『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#خاطراتسفیر🚁 #قسمت_یازدهم1⃣1⃣ فردای اون روز برمیگشتم ایران بعد از یکسال تجربه های جوباجور و عجیب غ
#خاطراتسفیر🚁
#قسمت_دوازدهم2⃣1⃣
- گفتم: عزیزم حرفات خیلی عاقلانه است اما لازمه اسلام رو اول کامل بشناسی و بعد تصمیم بگیری√
امروز به من میگی میتونی مسیحی بمونی یا مسلمون بشی و این برای اسلام آوردن کافی نیست پس صبر کن تا روزی که ببینی غیر از اسلام نمیتونی دین دیگه ای داشته باشی، اون روز وقتشه.
امبرژا گفت: یعنی چه کار کنم؟!...
گفتم: درباره اسلام زیاد بپرس، رزیاد بخون، تحقیق کن. اگر لازم بود برات از ایران کتاب میفرستم.
خیلی راضی بودم از اینکه خدا خواست به اون شهر برم.
توی دلم میگفتم: خدایا شرمنده که زود ابراز نارضایتی میکنم قبل از اینکه بفهمم چی برام در نظر گرفتی.
صبح روزی که باید میرفتم، چند نفر از بچه ها بیدار بودند. تا جلوی اتوبوس که به ایستگاه راه آهن میرفت دنبالم اومدند.
برای فیاض آرزوی موفقیت کردم که در مسیر حق بمونه.
و امبرژا... بغلش کردم...بغلم کرد...چقدر گریه کردیم... هیچ حرفی نزدیم.
حتی خداحافظی هم نکردیم.
بهش نگفتم که بهترین دوست من در فرانسه بوده و خواهد بود.
نگفتم که هدیه خداوند بوده برای من در دنیای بی دین و خدانشناس فرانسوی.
نگفتم که احساس میکنم دنبال حق بودن مهم ترین عملی است که اختلافات رو نابود میکنه.
نگفتم که خداحافظی از نزدیکان سخته.
و حالا میبینم اونهم از نزدیکان منه.
نگفتم...
هیچ کدوم رو نگفتم.
واون هم درست مثل من هیچی نگفت.
فقط گریه کرد.
"اشکها چه حجمی از اطلاعات رو جابجا میکنند!! چندگیگا!؟ چندصدگیگا!؟
نمی دونم.
دیگه نگاهش نکردم. سوار اتوبوس شدم لحظات آخر امبروژا گفت: اگه همدیگه رو ندیدیم....
اتوبوس حرکت کرد.
بلندتر داد زد: اگر همدیگه رو ندیدیم، روز ظهور همدیگه رو پیدا میکنیم! باشه!؟
- حتما امبروژا، قول میدم همرزم خوبم.
و این بود خداحافظی دوبچه شیعه باهم...
#ڪات_ڪتابـــــ📚
✏️نویسنده: نیلوفر شادمھری
#ادامهندارد...⛔️
••📔📕📗📘📙📓•📔📕📗📘📙📓••
#ڪپی_فقط_باذڪرآیدی_ڪانال➣√
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#دخـترشینـا🧕🏻 #قسمت_یازدهم1⃣1⃣ فردا صبح، صمد رفت کمی خرید کند. وقتی برگشت، دو سه کیلو گوشت و دو ت
#دخـترشینـا🧕🏻
#قسمت_دوازدهم2⃣1⃣
پرده آشپزخانه را کنار زد و به بیرون نگاه کرد و گفت: «هوا سرد است. مثل اینکه نیمه آبان است ها، خانم! بچه ها سرما می خورند.»
گفتم: «درست است نیمه آبان است؛ اما هوا خوب است. امسال خیلی سرد نشده.»
گفت: «قبول. همین بعدازظهر می رویم. فقط اگر اجازه می دهی، یک تُک پا بروم سپاه و برگردم. کار واجب دارم.»
خندیدم و گفتم: «از کی تا به حال برای سپاه رفتن از من اجازه می گیری؟!»
خندید و گفت: «آخر این چند روز را به خاطر تو مرخصی گرفتم. حق توست. اگر اجازه ندهی، نمی روم.»
گفتم: «برو، فقط زود برگردی ها؛ و گرنه حلال نیست.»
زود خدیجه و معصومه را زمین گذاشت و لباس فرمش را پوشید. بچه ها پشت سرش می رفتند و گریه می کردند. بچه ها را گرفتم. سر پله خم شده بود و داشت بند پوتین هایش را می بست.
پرسیدم: «ناهار چی درست کنم؟!»
