eitaa logo
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
3.9هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
279 فایل
❁﷽❁ 🔸 #دهہ‌ھݜٺٵدێ‌هٵ هم‌شهید‌خواهندشد.. درجنگ بااسرائیل انشاءالله بشرط...⇩ 🍃🌹[شهیدانه زندگی کردن]🌹🍃 🤳خادم خودتون↶ @Shheed_BH_80 ☎️حرفهای شما↶ @goshi_80 📬تبادل‌‌وکپی↶ @shraet_80 🚩شروع‌کانال⇜ ²³`⁸`⁹⁸ #دوستات‌رو‌به_کانال_دعوت‌کن⇣🌸😊🌸⇣
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6285604_645.mp3
3.99M
📖|تندخوانے‌و‌ترتیل‌جزء‌بیست‌و‌‌هشت 2⃣8⃣ 🎤|قـارے: استاد معتـز آقایـے •✨[ @shohaadaae_80 ]✨•
🔶 تلاوت قرآن به نیابت از شهدا 🍃جزء بیست و هشتم8⃣2⃣ 🌷 ثواب آن هدیه به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ب نیابت از شهیدان سید مجتبی علمدار و علی صیاد شیرازی و عباس بابایی🌹 📣 لطفا نشر دهید تا همه در ثواب این ختم سهیم باشند🦋 @shohaadaae_80
📺 سخنرانی رهبر معظم انقلاب به مناسبت روز جهانی قدس ⏰ امروز، (جمعه دوم خرداد ۱۳۹۹) ساعت ۱۲ به وقت تهران 🌱 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جزء8⃣2⃣قرآن کریم: ♦️آیه ۳ سوره صف:« كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ ﴿۳﴾» ♦️ترجمه:«نزد خدا بسيار مورد غضب است كه چيزى را بگوئيد كه عمل نمى‌كنيد.» 📌نکته اخلاقی: عمل نكردن به گفتار، گاهى به خاطر ناتوانى است و گاهى از روى بى‌اعتنايى كه اين مورد توبيخ است.امام صادق عليه السلام فرمود: «من لم يصدق فعله قوله فليس بعالم» كسى‌كه كارهايش تأكيدكننده‌ى گفتارش نباشد، عالم نيست. 🔔به این آیه توجه کنیم: ⭕️ايمان بايد با عمل و صداقت همراه باشد وگرنه مستحقّ سرزنش و توبيخ است.  ⭕️وفاى به عهد، واجب و خلف وعده، از گناهان كبيره است. ⭕️اگر امروز كار شما با وعده‌ها و شعارهاى دروغين حل شود، اما نزد خداوند وضع خطرناكى خواهيد داشت. 💠چه زشت است كه تمام هستى در حال تسبيح خداوند باشند، ولى انسان با سخنان بدون عمل، خداوند را به غضب آورد.پس با وفا به گفته خود غضب خداوند را از خود دور کنیم. 💥إِنَّ اللّهَ لَا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ💥 📿@shohaadaae_80📿. 🌹🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"خدایا! بهره مرادراین روز از نمازهای مستحبی زیادکن ودرآن برآماده کردن مسائل گرامی ام دار ووسیله مرا به سوی خودت ازبین وسایل نزدیک کن، ای کسی که اصرارِ اصرارکنندگان اورا مشغول نمیکند..!" ☆|@shohaadaae_80|☆ ♦️🔷♦️🔷♦️🔷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شرح مختصری ازفراز دعای روز بیست وهشتم ماه مبارک رمضان🌙 🍁🍁🍁 مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی میفرمایند:*دعاموجب کمال انسان است* دعا خواندن برای رسیدن به کمالات می باشد برخلاف تصّورعموم که فکرمیکنند هدف ازخواندن دعا رسیدن به ثواب الهی است. 🍁🍁🍁 وی درادامه میگوید: آیت الله العظمی خوانساری(ره) باآن مقام وعظمت میفرمود: از این دنیا میروم درحالی که دست خالی هستم! امام(ره) درباره ایشان فرموده بودند: آیت الله خوانساری مرجع متقین بود؛ وایشان را(صاحِبِ نَفسِ قُدسیه) میدانستند.. این مرجع عظیم میگفت: من ازاین دنیا میروم درحالی که دست خالی هستم..