنّیان خوش‌آواز و مطربان، در آن به گِرد مَسند او پای‌کوب و دست‌افشان... بگفت تا که بیاید ابوالعطا به حضور به شعر ناب فزاید بر آن نشاط و سرور ابوالعطاء که بر شعر و شاعریش درود ز بی‌وفایی دنیا زبان به نظم گشود ز مرگ و قبر و قیامت سرود اشعاری که اشک دیدۀ هارون ز چهره شد جاری چنان به محفل مستان به هوشیاری خواند که شعر او تن هارون مست را لرزاند زبان گشود به تحسین، که ای بلند‌مقام! کلام نغز تو شعر و شعور بود و پیام خلیفه را سخنان تو داد آگاهی ز ما بگو صلۀ شعر خود چه می‌خواهی بگفت گنج و درم بر تو باد ارزانی مرا به حبس بود یک امام زندانی مراست یار عزیزی چهارده سال است گهی به حبس و گهی گوشۀ سیه‌چال است ضعیف گشته به زیر شکنجه‌ها تن او بُوَد جراحت زنجیرها به گردن او من از تو هیچ نخواهم مقام و مکنت و زر به غیر حکم رهایی موسی جعفر چو یافت خواهش آن شاعر توانا را نوشت حکم رهایی نجل زهرا را نوشته را به همان شاعر گرامی داد بگفت صبح، امام تو می‌شود آزاد ابوالعطاء ز شادی نخفت آن شب را گشوده بود به شکرانه تا سحر لب را بدین امید کز او قلب فاطمه شاد است به وقت صبح، عزیزش ز حبس آزاد است علی الصباح روان شد به جانب زندان لبش به خنده و چشمش ز شوق اشک‌افشان اشاره کرد به سندی که طبق این فرمان عزیز ختم رسل را رها کن از زندان به خنده سندی شاهک جواب او را داد که غم مدار امامت شود ز حبس آزاد ابوالعطاء نگاهش به جانب در بود در انتظار عزیز دل پیمبر بود که در گشوده شد و شد برون چهار نفر به دوششان بدنی بود روی تختۀ در هزار جان گرامی فدای آن پیکر که بود پیکر مجروح موسی جعفر... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2187@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹تمنّای شهادت🔹 «الهی سینه‌ای ده آتش افروز در آن سینه دلی وان دل همه سوز هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست دل افسرده غیر از آب و گل نیست» خدایا لطف خود را شاملم کن غمی جان‌سوز، مهمان دلم کن که من عاشق‌تر از هر روزم امروز خریدار غمی جان‌سوزم امروز درون سینه تا در یاد دارم غم زندانی بغداد دارم.. همان مولا که در بند بلا بود پیام او پیام کربلا بود چه بی‌جا انتظاری داشت قاتل ز اسلام مجسّم، رأی باطل! ز دست موسوی، چشم نوازش؟! ز فرزند علی، امید سازش؟! خبر دارند هفتاد و دو ملّت که از این خاندان، دور است ذلّت.. تراود نکهت وحی از سجودش تمنّای شهادت در وجودش جهانی که در آن جای نفس نیست فضایش دل‌گشاتر از قفس نیست فضای بی‌عدالت، بسته بهتر دل دور از محبت، خسته بهتر عدالت، بستۀ زنجیر تا کی حقیقت، کشتۀ شمشیر تا کی؟ چرا دشمن کِشَد در قید و بندش چرا زندان به زندان می‌برندش؟ اگر تنها، نماز و روزه‌اش بود رکوع و سجدۀ هر روزه‌اش بود وگر تنها عبادت، پیشه می‌کرد کجا دشمن از او اندیشه می‌کرد مناجاتی که آن معصوم فرمود سرود انقلابی آتشین بود اگر بند ستم بر پای دارد خدا داند که در دل جای دارد ملال خاطرش هجر وطن نیست غم و اندوه او فرزند و زن نیست ننالد هرگز از زندان و زنجیر کجا اندیشد از قید و قفس شیر؟ غم او غربت اسلام و دین است تشیّع مانده تنها، دردش این است :: خدایا داد از این فصل غم انگیز گل یاسین و... در زندانِ پاییز؟.. مبادا دیده بیدارش بماند به دل‌ها داغ دیدارش بماند بر این بیداد، دل کی صبر دارد غمِ خورشیدِ پشتِ ابر دارد مبادا عاقبت در حسرت باغ بماند باغبان با یک چمن داغ اگر هر گل بهاری تازه دارد خدایا صبر هم اندازه دارد.. مبادا چشم حق در خون نشیند که صبح و شب «شفق» در خون نشیند 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4972@ShereHeyat
💠 بازخوانی شعری از علامه غروی اصفهانی زندانیان عشق چو شب را سحر کنند از سوز شمع و اشک روانش خبر کنند مانند غنچه سر به گریبان در آورند شور و نوای بلبل شوریده سر کنند چون سر به خشت یا که به زانوی غم نهند یکباره سر ز کنگرهٔ عرش بر کنند با آن شکسته‌حالی و بی‌بال و بی‌پری تا آشیان قدس به خوبی سفر کنند چون رهسپر شوند به سینای طور عشق از شوق سینه را سپر هر خطر کنند آنان کزین معامله هستند بی‌خبر برگو که تا به مَحبَس هارون نظر کنند تا بنگرند گنج حقیقت به کنج غم آن لعل خشک را به دُر اشک تر کنند بر پا کنند حلقهٔ ماتم به یاد او تا عرش و فرش را همه زیر و زبر کنند آتش به عرصهٔ ملکوت قِدَم زنند ملک حُدوث را ز غمش پر شرر کنند تا شد به زیر سلسله سرحلقهٔ عقول افتاد شور و غلغله در حلقهٔ عقول 🔹 «زندانیان عشق» نخستین بند از ترکیب‌بند هفت‌بندی مرحوم آیت‌الله شیخ محمدحسین غروی اصفهانی در رثای حضرت موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) است. هم‌نشینی دو کلمهٔ «هفت» و «بند» در این هفت‌بند فی‌نفسه هنرمندانه است. 🔸 از آنجا که شهادت امام موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) در ماه رجب واقع شده (که از ماه‌های برتر عبادی سال است) و از آنجا که عبادت‌ها و مناجات‌های آن حضرت در زندان، فراز برجسته‌ای از مدح و مرثیه ایشان است؛ شاعر، این اقتضائات را در نظر گرفته و فضاسازی هنرمندانه‌ای با رنگ و بوی مناجات زندانیان و توصیف چگونگی به سحر رسیدن شب عاشقان در زندان انجام داده است. 🔹 در پنج بیت نخست، شعر به توصیف زندانیان عشق و حال و هوای آنان پرداخته و فضای مناجات‌گونه‌ای که مناسب حال زندانیان و هم عاشقان وجه الهی باشد، ایجاد کرده است. در بیت ششم به طرز هنرمندانه‌ای فضای اول به فضای زندان هارون(علیه‌اللعنه) پیوند می‌خورد و شعر، رنگ و بوی مرثیهٔ حضرت (علیه‌السلام) به خود می‌گیرد. 🔸 مطلع این شعر از نمونه‌های خوب براعت استهلال است و شعرهای در استفاده از براعت استهلال قابل تأمل هستند. ✍🏻 🏷 🌐 shereheyat.ir/node/1352@ShereHeyat