بند پوتین هایش را بسته بود و داشت از پله ها پایین می رفت. گفت: «آبگوشت.»
آمدم اول به بچه ها رسیدم. تر و خشکشان کردم....!
#ڪات_ڪتابـــــ📚
✏️نویسنده: بھنازضرابیزاده
#ادامهندارد...📵
••📔📕📗📘📙📓•📔📕📗📘📙📓••
#ڪپی_فقط_باذڪرآیدی_ڪانال➣√
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#تـــرگُـــل🌸 #قسمت_پنجم5⃣ یه تفاوت بزرگی بین خانم ها و آقایان هست که متاسفانه بعضی دخترا بهش توجه
#تـــرگُـــل🌸
#قسمت_ششم6⃣
چادرها حرف میزنند!
چادر به هرزهها میگه:
حق ندارید طرف من بیاین...!
حق ندارید به من نگاه کنید...!
لباسهای چسبون هم حرف میزنند.
ماتیک و رژ هم حرف میزنه...
چطور یک دخترخانم با وضعیت زننده میتونه از جامعه انتظار امنیت داشته باشه!؟ وقتی با پوشش، آدم های هرزه رو به سمت خودش جذب میکنه!؟
پوشش نامناسب باعث میشه فقط هرزه ها به سمت آدم جذب بشند!
آدم های آتن و باطل...!!
وقتی خودمون رو بایک پوشش مناسب بپوشونیم، اون وقت ارزشمون محفوظ میمونه و کمتر مورد مزاحمت قرار میگیریم، و این یک اصل مسلمه که وقتی پوشش خانم ها نامناسب باشه؛
توجه به اونها از روی هوا و هوس و شهوته...!
و چنین زنی، ارزشش حقیقی خودش رو از دست میده و توی جامعه به عروسکی برای سرگرمی آدمهای هوس باز تبدیل میشه!
به همین دلیل تا وقتی طزاهری زیبا داره؛ مورد توجه ظاهریه!
و هروقت زیبایی ش از بین رفت مثل کالایی که تاریخ مصرفش تموم شده، بی ارزشه...!
دین زیبای اسلام با ضروری دونستن پوشش، از اینکه زن بازیچهی دست شهوت پرستان باشه و ارزشش طوری پایین بیاد که فقط وسیلهای برای رفع شهوتها باشه جلوگیری کرده.
در واقع حجاب مثل پردهای هست که باعث شناخت زیبایی های اخلاقی و معنوی قبل از زیبایی های جسمی و ظاهری میشه...
#ڪات_ڪتابـــــ📚
✏️نویسنده: عماد داوری
#ادامهندارد...⛔️
••📔📕📗📘📙📓•📔📕📗📘📙📓••
#ڪپی_فقط_باذڪرآیدی_ڪانال➣√
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#خوندلیڪهلعلشد🌾 #قسمت_پنجم5⃣ من و برخی دوستان در امور تشکیلاتی، که در قم کاری جالب و ابتکاری بو
#خوندلیڪهلعلشد🌾
#قسمت_ششم6⃣
به او گفتم:
– قبلاً مرا در بیرجند دستگیر کردند و به نزد رئیس پلیس بردند حرفی را که آن جا زدم برای شما هم تکرار میکنم؛
به او گفتم:
– شما مأموری و من هم مامور. من موظفم رسالت دینی خود را انجام دهم، شما هم میتوانید وظیفهای را که بر عهده دارید انجام دهید، شما کاری بیشتر از کشتن من از دستتان برنمیآید و من خود را برای کشته شدن آماده کرده ام، پس مرا از چه میترسانی؟
تاثیر چنین سخنی روی اهل دنیا مانند تاثیر صاعقه است؛ آنها از کلمه «مرگ» وحشت دارند.
این افسر که جوانی خود را هم گذرانده بود از مرگ می ترسید و اینک می دیدید جوانی در سر آغاز راه زندگی به او می گوید من خود را برای مرگ آماده کرده ام و از آن نمیترسم، سرش را برگرداند، حیرتزده شد و فروریخت؛ بعد خون سردی و آرامش خود را بازیافت و دوباره با مهربانی به من گفت: ان شاءالله مسئله ای برایش پیش نمیآید فقط باید تعهد بدهی دیگر به چنین کارهایی دست نزنی…
#ڪات_ڪتابـــــ📚
✏️نویسنده: محمدعلیآذرشب
#ادامهندارد...⛔️
••📔📕📗📘📓•📔📕📗📘📓••
#ڪپی_فقط_باذڪرآیدی_ڪانال➣√
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80