#امام_رضا علیهالسلام
🔹اذانِ گلدسته🔹
به آسمان چه بگویم؟
- بگو که من بالم
به غصهها چه بگویم؟
- بگو که خوشحالم
به ابرها چه بگویم؟
- بگو که بارانم
به لحظههای مسافر؟
- بگو که میمانم
به واژهها چه بگویم؟
- که شاعرش هستم
به جادهها چه بگویم؟
- مسافرش هستم
به غنچهها چه بگویم؟
- بگو بهارم من
بگو برای شکفتن
بهانه دارم من
بگو هوای تو دارد
کبوتری خسته
هوای گنبد زرد و
اذان گلدسته
هوای صحن حرم با
نوای نقّاره
هزار دستِ نیایش
هزار فوّاره
📝 #سیدحبیب_نظاری
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#امام_خمینی
🔹عطر خندۀ امام🔹
در اتاق کوچکم
هست قاب روشنی
توی قاب عکس من
آفتاب روشنی
قاب عکس کوچکم
صبح و ظهر و عصر و شام
عطر میپراکند
عطر خندۀ امام
با نگاه او به من
صبح میکند طلوع
با نگاه من به او
روز میشود شروع
ای که خنده میکنی
در میان قابها
از تو زنده میشود
شور انقلابها
📝 #افشین_علا
✅ @ShereHeyat_Nojavan
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کودکی امام باقر بود
یادگار قیام عاشورا
هفتمین آسمان عصمت و دین
پنجمین راه تا بهشت خدا...
📹 «راز یک سفر»
تقدیم به #امام_باقر علیهالسلام
📝 #محمدجواد_الهیپور
✅ @ShereHeyat_Nojavan
هدایت شده از شعر هیأت | نوحه و سرود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_علی علیهالسلام
#عید_غدیر
#سرود_نوجوان
🔹الیوم أکمَلتُ لَکم دینَکم🔹
هر کس که رفته از راه برگشته
هر کس جا مونده میرسه از راه
دست حیدر تو دست پیغمبر
مَن کُنتُ مَولاه فَعَلی مَولاه
خدا با دستای پیغمبرش
میبره دستتو بالا علی
میخونند ملائکه توی عرش
علی مولا علی مولا علی
«اَلیوم أکمَلتُ لَکم دینَکم
وَ أتمَمتُ عَلَیکُم نِعمَتی...»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لبخند شادی رو لبهای ما
راه خوشبختی حالا شد کوتاه
پیغمبر با شوق گفت: اللّهُمَّ
والِ مَن والاه... عادِ مَن عاداه
خدایا تو یار و یاورش باش
هر کسی تو دنیا بود با علی
غم نبینه هر کسی که میگه
علی مولا علی مولا علی
«اَلیوم أکمَلتُ لَکم دینَکم
وَ أتمَمتُ عَلَیکُم نِعمَتی...»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقت بیعت شد با ولی الله
امروزم میشه با حق شد همراه
امروزم میشه یار مولا شد
هر کس که مرد راهه بسمالله
میگیره رنگ و بوی عشقتو
یه روزی تموم دنیا علی
یه جهان میگن با هم یکصدا
علی مولا علی مولا علی
«اَلیوم أکمَلتُ لَکم دینَکم
وَ أتمَمتُ عَلَیکُم نِعمَتی...»
