مکتب شهادت
به بوسه بر قدمت چشم من حسادت داشت
به حیرتم که چرا خاک این سعادت داشت؟
تو ای بهانۀ هستی، خمید پشت فلَک
به این بهانه که بر خلقتت ارادت داشت
تو سر رسیدی و دیدیم در حریم رسول
درخت سبز امامت، گُلِ ولادت داشت..
من از غروبِ غریبِ ستاره دانستم
که بر سجودِ تو خورشید و ماه عادت داشت
چو مینشست به سجّادۀ فلَک، خورشید
فقط به سوی تو پیشانیِ عبادت داشت
بمیرم آن صدفِ گوهرِ امامت را
که روی دامن خود، مکتب شهادت داشت
✍🏻 #غلامرضا_شکوهی
🏷 #شعر_فاطمی
🇮🇷 @Shere_Enghelab
حکومت خورشید
ز عمق حنجره بر بام شب اذان میگفت
حدیث درد زمین را به آسمان میگفت
صدا چه پاک به شب میچکید و روشن بود
که از حکومت خورشید در جهان میگفت
شبانههای شکست شب و سیاهی را
هلال ماه به گوش جهانیان میگفت
رسیده بود به معراج آفتاب، غبار
اگر به جای زمان، صاحبالزمان میگفت...
به سفرهای که در آن انتظار را چیدند
نگاههای گرسنه ز میهمان میگفت
نبودی و دلِ ما بینگاه معصومت
کبوترانه شب و روز، الامان میگفت
✍🏻 #غلامرضا_شکوهی
🏷 #شعر_انتظار
🇮🇷 @Shere_Enghelab