eitaa logo
رمان وحکایات وخاطرات شهدا
60 دنبال‌کننده
90 عکس
13 ویدیو
0 فایل
چه زیباست خاطرات مردانی که پروای نام ندارند ودر کف گمنامی خویش ماوا گرفتن وسلام درود بر سربازان گمنام امام زمان(عج) رمان وحکایات وخاطرات شهدا https://eitaa.com/joinchat/475201730C58eeef74ec @ShohadayEAmniat https://eitaa.com/ShohadayEAmniat
مشاهده در ایتا
دانلود
📚دانلود کتاب ویژه روز دعا و نیایش 🔖شرح و تفسیر و دعای روز عرفه 📙دعای عرفه فونت درشت👈دانلود 📘شرح دعای عرفه👈دانلود 📗نیایش امام حسین علیه السلام در روز عرفه👈دانلود 📕دعای عرفه امام حسین شعرانی👈دانلود 📒دعای عرفه قمی👈دانلود 📔عرفه و عرفات👈دانلود 📓به مرور کتاب های دیگر دعا و نیایش برای شما گرامیان در کتابخانه کتب دینی بارگذاری می شود.
. 🎆 --» قصه های قرآنــی «-- 🎆 --» عکس نوشته های‌ قرآنی «-- 🎆 --» تفسیر روزانه «-- ‌‌ 🎆--» تلاوت‌های‌ دلنشین «-- 💫 دعا و ذکرهای روزانه💫 💫ختم هفتگی قرآن💫 با ما همراه باشین👇👇 در گروه ✅ «قــــــرآن و دعا» ✅ انجمن قرآن و دعا https://eitaa.com/joinchat/2442461601C72aa4ac014 ╰─┅🍃🦋🍃
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ابتدای کربلا مدینه نیست ⛳️گروه دلدادگان امام حسین ع (طرح چله زیارت عاشورا) https://eitaa.com/joinchat/2071986607C0c3444224b 🌴⛳️🌴⛳️🌴⛳️🌴⛳️ ⛳️قرائت زیارت عاشورا و دعای علقمه روزانه https://eitaa.com/joinchat/4105044249Ce2c71b7b16
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 7⃣1⃣ سردار علی ناصری به رغم توصیه من، وقتی آقا محسن از وانت پیاده شد، علی هاشمی و دیگران دورش ریختند و طوری رفتار کردند که معلوم بود آن فرد دشداشه پوش پوتین به پا «شخصیتی» است. یکی از بومی ها به نام فهد، بلافاصله مرا صدا زد و گفت: - على، تعال ... تعال ... یعنی بیا... بیا...... به عربی گفت: - این محسن رضاییه! خون در رگهایم خشک شد. عادی گفتم: - نه، کدام محسن رضایی؟ این یکی از بچه های قرارگاه است. فهد با زیرکی پاسخ داد: - نه! من محسن رضایی را می شناسم. تو روزنامه عکسش را دیده ام. قبلا هم یک بار دیدمش. این محسن رضاییه نه. فهد، اهل روستای صویب بود. آدم باسوادی هم بود. گفتم: - نه. - بگو قسم به خدا. دیدم وضع دارد خراب می شود و اگر من بیشتر اصرار کنم، ممکن است شک کند، آهسته گفتم: - بله، این محسن رضاییه. می خواهد همین طوری بره هور را ببینه؛ اما تو به کسی نگویی ها. اگر پرسیدند، بگو محسن رضایی نیست. - باشه! . قایق بصری را که ده پانزده نفر جا دارد، آماده کرده بودیم. یک قایق چینکو» هم آماده شده بود. بومی ها کمی کنجکاو شده بودند. به آنها گفتم: - با علی هاشمی و چند نفر دیگر می خواهیم برویم سری بزنیم و برگردیم. در مسیر آبراه نیر و المساک با ترس و اضطراب و هراس به راه افتادیم. در هر قایقی سه نیروی بومی پاروزن بودند. بومی های همراه ما سید مطر، فهد میاحی و در قایق دیگر، حسن و جاسم هله چی و سید مطر بودند. در قایق ما، آقا محسن، غلام پور، علی هاشمی، حمید رمضانی و عباس هواشمی و در قایق دیگر، رشید، باقری، عزیز جعفری، امین شریعتی و یکی دو نفر دیگر سوار بودند. 🔅 پیگیر باشید چه زیباست خاطرات مردانی که پروای نام ندارند ودر کف گمنامی خویش ماوا گرفتن وسلام درود بر سربازان گمنام امام زمان(عج) رمان وحکایات وخاطرات شهدا https://eitaa.com/joinchat/475201730C58eeef74ec @ShohadayEAmniat https://eitaa.com/ShohadayEAmniat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 ﷽ 🌸 🐑عیدتون مبارک 📚دانلودکتابهای مناسبتی عیدسعید قربان 🎁هدیه کتابخانه کتب دینی 📙پرشکوه ترین مراسم عبادت و قربانی👈دانلود 📘مقالات اعیاد بزرگ اسلامی،قربان👈دانلود 📗ماه ولایت،قربان-غدیر👈دانلود 📕فلسفه و تاریخچه عید قربان👈دانلود 📒ویژه نامه عید سعید قربان👈دانلود 📔احکام عید قربان مقام معظم رهبری👈دانلود 📓تکبیرات منی در روز عید قربان👈دانلود 🔮به مرور کتاب های دیگر مناسبتی عید سعید قربان برای شما گرامیان در کتابخانه کتب دینی بارگذاری می شود. @KotobeDini 📲 در ثواب نشر این لیست شما هم سهیم باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 8⃣1⃣ سردار علی ناصری قبل از حرکت، اتفاق جالبی افتاد. همراه آقا محسن، دو محافظ بود و ظرفیت قایق ها محدود تا آنان را سوار کنیم. یکی از آن دو اصرار زیادی کرد که همراه آقا محسن باشد. گفت: - من باید همراه شما باشم. - قایق جا ندارد. نمی شود. - به من مربوط نیست. باید بیایم. به او گفتم: به جان پدرم، من همراه آقا محسن هستم و لحظه ای او را رها نمی کنم. آن محافظ هم گفت: - به هیچ وجه. من اصلا نمی توانم تنها بگذارمش. یکی از شما پیاده شود، من جای او سوار شوم. محافظ، بختیاری و اهل مسجدسلیمان و همشهری آقا محسن بود. حتی محسن دخالت کرد؛ اما او گفت: - آقا محسن، من کاری به شما ندارم! من باید با شما بیایم. به من دستور داده شده. آقا محسن ناچار گفت: این اگر نیاید، نمی گذارد ما هم برویم! برایمان دردسر ایجاد می کنه! بگذارید بیاید. ناچار او را هم با خود سوار کردیم و به راه افتادیم. داخل قایق، آن محافظ درست پشت سر آقا محسن نشست. من از آن سماجت خیلی خوشم آمد. ساعت حوالی سه بعد از ظهر بود. آبراه زبره را طی کردیم و دنبال آبراه نیر رفتیم. آقا محسن از من پرسید: - بنده خدا بومی ها همه این مسیر را پارو می زنند؟ - بله. .بله. - خیلی زحمت می کشند. قدرشان را بدانید. همین طور که داشتیم می رفتیم، آقا محسن به "مردی" اشاره کرد و گفت - این چیه که قایق را با آن حرکت می دهند؟ - در جاهایی که عمق آب کم است، از چوب هایی به طول شش هفت متر که انعطاف دارد، استفاده می کنند. به آن "مردی" می گویند. سید مطر داشت مردی می زد. آقا محسن گفت: ... . میشه من کمکش بکنم؟ سید گفت: نه، نمی خواد. وارد نیستی، ممکنه تو آب بیفتی! آقا محسن اصرار کرد. سید او را نمی شناخت. با تحکم گفت: - بشین ... بشین ... بشین... آقا محسن خیلی اصرار کرد. بلند شد، مردی را از سید گرفت و داخل آب کرد. مردی طوری است که وقتی آن را کف هور فشار دادی و قایق جلو رفت، باید فورا آن را از کف هور جدا کنی؛ وگرنه با آن از قایق به بیرون پرت می شوی. آقا محسن تا مردی زد، کم مانده بود با کله داخل آب فرو برود. سید بلافاصله بازوی محسن را گرفت و او را وسط قایق هل داد و به عربی گفت: - برو بنشین ... آبروی همه را بردی! بشین سر جات! اگر بشینی خیلی سنگین تری! اقا محسن هم لبخندی زد و نشست. من کمی که جلو رفتیم، آبراه نیر را گم کردیم و نتوانستیم آن را بیابیم. 🔅 پیگیر باشید در پیام رسان ایتا 👇 چه زیباست خاطرات مردانی که پروای نام ندارند ودر کف گمنامی خویش ماوا گرفتن وسلام درود بر سربازان گمنام امام زمان(عج) رمان وحکایات وخاطرات شهدا https://eitaa.com/joinchat/475201730C58eeef74ec @ShohadayEAmniat https://eitaa.com/ShohadayEAmniat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 9⃣1⃣ سردار علی ناصری آبراه نیر، آبراهی شرقی غربی و درست روبه روی موقعیت شهید باقری بود و به طور مستقیم به طرف جزیره مجنون می رفت. هوا داشت تاریک می شد و ما آبراه را گم کرده بودیم. من و علی هاشمی حسابی ترسیده بودیم. دلم مثل سیر و سرکه می جوشید و هزار فکر و خیال به ذهنم می رسید: نکند راه را گم کنیم و به دام عراقی ها بیفتیم . اگر آقا محسن را عراقی ها بگیرند، چه خاکی بر سرمان کنیم. خوشبختانه یک بی سیم پی آرسی همراهمان بود و این اطمینان خاطر را داشتیم که می توانیم با عقبه دائم در تماس باشیم. هوا تاریک و تاریک تر شد؛ طوری که تاریکی مطلق همه جا را فرا گرفت. دل در دلم نمانده بود و کلافه و گیج نمی دانستم چه باید کنیم. بومی های همراهمان نیز دستپاچه شده بودند. ساعت ده و نیم، یازده شب بود و ما هنوز در قایق و هور سرگردان بودیم. قرار بود گشت ما حداکثر دو ساعت طول بکشد؛ اما هفت هشت ساعت داخل هور گم شده بودیم. ساعت یازده شب، آقا محسن گفت: جایی توقف کنید تا نماز بخوانیم. در همان قایق، نماز را نشسته خواندیم. بعد از آن، آقا محسن گفت: چیزی برای خوردن دارید؟ همراهمان کنسرو لوبیا بود که آنها را باز کردیم و خوردیم. آقا محسن، بر عکس همه ما که نگران و آشفته بودیم، آرام بود. هوا خیلی تاریک بود و به دلیل مسائل امنیتی هم نمی توانستیم چراغ روشن کنیم. در این وقت و به دلیل تاریکی هوا، دو قایق، همدیگر را گم کردند. گل بود، به سبزه نیز آراسته شد! اگر کاردم می زدند، خونم درنمی آمد. در دل، خود را به خاطر رضایت دادن به این سفر خطرناک سرزنش می کردم. اگر خدای نکرده برای آقا محسن اتفاقی می افتاد، هرگز نمی توانستم خودم را ببخشم. می دانستم که حال علی هاشمی هم بهتر از من نیست. غرق در این افکار بودم که ناگهان از دور صدایی به عربی به گوش رسید. علی هاشمی و بچه های دیگر بلافاصله گلنگدن سلاحشان را کشیدند و دور آقا محسن حلقه بستند. آقا محسن خندهای کرد و گفت: - نگران من نباشید. اتفاقی نمی افتد. ساکت ایستادیم. صدا نزدیک و نزدیک تر شد. لحظه