دنیا، ز ستاره، سبحه گر بردارد حاشا که فضائل تو را بشمارد ایمان تو را، ندید دشمن، زیرا «کافر، همه را به کیش خود پندارد» 📝 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹مؤمن قریش🔹 تو کیستی که صداقت تو را صدا می‌کرد دعا به جان تو پیغمبر خدا می‌کرد تو را سقایت حُجّاج داده‌اند آری شکوه و شوکت عَبدالمطلّبی داری کلیدداری بیت‌الحرام سهم تو بود بر آستان تو از آسمان سلام و درود نَبی به برق نگاهت چه رازها دیده‌ست که بین آن همه عاشق تو را پسندیده‌ست تو مرزبان حقیقت شدی و حق‌باور یتیم آمنه را یار بودی و یاور تمام هَمّ و غمت عشق سرپرستی شد که حاصل غمِ تو افتخار هستی شد تو را به سعی و صداقت ستود پیغمبر به سایه‌سار پناه تو بود پیغمبر دعای خیر پیمبر همیشه جوشن توست «اَلَم یَجِدکَ یَتیماً» گواه روشن توست.. همین که همسر تو «فاطمه‌ست بنت اسد» کسی به گَردِ سمندِ فضائلت نرسد چه همسری! که مقامی رفیع پیدا کرد به خیر مقدم او «مُستجار» لب واکرد چه همسری! که حرم میهما‌ن‌سرایش شد سه روز بال مَلَک فرش زیر پایش شد چه همسری! که قدم در حریم کعبه نهاد و نور دیدۀ او شد «لِکُلّ قومٍ هاد» «عقیل» در سفر عشق در سفینۀ توست مدال «جعفر طیّار» هم به سینۀ توست یگانه دختر پاک تو «اُمّ هانی» شد که در پناه رسول خدا، جهانی شد تو سایه بر سرت از مهر احمدی داری تو آن گلی که گلاب محمدی داری شعاع وحی و نبوت چراغ راهت شد شکوه عالم هستی «علی» گواهت شد علی که کعبه برایش گشوده است آغوش خلیل بت‌شکن دهر شد تبر بر دوش علی که هیبت او قبضه کرد هستی را و زنده کرد ره و رسم حق‌پرستی را علی که آینۀ «اِنَّما وَلیکّم» است علی که مَطلعُ الانوار او غدیر خم است اَلا مبارز و سر حلقۀ جوانمردان که در برابر دشمن شدی بلاگردان تو جام خاطرت از مهر دوست لب به لب است نثار خصم تو «تَبَّت یَدا اَبی‌لَهَب» است مرید مکتب توحید دودمان تو شد کمندِ صیدِ ابوجهل‌ها کمان تو شد قسم به فجر که ای کوه‌مرد نام‌آور کسی چنان که تو بودی نبود دین‌باور اگر چه رسم تو یک عمر رازداری بود زلال ایمان در رگ رگِ تو جاری بود امید عاطفه درس وفا گرفت از تو نهال نورس اسلام پا گرفت از تو تمام هستی تو ذوب در نبوت شد رهین سعی تو ایثار شد، مروّت شد به جز مسیر محمد سلوک و سیر تو نیست بگو که مؤمن آل قریش غیر تو کیست؟ شهامت از ازل آمیخته‌ست با شیرت گره‌گشایِ بلا بود برقِ شمشیرت تو خود مدافع آیین احمدی بودی تو طالب نَفَحات محمدی بودی فضای «شعب اَبی‌طالب» از تو رنگ گرفت و چتر بر سر خورشید بی‌درنگ گرفت حدیث الفت تو با یتیم عبدالله شنیدنی‌ست در آن سال‌های سرد و سیاه که از قبیله و قومت جدا شدی ای مرد! نگاهبان رسول خدا شدی ای مرد! ز خواب خویش چه شب‌ها که چشم پوشیدی برای حفظ پیمبر مدام کوشیدی.. سه سال شاهد آن ظلم و جور بودی تو اگر «قصیدۀ لامّیه» را سرودی تو همان قصیده که فریاد دادخواهی داشت که شرح برتری نور بر سیاهی داشت همان قصیده که آیینۀ وفاداری‌ست گلاب معرفت از بیت بیت آن جاری‌ست قصایدت اثر از فیض سرمدی دارد شمیم دلکش یاس محمدی دارد هُمای طبع بلندت سرود از ایمان زلال ذوق تو سرشار بود از ایمان تو را عنایت روح القُدُس مدد می‌کرد دلت ستارۀ اسلام را رَصَد می‌کرد شده‌ست شهرۀ آفاق استقامت تو که پیش کفر سپر شد بلند قامت تو تو سایه‌بان رسالت چهل بهاری شدی به کاروان هدایت طلایه‌داری شدی کلام آخرت ای حضرت رسول‌پناه چه بود؟ «اَشهدُ اَن لا اِلهَ الا الله».. به یاد آن همه سالی که با تو زیسته بود چه‌قدر بی‌تو رسول خدا گریسته بود از آن که بار فراق تو سخت سنگین بود پیمبر از غمِ هجرت عجیب غمگین بود همین که پنجرۀ پلک تو، به‌هم آمد خدیجه رفت و تو رفتی و «سال غم» آمد رسول بعد تو از شهر مکه زود گذشت «بهار رفت و تو رفتی و هر چه بود گذشت» بهار مهر و وفا جانت ای ابوطالب! درود بر تو و ایمانت ای ابوطالب! 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4974@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹هوادار محمد🔹 کسی از شعر، از توصیف از اندیشه آن سوتر کسی از دیگران برتر کسی دیگرتر از دیگر کسی بشکوه، همچون بوقبیس و صور و نور است او نفس‌گیر است وصف نام او، صعب‌العبور است او به جا مانده‌ست در دوران هزاران رمز و راز از او سخن گفته‌ست در لفافه تاریخِ حجاز از او به تکلیف ازل باید برون از وزن و از قالب تمام عمر بنویسم ابوطالب ابوطالب ابوطالب ابوطالب که آرامش گرفت آرامش از لحنش نمک‌گیر است دنیا تا ابد از سفرۀ پهنش برای زنگیان لبخندهایش حکم آزادی‌ست کلید کعبه دور گردنش میراث اجدادی‌ست بخوان او را که طعم واژه‌هایش چون رطب باشد قلم در دست او چون رقص شمشیر عرب باشد زمین نشناختش در آسمان پیچیده آوازش بخوان او را بخوان ابیات «لامیّه» است اعجازش دلش مانند آتش زیر خاکستر حرارت داشت که پنهان بر سر سجاده با توحید خلوت داشت چه توحیدی که در اندیشه انسان نمی‌گنجد که ایمانش درون کفۀ میزان نمی‌گنجد به قرآن از صمیم قلب بر این باورم مردم اگر ایمان او کفر است من هم کافرم مردم در آن دوران که دوران، گرم انکار محمد بود ابوطالب به تنهایی هوادار محمد بود به توصیف وجودش این سخن از مصطفی کافی‌ست که در شعب ابوطالب، ابوطالب مرا کافی‌ست زمینی نیست آغوشش، پر از رمز و پر از راز است چه دستی دارد او احمدنواز است و علی‌ساز است خدایی که علی را با محمد آشنا کرده مساجد را در آغوش ابوطالب بنا کرده به قرآن از صراط مستقیمش قبله بود آگاه به استقبال فرزندش ترک برداشت بیت‌الله قدم از او صلابت را به هنگام خطر آموخت علی، حیدر شدن را از تماشای پدر آموخت هلا شاعر هرآن‌جایی که غم شد بر دلت غالب بگو آهسته با خود یا علی بن ابی‌طالب تو سلطان نجف هستی، پر از دُر کن جهانم را در ایوان طلایت از طلا پر کن دهانم را خودت تقدیر شعرم را پر از شور و شعف بنویس برایت از پدر گفتم، برایم یک نجف بنویس 📝 🌐 shereheyat.ir/node/4973@ShereHeyat
با آینه‌های پاک خویشاوند است با رایحۀ بهار در پیوند است در شصت و سه سال لب به نفرین نگشود پیغمبر ما معجزه‌اش لبخند است 📝 @ShereHeyat