ایشان میفرمود: فقط به یک علمم امید دارم که باعث نجاتم شود..آن هم به *اشکهایی که درمجالس عزای اهل بیت عصمت وطهارت میریختم*..💫😭 🍁🍁🍁 این استاد برجسته اخلاق میفرمود: مثل پیرزنها به دنبال مجالس روضه بگردیدو* گریه برای امام حسین(علیه السلام) راکوچک نشمارید*؛..وقتی حبیب بن مظاهر را در رویا دیدند؛ ایشان فرموده بودن: خیلی دوست دارم که به دنیا برگردم؛ ودر مجالس عزای اباعبدالله گریه کنم...😔💫 🍁🍁🍁 پرودگارا!..به مرحمت خودت این دعاهارا برما مستجاب گردان..!!🥀 🌟التماس دعای مخصوص فرج🌟 ☆|@shohaadaae_80|☆ 🍁🍁🍁
990302_سخنرانی تلوزیونی به‌مناسبت روزجهانی قدس.mp3
9.04M
🎙بشنوید | صوت کامل سخنرانی تلویزیونی رهبر انقلاب به مناسبت . ۹۹/۳/۲ 🇪🇭 🇪🇭 •👂🏻| @shohaadaae_80 |👂🏻•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷 امداد آسمانی 🔶 🔷 عملیات بازی‌دراز قربانگاه بچه‌های گردان 9 بود. هلی‌کوپترهای عراقی در آسمان می‌چرخیدند و به صورت مستقیم به سمت سنگرهای بچه‌ها شلیک می‌کردند. هرلحظه قامت جوانی بر خاک می‌افتاد. ناگهان یکی از نیروها به طرف محسن رفت و با ناراحتی گفت: «پس آن‌هایی که قرار بود ما را پشتیبانی کنند، کجا هستند؟ کجاست نیروهایی که قرار بود بیایند؟ چرا بچه‌ها را به کشتن می‌دهی؟» وزوایی سرش را برگرداند. نگاهی به آسمان انداخت. همه را صدا زد. صدایش در فضا پیچید: «الم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل...»، بچه‌ها شروع به خواندن کردند. در همین لحظه یکی از هلی‌کوپترها به‌اشتباه تانک عراقی را به آتش کشید و دو هلی‌کوپتر دیگر به یکدیگر برخورد نمودند. آری ایمان آن است که مطمئن باشی همه‌جا خدا با توست. 🔶 شهید محسن وزوایی •🌈| @shohaadaae_80 |🌈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کوکو_سوپرایز 👩‍🍳👨‍🍳 سیب زمینی 🥔 تخم مرغ یک عدد🥚 نمک و فلفل🌶 پودر سوخاری ۲ ق غ پنیر پیتزا🧀 سیب زمینی ها رو رنده درشت میزنیم. (در صورت تمایل یه پیاز رنده شده هم اضافه کنید) آبشو بگیرید. نمک و فلفل و پودر سوخاری و تخم مرغ و بهش اضافه میکنیم و مخلوط میکنیم. درون ماهیتابه روغن میریزیم و نصف مواد کوکو رو درون تابه پخش میکنیم، بعد درشو میزاریم دو سه دقیقه بمونه بعد پنیر پیتزا رو اضافه میکنیم و دوباره بقیه مواد کوکو رو روش پخش میکنیم. درشو میزاریم تا یه طرف سرخ شه،بعد بر میگردونیم تا طرف دیگه سرخ بشه(دیگه درب ماهیتابه رو نزارید) نوش جان😍☺️😋 @shohaadaae_80
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استاد میرباقری.mp3
2.53M
✨ 👤حجت‌الاسلام‌و‌المسلمین میرباقری🎙 ❇️ موضوع : وداع با ماه رمضان 🌺 🦋 🌙 •👂| @shohaadaae_80 |👂•
💚 آدم‌ها دو دسته‌اند …👌🏻 +غـیرتۍ ⇨ +قـیمتۍ ⇨ غیرتی‌ها با "خدا" معامله‌ کردند !✔ و قیمتی‌ها با‌ "بنده‌خدا" !✖ 🌹سردار شهید برونسی🌱 ♡﴾ @shohaadaae_80 ﴿♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_سی‌‌و‌هفتم7⃣3⃣ نفس عمیقی می کشد و انگار عطر آن خاطرات را بو می کشد . زندگی چه شیر