به لحظه اضطراب و دلهره ما بیشتر می شد. احساس می کردم خون می خواهد از گوش هایم بیرون بزند! یک دفعه احساس کردم صدا آشناست و قبلا بارها آن را شنیده ام. کمی که دقت کردم، صدا را شناختم. صدای جاسم هله چی بود. با شادی فریاد زدم. - جاسم، تویی؟! | - ها! | - ها! خدا خیرت بدهد. از شادی نفسم بند آمد! آقا رشید در قایق دوم بود. تا مرا دید، با عصبانیت گفت: - آقای ناصری، کجا ما را آوردی؟ نزدیک بود اسیر عراقی ها بشیم. عزیز من، این آبراه نیر کجاست؟ حسابی شرمنده شدم و حرفی هم برای گفتن نداشتم. کمی بعد، شاید حوالی یک کیلومتر و نیمی سیل بند عراقی ها بودیم که سرانجام آبراه نیر را پیدا کردیم و کمی که آن را پیمودیم، آقا محسن گفت: گفت: - به همین مقدار کافی است، برگردیم 🔅 پیگیر باشید چه زیباست خاطرات مردانی که پروای نام ندارند ودر کف گمنامی خویش ماوا گرفتن وسلام درود بر سربازان گمنام امام زمان(عج) رمان وحکایات وخاطرات شهدا https://eitaa.com/joinchat/475201730C58eeef74ec @ShohadayEAmniat https://eitaa.com/ShohadayEAmniat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 0⃣2⃣ سردار علی ناصری بی سیم آب خورده و ارتباطمان با عقبه قطع شده بود. هر چه تماس می گرفتیم، فایده ای نداشت. می دانستم اکنون در عقبه غوغایی است و همه از گم شدن ما نگران و بلکه کلافه هستند و شاید این خبر را به قرارگاه خاتم و از آنجا به جاهای دیگر هم ارسال کرده باشند. شوخی که نیست؛ فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران، همراه چندین فرمانده بزرگ دیگر قرار بوده دو ساعته بروند و اکنون ده ساعت است که بازنگشته اند و هیچ خبری هم از آنان نیست. بچه ها با بی سیم ور رفتند و سرانجام موفق شدند با قرارگاه تماس برقرار کنند. حدسم درست بود؛ در قرارگاه و جاهای دیگر، همه نگران بودند. در بازگشت هم راه را دوباره گم کردیم؛ اما هر طور بود، پیدا کردیم. اوایل بامداد بود و ما هنوز در راه بودیم. برای آنکه محل قرارگاه را پیدا کنیم، با بی سیم گفتیم که دو سه لاستیک ماشین آتش بزنند تا ما راهمان را پیدا کنیم. نور آتش را که دیدیم، به طرفش رفتیم. حدود سه بامداد بود که دو قایق در مقر شهید بقایی پهلو گرفتند و من و على هاشمی، پس از ساعت ها اضطراب، دلهره، خون جگر خوری و سرگردانی، نفس راحتی کشیدیم. * * * * در نوبتهای بعد، فرمانده یگانها مثل قالیباف، زین الدین، باکری، کاظمی، غلام پور، مرتضی قربانی و ... را تا نقطه صفر مرزی، جاده خندق و حتی اتوبان بردند. یادم است مرتضی قربانی تا اتوبان رفت. خودم یک بار قالیباف را تا جاده خندق بردم و تا پنج شش متری جاده جلو رفتیم. آنها بارها با ما برای شناسایی آمدند و مواضع دشمن را از نزدیک شناسایی کردند. 🔅 پیگیر باشید در پیام رسان ایتا 👇 چه زیباست خاطرات مردانی که پروای نام ندارند ودر کف گمنامی خویش ماوا گرفتن وسلام درود بر سربازان گمنام امام زمان(عج) رمان وحکایات وخاطرات شهدا https://eitaa.com/joinchat/475201730C58eeef74ec @ShohadayEAmniat https://eitaa.com/ShohadayEAmniat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚کتابخانه امام هادی علیه السلام 🎁مجموعه کتابهای رایگان به مناسبت میلاد امام هادی علیه السلام 📙پیشوایان هدایت،امام هادی علیه السلام👈دانلود 📘میراث امام هادی علیه السلام👈دانلود 📗سخنرانی استاد رفیعی،شخصیت امام هادی علیه السلام👈دانلود 📕شناخت مختصر از زندگانی امام هادی👈دانلود 📒سیره امام هادی علیه السلام👈دانلود 📔بدر ذی الحجه👈دانلود 📓کشتی نجات،مجموعه احادیث👈دانلود 📙دانستنی های امام هادی👈دانلود 📘امام هادی به روایت اهل سنت👈دانلود 📗فرهنگ الفبائی امام هادی👈دانلود 📕غدیر در سیره عملی امام هادی👈دانلود 📒کتابشناسی امام هادی👈دانلود 📲 در ثواب نشر این لیست شما هم سهیم باشید 🔮دانلود نرم افزار باز کردن کتاب ها👈اینجا ا•┈┈••••✾•▪️•✾•••┈┈•ا کتب دینی،کتابخانه علوم اسلامی در بستر ایتا 👈 عضو شوید @KotobeDini
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ❤️ترجمه گویای فارسی قرآن 🌿جز اول👉 🌿جز دوم👉 🌿جز سوم👉 🌿جز چهارم👉 🌿جز پنجم👉 🌿جز ششم👉 🌿جز هفتم👉 🌿جز هشتم👉 🌿جز نهم 👉 🌿جز دهم👉 🌿جز یازدهم👉 🌿جز دوازدهم👉 🌿جز سیزدهم👉 🌿جز چهاردهم👉 🌿جز پانزدهم👉 🌿جز شانزدهم👉 🌿جز هفدهم👉 🌿جز هجدهم👉 🌿جز نوزدهم👉 🌿جز بیستم👉 🌿جز بیست و یکم👉 🌿جز بیست و دوم👉 🌿جز بیست و سوم 👉 🌿جز بیست و چهارم👉 🌿جز بیست و پنجم👉 🌿جز بیست و ششم👉 🌿جز بیست و هفتم👉 🌿جز بیست و هشتم👉 🌿جز بیست و نهم👉 🌿جز سی👉 💟لطفا برای دسترسی روی متن کلیک کنید کپی مطالب آزاد باذکر صلوات برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج 🍃┅🦋🍃┅─╮ انجمن قرآن و دعا https://eitaa.com/joinchat/2442461601C72aa4ac014 ╰─┅🍃🦋🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🎆 --» قصه های قرآنــی «-- 🎆 --» عکس نوشته های‌ قرآنی «-- 🎆 --» تفسیر روزانه «-- ‌‌ 🎆--» تلاوت‌های‌ دلنشین «-- 💫 دعا و ذکرهای روزانه💫 💫ختم هفتگی قرآن💫 با ما همراه باشین👇👇 در گروه ✅ «قــــــرآن و دعا» ✅ انجمن قرآن و دعا https://eitaa.com/joinchat/2442461601C72aa4ac014 ╰─┅🍃🦋🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 1⃣2⃣ سردار علی ناصری روزی آقا محسن رضایی با آقا رشید و آقا رحیم صفوی به قرارگاه نصرت آمدند. قرارگاه تازه سر و سامانی به خود گرفته بود! مسیر بهداری قرارگاه، سید هانی موسوی، پوسترهای بهداشتی جالبی در راهرو و اتاقها نصب کرده بود. روی پوسترها به زبان عربی پیامهای بهداشتی نوشته شده بود. مثلا به عربی نوشته بودند: «قبل و بعد از غذا دستهایتان را با صابون بشویید.» آقا محسن با کنجکاوی نگاهی به پوسترها و مطالب عربی زیر آن کرد و به علی هاشمی گفت: . این پوسترها چرا به فارسی ترجمه نشده و همه اش عربی نوشته شده؟ علی هاشمی به شوخی پاسخ داد: . آقا محسن، ترجمه نمی خواهد. . چرا؟ برای چی؟ - به خاطر اینکه قرارگاه مال عربها است! من عريم، حاج عباس عربه، علی ناصری عربه. فارس نداریم که احتیاجی به فارسی داشته باشیم. آقا محسن و دوستان همراهش زدند زیر خنده. علی هاشمی اضافه کرد: . آقا محسن، عربها مظلوم اند. دزفولیها، لشکر ۷ ولی عصر دارند؛ لرها تیپ امام حسن (ع) دارند؛ فنط عربها سرشان بی کلاه مانده. ما هم گفتیم عربها بیایند و قرارگاه نصرت را تشکیل بدهند! مگر چی میشه؟ زمین به آسمان می رسه؟ این چند نفر فارسی هم که هستند، ناچاریم؛ چون برخی کارها از دست عربها برنمی آید و بلد نیستند. کلی خندیدیم. 🔅 پیگیر باشید چه زیباست خاطرات مردانی که پروای نام ندارند ودر کف گمنامی خویش ماوا گرفتن وسلام درود بر سربازان گمنام امام زمان(عج) رمان وحکایات وخاطرات شهدا https://eitaa.com/joinchat/475201730C58eeef74ec @ShohadayEAmniat https://eitaa.com/ShohadayEAmniat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 2⃣2⃣ سردار علی ناصری پنج ماه از کارمان در هور گذشت. کار به معنای واقعی کلمه توان فرسا و خسته کننده بود و ادامه اش روحیه، توان و اراده زیادی می طلبد. در این مدت، برخی به علل مختلف خسته و حتی افسرده شدند. کار در جایی رسید که همه اش آب و نیزار و باتلاق و پشه است و سکوت مرگ آوری بر سرتاسر منطقه حکومت می کند، واقعا کشنده و خسته کننده بود. کم کم زمزمه بچه ها بلند شد و حتی چند نفر هم به زبان آوردند - بابا، ما را اینجا سرکار گذاشته اند ... . خبری نیست. حمله جای دیگری است ...| حتی چند نفر هم بریدند و از ما جدا شدند و به جاهای دیگر رفتند. آنان آمده بودند در خط مقدم با دشمن بجنگند؛ نه اینکه روزی چند ساعت سوار بر قایق در آبراههای هور سرگردان شوند. وضع چنان شد که هم من و هم حمید رمضانی جداگانه موضوع را به علی هاشمی گزارش کردیم. علی هاشمی از دو طرف در فشار بود؛ از پایین با خستگی و گاهی بریدگی نیروها طرف بود و از آن طرف با خواسته های رو به فزونی فرماندهان ارشد سپاه. جالب آنکه خودش هم در مواقعی درست و حسابی نمی دانست که مثلا در ذهن محسن رضایی چه می گذرد و او چه نقشه هایی برای هور دارد. پنهان کاری در بالاترین حد بود. او هم بسیاری از چیزهایی را که می دانست، به ما نمی گفت؛ چون ما در معرض خطر بودیم و ممکن بود هر لحظه اسير دشمن شویم این سرخوردگی نیروها را علی هاشمی با محسن رضایی در میان گذاشت و از او راهنمایی خواست و گفت: . بهتر است روزی بیایی قرارگاه و هر طور که می خواهی، با بچه ها صحبت بکنی. چند روز بعد، آقا محسن آمد قرارگاه. بچه های اطلاعات همگی در سنگر زیرزمینی مخابرات قرارگاه جمع شدند. آقا محسن وارد سنگر شد، به طرف بچه ها رفت، دور سنگر چرخید و با آنان روبوسی کرد. بعد نشست و شروع کرد به صحبت کردن. 🔅 پیگیر باشید چه زیباست خاطرات مردانی که پروای نام ندارند ودر کف گمنامی خویش ماوا گرفتن وسلام درود بر سربازان گمنام امام زمان(عج) رمان وحکایات وخاطرات شهدا https://eitaa.com/joinchat/475201730C58eeef74ec @ShohadayEAmniat https://eitaa.com/ShohadayEAmniat