eitaa logo
شعر هیأت | کودک و نوجوان
1.1هزار دنبال‌کننده
82 عکس
13 ویدیو
2 فایل
🔹شعر کودک و نوجوان، به ویژه در فضای آیینی و مذهبی؛ با وجود جامعه قابل توجهی از مخاطب، مورد کم‌توجهی و بی‌مهری بوده است و شاهد انتشار اشعار سست و نادرست هستیم. 🔹در این کانال سعی داریم، با استفاده از منابع معتبر، اشعاری تاثیرگذار، استوار و سالم ارائه شود.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹سایه‌سار کودکان🔹 یک کاروان می‌رفت ناآرام از کوفه تا ویرانه‌های شام همراه او یک باغ از گل‌های چیده یک عمه - کوه بردباری - سنگ صبور غنچه‌های زخم‌دیده در پیش چشمش پرپر یک دشت لاله بر دامنش یک دختر تنها سه ساله در دست عمه دست‌های کوچک دختر در چشم او تصویر توفان در سینه‌اش از خیمه‌ها یک مشت خاکستر اما دل او خانۀ رنگین‌کمان بود با عمه‌ای که سایه‌سار کودکان بود با کاروان می‌رفت و پایش ناتوان بود آن دختر کوچک از بس هراسان بود با چشم‌هایش آسمان را جست‌وجو می‌کرد دنبال باران بود -دنبال بابایی که از باران رهاتر بود- عطر گلی گاهی میان دشت می‌پیچید او را به یاد خندۀ بابا می‌انداخت گاهی صدایی می‌رسید از روی یک نیزه مثل نوای خواندن قرآن بابا بود گاهی کسی او را صدا می‌زد: «رقیه!» از عمه می‌پرسید: «پس بابای من کو؟» او تشنۀ آرامش دستان بابا بود... 📝 📗 @ShereHeyat_Nojavan
علیهاالسلام 🔹آغوش بابا🔹 دختر به فکر گرمی آغوش باباست در آرزوی پر زدن بر دوش باباست با تشت کوچک درد دل می‌کرد؛ می‌گفت: «اگر باران تویی یکریز و پی‌در‌پی دیگر چه فرقی می‌کند در تشت یا بر نی» می‌گفت: «بابا! باز هم خواب تو را دیدم دیدم که پایین آمدی روی مرا آرام بوسیدی دیدم به من بال و پر پرواز بخشیدی با هم از این ویرانۀ دلگیر و تاریک تا آسمان رفتیم، با هم به جای ابرها یکریز باریدیم آیینه جاری شد زمین لبریز شد از نور یک رود... صدها... نه... هزاران رود هنگام باران بود... 📝 📗 @ShereHeyat_Nojavan
🔹سایه‌سار کودکان🔹 یک کاروان می‌رفت ناآرام از کوفه تا ویرانه‌های شام همراه او یک باغ از گل‌های چیده یک عمه - کوه بردباری - سنگ صبور غنچه‌های زخم‌دیده در پیش چشمش پرپر یک دشت لاله بر دامنش یک دختر تنها سه ساله در دست عمه دست‌های کوچک دختر در چشم او تصویر توفان در سینه‌اش از خیمه‌ها یک مشت خاکستر اما دل او خانۀ رنگین‌کمان بود با عمه‌ای که سایه‌سار کودکان بود با کاروان می‌رفت و پایش ناتوان بود آن دختر کوچک از بس هراسان بود با چشم‌هایش آسمان را جست‌وجو می‌کرد دنبال باران بود -دنبال بابایی که از باران رهاتر بود- عطر گلی گاهی میان دشت می‌پیچید او را به یاد خندۀ بابا می‌انداخت گاهی صدایی می‌رسید از روی یک نیزه مثل نوای خواندن قرآن بابا بود گاهی کسی او را صدا می‌زد: «رقیه!» از عمه می‌پرسید: «پس بابای من کو؟» او تشنۀ آرامش دستان بابا بود... 📝 📗 @ShereHeyat_Nojavan
علیهاالسلام 🔹آغوش بابا🔹 دختر به فکر گرمی آغوش باباست در آرزوی پر زدن بر دوش باباست با تشت کوچک درد دل می‌کرد؛ می‌گفت: «اگر باران تویی یکریز و پی‌در‌پی دیگر چه فرقی می‌کند در تشت یا بر نی» می‌گفت: «بابا! باز هم خواب تو را دیدم دیدم که پایین آمدی روی مرا آرام بوسیدی دیدم به من بال و پر پرواز بخشیدی با هم از این ویرانۀ دلگیر و تاریک تا آسمان رفتیم، با هم به جای ابرها یکریز باریدیم آیینه جاری شد زمین لبریز شد از نور یک رود... صدها... نه... هزاران رود هنگام باران بود... 📝 📗 @ShereHeyat_Nojavan