آتش بیار معرکه
وقتی در اتهام گل و لبخند
آتش بیار معرکه میگردی
آنک تویی که شاخۀ زیبا را
بر پیکر شکیب، تبر کردی
آنک تویی که گمشدهای در خود
پیری زوال داده نگاهت را
گمراه میروی شب و نیمهشب،
بلعیده است وسعت راهت را
هشتاد سال سکتۀ طولانی
بستهست راه مغز و زبانت را
خوردهست موریانۀ نااهلی
هشتاد سال، جان و جهانت را
با حرفهای کهنه تکراری
حالا چه خویشوندی و پیوندی؟
فرزندهای خانۀ ایران را
از نزد خویش، خوانده به فرزندی
پنهان شدهست پشت تل آتش
چشمان دودخوردۀ او پیداست
مزدور شعر، شاعر شیرینعقل
فرهاد نارسیدۀ عصر ماست
در آفتاب بیرمق پاییز
چشم تو بیدخورده و ناییناست
عمر تو سر میآید و بعد از تو
این سرو ریشهور شده پابرجاست
گمراه شعر و فضل و ادب هستی
نافهم شاعری که فقط خواندی
ای کاش از تعلم این رهبر
اینقدر بینصیب نمیماندی
تو میروی و پابرجا ایران
بر قلۀ مشعشع خوبیها
جمهوری تناور اسلامی
بر گور صدهزار چو تو پایا
ای پیرمرد کوچک دانشمند
آتش زدی به خرمن هوشیاری
این آخرین تراوش ذهنت را
ای کاش در سکوت نگهداری
✍🏻 #فرهاد_ادیب
🏷 #حوادث_اخیر | #فتنه
🇮🇷 @Shere_Enghelab