🍀 ⃣3⃣ گوشی‌ام را بر می دارم و شماره ی علی را می گیرم . تا بخواهم پشیمان بشوم صدای ((سلام خواهر گلم)) مجبورم می کند که جوابش را بدهم . _ علی فرصت داری؟ _ چیزی شده لیلا ! _ اول دوست دارم بدونم چه قدر فرصت داری . می خوام ببینم می تونی همه ی حواست رو به من بدی ؟ _ پس چند لحظه گوشی دستت باشه . نه نه قطع کن زنگ می زنم . مانده ام که پشیمان بشوم از تماسم یا نه! اصلا چرا باید به علی بگویم ؟ مگر خودم نمی توانم حل کنم ؟ مگر او مرا می فهمد ... که صدای همراهم بلند می شود . نمی دانم این حرف زدنم با علی از ضعفم است یا ... که تماس قطع می شود . دارم به تصویر خندانش نگاه می کنم و دوباره زنگ خوردن تلفن. چاره ایی نیست . دکمه ی وصل را می زنم : _ لیلا ! خواهری ! خوبی که؟ یه ساعت اجازه گرفتم . الآن توی محوطه ام . خیالت راحت باشه . حرفم را مزه مزه می کنم و می گویم : _ تا حالا شده که توی وضعیتی قرار بگیری که نه مقابلت رو ببینی ، نه پشت سرت رو ، نه اطرافت رو . با مکثی می گوید : _ خیلی .... و نفسی بیرون میدهد : _ خیلی وقت ها ، خیلی جاها برام این حال پیش اومده . یه حیرت عجیبی که تمام فکر و ذهنت رو تعطیل می کنه . درست می گم؟ _ اوهوم . دیدی تو جاده های شمال وقتی که مه پایین می آد چه جوری می شه؟ علی ، من این فضای مه آلود رو دوست ندارم . ازش وحشت می کنم . همش فکر می کنم یکی از پشت مه بیرون می آد که غریبه است و من نمی شناسمش و ممکنه به من آسیب بزنه.. دلم می خواهد حالم را درک کند . _ من درکت می کنم لیلا ! می دونم فضای مه آلودی که برات تو زندگی پیش اومده یعنی چی . فقط دوست دارم که بدونی می شه از این فضای مه آلود رد شد . درسته وهم آلوده ، اما دیدی راننده ها توی این فضای نا آشنا چه با احتیاط حرکت می کنند. چراغ ماشین رو روشن می کنند و با دقت جاده رو نگاه می کنند . فقط نباید توی این فضا بمونی . حرکتت رو متوقف نکن . می تونی کمک بگیری از نوری که فضا رو برات روشن کنه ، ازکسی که دستت رو بگیره . چشمانم را بسته ام و دارم تصویر سازی علی را در خیالم دنبال می کنم . راست می‌گوید: اما - اما من می ترسم . از کی کمک بگیرم که واقعا من رو دوست داشته باشه ، نه به خاطر خودش. علی جوابم را نمی دهد ؛ اما از صدای نفس هایش می فهمم که هست. نوری ذهنم را روشن می کند .درجا گوشی را قطع می کنم . کسی که هست و نیست . کسی که وجودش می تواند من را آرام کند حتی اگر حاضر نباشد . همراهم زنگ می خورد . خاموشش می کنم . دفترم را باز می کنم و می نویسم : من محتاج کسی هستم که مرا بیش تر از خودم بخواهد. خواسته و نیازش و منافعش در میان نباشد . محتاج کسی هستم تا مرا در آغوش محبت خودش طوری غرق کند که همه ی عقده های وجودم باز شود . من دستان کسی را طلب می کنم که وقتی دستم را می گیرد ، بدانم که می توانم با نور وجود او سال های سال راحت حرکت کنم . نه به دره ای بیافتم نه به کوهی برخورد کنم و نه از مقابل و پشت سرم تصادفی رخ بدهد . وجودش بر تمام زندگی ام سایه بیاندازد و مرا همراه خودش تا فرا آبادی ها ببرد. وجودی ماورایی می خواهم . صدای در اتاق، افکارم را به هم می ریزد. مادر در را باز می کند و می گوید: لیلا جان! علی کارت داره . بلند می شوم . گوشی را می گیرم و می گویم : - سلام . صدایش عصبی است: - دختر خوب ! گوشیت رو خاموش می کنی بی چاره می شم . چه ت شد ؟ خوبی؟ بیام خونه؟ لیلا... - دنبال کسی می گردم که وقتی دستم را از دستش در می آورم و دوباره پیدایم می کند بر من نتازد. علی سکوت می کند . ادامه می دهم : - آن قدر من را به خاطر خودم بخواهد که هروقت به سراغش رفتم ، حتی بعد از هزاران خطا و دوری کردن های مدامم بازهم به من لبخند محبت بزند . نفسی از عمق دلش بیرون می دهد و می گوید : - خوبه !دیوونه بازی هاتم خوبه ! شب که می آم صحبت می کنیم. فقط مواظب باش با این حال و روزت حال و روز بابا و مامان رو به هم نریزی. گناه دارن. و ادامه می دهم : - و کسی که مرا دیوانه نداند و بی خود متهمم نکند. می خندد. ((مجنونی)) حواله ام می کند و خداحافظی می کند . حالم خیلی بهتر از یک دیوانه است . دفترم را باز می کنم و می نویسم : - ((دیوانه کسی است که در فضای مه آلود زندگی می کند و از آن نمی ترسد. نمی خواهد از آن فضا بیرون بیاید و در روشنای روز زندگی کند . دیوانه کسی است که در فضای مه آلود دستش را در دست کسی می گذارد که مثل خودش است . تکیه بر کسی می کند که راه را بلد نیست و خودش هم محتاج کمک دیگری است . دیوانه انسان هایی هستند که به امید کسانی مثل خودشان دارند مسیر زندگیشان را می روند بی چاره ها)). 📖 ✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد ...⏰ 📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓 👇🌱 ♡{ @shohaadaae_80 }♡
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_سی‌‌و‌هشتم8⃣3⃣ گوشی‌ام را بر می دارم و شماره ی علی را می گیرم . تا بخواهم پشیمان
🍀 ⃣3⃣ شب که می آید، منتظر عکس العملش می شوم . در اتاق را که باز می کند ، قبل از این که حرفی بزند لباس نیم دوخته اش را بالا می گیرم و می گویم : دست و صورتت رو بشور ، وضو بگیر ، موهاتو شونه کن ، مسواک هم بزن ، بیا لباست رو بپوش .زود باش. چشمانش را درشت می کند . لبش را جمع می کند و می رود و می آید . لباسش را می پوشد . دورش می چرخم و همه چیز را اندازه می کنم . سکوت کرده ، حاضر نیست حرف بزند . می دانم که دارد ذخیره می کند که به وقتش همه را یکجا درست و حسابی بگوید. کم نمی آورم: - این قاعده را هم خوب رعایت می کنی ها . قاعده ی زمان مناسب ، مکان مناسب، بیان مناسب برای حرف زدن. خوبه ، خیلی خوبه . شاگرد خوبی هستی . حرف های آدم خراب می شه اگه وقت خوبی انتخاب نکنه . شخصیت هم خراب می شه اگه کلامش خوب و به جا نباشه ، مکان هم که حرف آدم رو پیش می بره دیگه . نگاه و اخمش حالا پر از ناسزاست . آستین هایش را با سوزن وصل می کنم و هلش می دهم سمت در و می گویم : - برو مامان پسرش رو ببینه که چقدر رو قیمتش اومده . مامان سرش را می چرخاند و وقتی علی را می بیند ، گل از گلش می شکفد و می گوید : - هزار ماشا الله . - مدیونید اگه به من از این حرف ها بزنید . علی طاقت نمی آورد