صلوات‌الله‌علیه‌وآله 🔹منجی عالم🔹 نور «اِقرَأ»، تابد از آیینه‌ام کیست در غار حرای سینه‌ام؟! رگ رگم، پیغام احمد می‌دهد سینه‌ام، بوی محمّد می‌دهد گل دمد از آتش تاب و تبم معجز روح‌القُدُس دارد لبم من سخن گویم، ولی من نیستم این منم یا او؟! ندانم کیستم؟! جبرئیل امشب دمد در نای من قدسیان، خوانند با آوای من ای بتان کعبه! در هم بشکنید با من امشب از محمّد دم زنید دم زنید از دوست، خاموشی چرا؟ ای فراموشان! فراموشی چرا؟ از حرا، گلبانگ تهلیل آمده دیده بگشایید، جبریل آمده اینک از بیدادها، یاد آورید با امین وحی، فریاد آورید بردگانِ برده بار ظلم و زور! دخترانِ رفته زنده زیر گور! مکه، تا کی مرکز نااهل‌ها؟ پایمال چکمۀ بوجهل‌ها؟ کارون نور را، بانگ دَراست یک جهان خورشید در غار حَراست دوست می‌خواند شما را، بشنوید! بشنوید اینک خدا را، بشنوید! یا محمّد! منجی عالم تویی این مبارک نامه را، خاتم تویی مردگان را گو که: صبح زندگی‌ست بردگان را گو که: روز بندگی‌ست ای به شام جهل و ظلمت، آفتاب از حرا بر قلۀ هستی بتاب جسم بی‌جان بشر را، جان تویی این پریشان گلّه را، چوپان تویی کعبه را، ز آلایش بت پاک کن بتگران را، هم‌نشین خاک کن بر همه اعلام کن: زن، برده نیست بردۀ مردانِ تن پرورده نیست باغ زیبایی کجا و زاغ زشت؟ دیو شهوت را برون کن از بهشت ای تو را هم مهر و هم قهر خدا تا به کی ابلیس درشهر خدا؟! با علی، بت‌های چوبین را بکش وین خدایان دروغین را بکش مکتب تو، مکتب عمّارهاست این کلاس میثم تمّارهاست ای زمام آسمان، در مشت تو مَه دو نیمه از سرِ انگشت تو جای تو، دیگر نه در غار حراست در دل امواج توفان بلاست دست رحمت از سر عالم، مدار! گر تو را خوانند ساحر، غم مدار! یا محمّد! ای خرد پابست تو ای چراغ مهر و مه در دست تو ابر رحمت! رحمتی بر ما ببار بار دیگر! از حرا بانگی برآر ما کویر تشنه، تو آب حیات ما غریقیم و تو کشتی نجات ما به قرآن، دست بیعت داده‌ایم از ازل، با مهر عزّت زاده‌ایم عترت و قرآن، چراغ راه ماست روشنی بخش دل آگاه ماست 📝 🌐 shereheyat.ir/node/48@ShereHeyat
صلوات‌الله‌علیه‌وآله 🔹بوی پیراهن یوسف🔹 از حرا آمد و آیینه و قرآن آورد مژده آن جان جهان از بر جانان آورد مژدۀ وحی و نبوت دل عالم را برد هر که دل داشت به آن آینه ایمان آورد همه دیدند که انفاس مسیحایی او روح در کالبد خستۀ دوران آورد دردمندان، طلبِ عافیت از او کردند که طبیب از ره دور آمد و درمان آورد در کویری که در اندیشه به جز خار نداشت یاس و نسرین و گل و لاله و ریحان آورد دشت را تشنۀ سرسبزی و بیداری دید با زلال سخنش رحمت باران آورد شب بیداد و ستم را شب تنهایی را با فروغ سحر خویش به پایان آورد سبب روشنی چشم خداجویان شد بوی پیراهن یوسف که به کنعان آورد... ناخدای سفر عشق به ایمان و امید تا به ساحل همه را از دل طوفان آورد رشک فردوس برین شد همه‌جا از قدمش با خودش رایحۀ روضۀ رضوان آورد داشت انگشتری‌اش خاتم پیغامبری باغ در مقدم او فرش سلیمان آورد بر لبش بود حدیث «وَ لَقَد کَرَّمنا» مژدۀ عزت و آزادی انسان آورد تا بسنجند عیار شرف و وجدان را آیه معرفت و حکمت و میزان آورد سایه پروردۀ این مهر جهانتاب علی‌ست که به این آینه پیش از همه ایمان آورد عجب این نیست که سلمان شود از اهلُ البیت مکتبش گوهر از این دست فراوان آورد گرچه خاموش شد آتشکدۀ فارس ولی پرتوش مشعل توحید به ایران آورد جلوۀ روشن آن ماه شب چهاردهم قرص خورشید شد و رو به خراسان آورد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3749@ShereHeyat
صلوات‌الله‌علیه‌وآله 🔹آفتاب حرا🔹 دمید ماه رجب رؤیتش مبارک باد به دوستان خدا نعمتش مبارک باد نزول بارقۀ رحمتش مبارک باد محمد آمده و بعثتش مبارک باد که بعثتش حرکت داد چرخ هستی را که هجرتش برکت بود حق‌پرستی را سپیده دم ز حَرا آفتاب برخیزد فروغ رحمت حق بی‌حجاب برخیزد ز صخره صخرۀ آن، عطر ناب برخیزد سحر که شهر خدایان ز خواب برخیزد امین مکه رهایی ز مستی‌اش بدهد نوید مذهب یکتاپرستی‌اش بدهد... بزرگ مرد چهل ساله با رُخی چون ماه رسیده است و به راز پیمبری آگاه دهند تهنیتش ز آنچه بگذرد در راه به این ندا که محمد! تویی رسول الله بشارتی که عمو زادۀ خدیجه دهد امید بر دل آزادۀ خدیجه دهد نفس کشیدن او نکهت خدایی داشت برای خسته‌دلان مژده رهایی داشت به درد مردم محروم آشنایی داشت که در جهان عرب این همه فدایی داشت خلوص و صبر و رضا را ز بس به کار گرفت به نیم قرن جهان را در اختیار گرفت خلیل نیست ولی بر خلیل ناز کند به روی عالم، درهای علم باز کند کلیم پیش رخش سجدۀ نیاز کند مسیح پشت سر مهدی‌اش نماز کند نظر ز آمدن انبیاء والا اوست بزرگ معجزۀ نون والقلم با اوست کسی که عالم ایجاد بی‌قرارش بود جوامع بشریت در انتظارش بود رسید و وحدت و آزادگی شعارش بود چو حُسن خلق سلاحی دراختیارش بود محمد آمد و آورد هرچه خوبی بود کتاب او در حکمت به روی خلق گشود کجاست غیرت عمار و عزم سلمانش که زنده گشت مدائن ز عدل و ایمانش کجاست منطق بوذر علیه عثمانش که کُشت دشمن دین را به تیغ بُرهانش اگر به راه بزرگان دین برآمده‌ایم به کاخ‌های مجلل چرا در آمده‌ایم مدینه از تو به بیت‌الحرام می‌نازد حرم ز فیض تو بر هر مقام می‌نازد خدا ز بندگی‌ات بر اَنام می‌نازد عرب ز نام تو بر خاص و عام می‌نازد ولی دریغ که این افتخار پوشالی‌ست تمام دعوی اهل حجاز تُو خالی‌ست از این قبیله که بر خاص و عام حمله کند گهی به کوفه و گاهی به شام حمله کند به مسلمین یمن صبح و شام حمله کند بعید نیست به بیت الحرام حمله کند خدای قدرت خود را کشیده بر رُخشان مدافعان حرم می‌دهند پاسخشان مدافعان حرم باور علی دارند به پیش دیدۀ خود خیبر علی دارند‌ جهاد نامه‌ای از دختر علی دارند امید مرحمت از همسر علی دارند قسم به فاطمه محبوب قلب فاطمه‌اند مدافعان حرم زینبی‌تر از همه‌اند 📝 🌐 shereheyat.ir/node/2196@ShereHeyat