شاعر و نغمهپرداز: #جمعی_از_شاعران
🌐 shereheyat.ir/node/5100
✅ @ShereHeyat_Nohe
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نوحه_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
🔹رو من حساب کن🔹
بچهها بیاید بیعت کنیم
با امام عاشورا حسین
هرکسی میخواد بیعت کنه
با ما همصدا بگه: یا حسین
بیعت، یعنی
تا پای جون پای حرفت باشی
به اونکه جزو فداییهاشی
بگی تا هستم چرا تنها شی؟
اسمم رو، فقط خطاب کن
«من هستم، رو من حساب کن»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اونکه ما رو بالا میبره
دنبال شهادت بودنه
از عسل شیرینتر واسه ما
سرباز ولایت بودنه
سرباز، یعنی
همیشه باید باشی آماده
میون هر راه و تو هر جاده
بگی به فرمانده صاف و ساده
اسمم رو، فقط خطاب کن
«من هستم، رو من حساب کن»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عشقی که داریم به کربلا
میشه رنگ و بوی زندگی
راه حضرت قاسم شده
الگوی ما توی زندگی
الگو، یعنی
کسی که یک دنیا دوسش داری
کسی که از دشمنش بیزاری
بهش میگی توی هر دیداری
اسمم رو، فقط خطاب کن
«من هستم، رو من حساب کن»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
صاحب الزمان مولای ماست
دیدنش همه رؤیای ماست
هرکی به آقا لبیک گفت
جاش تو قلبای زیبای ماست
لبیک، یعنی
بگی آقا من همیشه باهاتم
تو جادهها دنبال جای پاتم
تو اوج تنهایی و غصههاتم
اسمم رو، فقط خطاب کن
«من هستم، رو من حساب کن»
📝 #محمدجواد_الهیپور
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#شعر_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
🔹یا حسین🔹
کربلا گفتم، دلم لرزید، گفتم: یا حسین
اشک روی گونهام غلتید، گفتم: یا حسین
باد سرگرم نوازش بود با گلبرگها
باغبان هر شاخه گل را چید، گفتم: یا حسین
ابرهای آسمان گلرنگ شد وقت غروب
رفت در دریای خون خورشید، گفتم: یا حسین
رد شدم از صحن سقاخانۀ «شهر بهشت»
هر کبوتر آب مینوشید، گفتم: یا حسین
داشتم در دست خود تسبیح سرخی از عقیق
دانههایش هر طرف پاشید، گفتم: یا حسین
نام «ثارالله» را بردند هفتاد و دوبار
خاطرات جبهه شد تجدید، گفتم: یا حسین
حاجیان «روز دهم» گفتند در کوی منا
عید قربان است، ما را عید، گفتم: یا حسین
در طواف کعبۀ ششگوشه، از من بیدلی،
معنی لبیک را پرسید، گفتم: یا حسین
قاری قرآن تلاوت کرد از اصحاب کهف
برگ قرآن را که میبوسید، گفتم: یا حسین
چشم در چشم برادر، دست در دست پدر
دختری معصوم میخندید، گفتم: یا حسین
شیرخواری نازنین با لایلایِ مادرش
در دل گهواره میخوابید، گفتم: یا حسین
از شقایق رسم عشق و عاشقی آموختم
هر کسی داغ برادر دید، گفتم: یا حسین
📝 #محمدجواد_غفورزاده
✅ @ShereHeyat_Nojavan
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نوحه_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
🔹نجات اهل عالم🔹
در و دیوار هیأت رو نگاه کن
همهجا ذکر ناب یا حسینه
رو یه پرچم نوشته توی هیأت
نجات اهل عالم با حسینه
سربلندم همیشه، با غمت توی دنیا
منو تربیتم کن، برا روز مبادا
منو به تو سپرده مادرم، حسین
بمون تا لحظههای آخرم، حسین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خدا رو شاکرم که زندگیمو
دارم تو بزم روضهت میگذرونم
یه لطفی کن بذار تا آخر عمر
مثه الان زیر سایهت بمونم
به خودم قول دادم، از تو دست برندارم
دلم میخواد یه روزی، رو پاهات سر بذارم
به جز تو قید همه رو زدم، حسین
به عشق تو به دنیا اومدم، حسین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خدا خیلی مارو دوست داشته آقا
که عشقت رو به ماها هدیه داده
حسین بود اولین اسمی که گفتم
دوست دارم همیشه صاف و ساده
یه روز قد میکشم من، میشم سرباز راهت
الهی که همیشه، باشیم ما در پناهت
خدا منو برا تو آفرید، حسین
میخوام بشم مثه خودت شهید، حسین
📝 #محمدجواد_الهیپور
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#شعر_عاشورایی
#ورود_کاروان_به_کربلا
🔹آخرین منزل🔹
او گفت: «اینجاست!»
در موج پر رنگ صدایش
زنگ شترها بىصدا شد
پاى شترها ماند در راه
در کاروان خسته ناگاه
موج هیاهویى به پا شد
از خاک صحرا
یک مشت برداشت
آن وقت، آرام
تکرار کرد او گفتهاش را:
«اینجاست! اینجا
رنج سفر کوتاه شد
چون آخرین منزل همینجاست
این خاک ما را مىشناسد
این آسمان، این خاک تبدار
این وسعت دشت...»
آرام برگشت:
«هر کس نمىخواهد بماند
هرکس نمىخواهد بمیرد
در چشم شب، آسوده راه خویش گیرد
شب یار او باد
هرکس که مىخواهد بماند
باید بداند
فردا صداى نیزهها مىپیچد اینجا»
فرداى آن روز
در چشم سرخ آسمان محشر به پا بود
بر سینهٔ دشت
بر خاک گلرنگى که نامش «کربلا» بود
📝 #ملیحه_مهرپرور
✅ @ShereHeyat_Nojavan
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نوحه_عاشورایی
#امام_حسین علیهالسلام
#محرم
🔹خدا رو شکر...🔹
خدا رو شکر بازم دوباره
ماه محرمت رو دیدم
با پول تو جیبیام حسین جان
یه پرچم سیاه خریدم
با عشق شما، برپاست مجلس عزا
با عشق شما، میپوشم لباس سیا
با عشق شما، میخونم تو هیئتا:
«باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خدا رو شکر یه بار دیگه
به ماه ماتمت رسیدم
به لشکر سینهزنا و
قافلۀ غمت رسیدم
من راهی میشم، با عشقت تو کوچهها
من راهی میشم، با هر دستۀ عزا
من راهی میشم، انشاالله تا کربلا
«داغ تو را به جان و دلم میخرم حسین
ای مهربانتر از پدر و مادرم حسین»
📝 #سیدرضا_حسینی
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#شعر_عاشورایی
#نوجوان_شهید
🔹ظهر روز دهم🔹
روز عاشوراست
کربلا غوغاست
کربلا آن روز غوغا بود
عشق، تنها بود!
آتشِ سوز و عطش بر دشت میبارید
در هجوم بادهای سرخ
بوتههای خار میلرزید
از عَرَق پیشانی خورشید، تر میشد
دم به دم بر ریگهای داغ
سایهها کوتاهتر میشد
سایهها را اندک اندک ریگهای تشنه مینوشید
زیر سوز آتش خورشید
آهن و فولاد میجوشید
دشت، غرق خنجر و دشنه
کودکان، در خیمهها تشنه
آسمان غمگین، زمین خونین
هر طرف افتاده در میدان:
اسبهای زخمی و بیزین
نیزه و زوبین
شور محشر بود
نوبتِ یک یار دیگر بود
خطی از مرز افق تا دشت میآمد
خط سرخی در میان هر دو لشکر بود
آن طرف، انبوه دشمن
غرق در فولاد و آهن بود
این طرف، منظومهٔ خورشیدِ روشن بود
این طرف، هفتاد سیّاره
بر مدار روشن منظومه میچرخید
دشمنان، بسیار
دوستان، اندک
این طرف، کم بود و تنها بود
این طرف، کم بود، اما عشق با ما بود
شور محشر بود
نوبت یک یار دیگر بود
باز میدان از خودش پرسید:
«نوبت جولانِ اسب کیست؟»
دشت، ساکت بود
از میان آسمانِ خیمههای دوست
ناگهان رعدی گران برخاست
این صدای اوست!
این صدای آشنای اوست!
این صدا از ماست!
این صدای زادهٔ زهراست
«هست آیا یاوری ما را؟»
باد با خود این صدا را برد
و صدای او به سقف آسمانها خورد
باز هم برگشت:
«هست آیا یاوری ما را؟»
انعکاس این صدا تا دورترها رفت
تا دلِ فردا و آنسوتر ز فردا رفت
دشت، ساکت گشت
ناگهان هنگامه شد در دشت
باز هم سیّارهای دیگر
از مدار روشنِ منظومه بیرون جَست
کودکی از خیمه بیرون جَست
کودکی شورِ خدا در سر
با صدایی گرم و روشن
گفت: «اینک من،
یاوری دیگر»
آسمان، مات و زمین، حیران
چشمها از یکدگر پرسان:
«کودک و میدان؟»
کار کودک خنده و بازیست!
در دل این کودک اما شوق جانبازیست!
از گلوی خستهٔ خورشید
باز در دشت آن صدای آشنا پیچید
گفت: «تو فرزند آن مردی که لَختی پیش
خون او در قلب میدان ریخت!
هدیه از سوی شما کافی است!»
کودک ما گفت:
«پای من در جستجوی جای پای اوست!
راه را باید به پایان برد!»
پچ پچی در آسمان پیچید:
«کیست آن مادر، که فرزندی چنین دارد؟!
این زبان آتشین از کیست؟
او چه سودایی به سر دارد؟»
و صدای آشنا پرسید:
«آی کودک، مادرت آیا خبر دارد؟»
کودک ما گرم پاسخ داد:
«مادرم با دستهای خود
بر کمر، شمشیر پیکار مرا بسته است!»
از زبانش آتشی در سینهها افتاد
چشمها، آیینههایی در میان آب
عکسِ یک کودک
مثل تصویری شکسته
در دلِ آیینهها افتاد
بعد از آن چیزی نمیدیدم
خون ز چشمان زمین جوشید
چشمهای آسمان را هم
اشک همچون پردهای پوشید
من پس از آن لحظهها، تنها
کودکی دیدم
در میان گرد و خاک دشت
هر طرف میگشت
میخروشید و رَجَز میخواند:
«این منم، تیر شهابی روشن و شبسوز!
بر سپاه تیرگی پیروز!
سرورم خورشید، خورشید جهانافروز!
برقِ تیغ آبدار من
آتشی در خرمن دشمن»
خواند و آنگه سوی دشمن راند
...