و بلند می گوید : - ای خدای خودشیفته‌ها ، ای خدای دختران فرهیخته ! می خندم . پدر می گوید : - خانم، حالا دیگه با این لباس می شه رفت خواستگاری . علی به روی خودش نمی آورد و جوابی نمی دهد . موقع خواب هنوز پایم را برای مسواک زدن از در بیرون نگذاشته ام که علی می گوید: - اسم کسی که می تونه از فضای مه آلود بیرونت بیاره رو ننوشته بودی . چشمانم را از حرص می بندم و به سمت علی بر می گردم : - شد من یه مطلبی بنویسم و تو نخونی . نگاه حق به جانبی می کند : - اشتباه نکن لیلا جان ! دفترت باز بود من نگاهم افتاد . اصلا نوشتنی رو برای چی می نویسند. برای اینکه خونده بشه دیگه . چند بار اینو بگم. اینجا همیشه من متهمم و این برادر محق . تکیه به چهار چوب در می دهم . کمی صدایش را جدی می کند و ادامه می دهد : - نه جدی پرسیدم ، به کسی هم رسیدی ؟ نگاهش می کنم فقط . این را از نگاهم می فهمد که هنوز همراهی اش را قبول ندارم . بی خیال می شود و می گوید: - نه برو صورتت رو بشور ، مسواک بزن ، موهات رو شونه کن ، آب بخور حالت عوض بشه . بیدار موندم چند کلمه حرف بزنیم . تازه از این که تلفن رو قطع کردی هنوز دلخورم. جای ایستادن من نیست . می روم بیرون . آب خنک را که به صورتم می زنم جریان پیدا کردن آرام خون را زیر پوستم حس می کنم . آرام تر از همیشه وضوی خوابم را می گیرم و مسواک می زنم . مزه‌ی شور نمکی که به جای خمیر دندان روی دندان ها و لثه ام می کشم ، تلخی افکارم را به هم می ریزد. علی همچنان در اتاقم است و این بار دارد با گوشی‌اش ور می رود . می‌خواهم کتابم را بردارم و بخوانم که می‌گوید: - برام خیلی جالب بود که شک و تردیدها و حیرت‌های طول زندگی در دنیا رو به فضای مه آلود تشبیه کرده بودی. شاید چون خودم قبلا تجربه اش کردم و ضربه فنی هم شدم . تکیه می دهد به دیوار و باهر دو دست ، صورتش را ماساژ می دهد . موهایش به هم ریخته است . برای اینکه بتواند زودتر بخوابد می‌گویم : - من سال ها به این فضا فکر کردم . مخصوصا وقتی که پانزده شانزده ساله بودم و انواع و اقسام سوال ها سراغم می اومد . صبح مسلمون بودم، عصر پر از شبهه، شب گرفته و افسرده، نمی دونم تو اصلا این طوری بودی یانه؟ سرش را به تایید حرفم تکان می دهد : - سوال هایی که آن قدر کلاف زندگیت رو به هم می پیچوند که می شدی عین کلاف سردرگم. حس می کنم که سختی این حالت برای من و علی مشترک نبوده است . من تنها و دور از خانواده بوده ام. با مشکلات اختلاف سنی زیادم با پدربزرگ و مادر بزرگ مواجه بودم ، آینده ام مبهم بود، مریضی و کارهای زیاد و سختی درس ها و دوری راه و مرخصی های اجباری تحصیلی ام ... نه ، علی مرا نمی فهمد.... 📖 ✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد ...⏰ 📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓 👇🌱 ♡{ @shohaadaae_80 }♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 ✨یہ بندھ خدایۍ میگفت : خدایا ما رو ببخش کہ توۍِ انجام کار خوب؛ یا جــار زدیم !🔊 یا جــا زدیم !✂️ @shohaadaae_80
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا