🍂
🔻 #پنهان_زیر_باران 4⃣1⃣
سردار علی ناصری
دشداشه ام کثیف بود و موهایم درهم و برهم. آقا محسن تا مرا دید، بلند شد و با من روبوسی کرد و مرا در کنار خود نشاند. از اینکه می دیدم مورد توجه فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هستم و در کنارش نشسته ام، قند توی دلم آب می شد. آقا محسن کمی بعد گفت:
خوب آقای ناصری تعریف کن!
به من گفته بودند که آقا محسن با فرماندهان بزرگ که می نشیند، خیلی جدی است؛ اما با نیروهای رده پایین مهربان تر است. شروع کردم گزارش شناسایی ها را دادن. همه با دقت به حرفهایم گوش می دادند و آقا محسن گاه گاه به نشانه تأیید سرش را تکان می داد. در آغاز صحبتم گفتم:
آقا محسن، اول یک چیزی باید خدمت شما عرض کنم. وقتی آدم کنار سیل بند می ایستد و به هور نگاه می کند و آب هور و پشه کوره های آن را نگاه می کند، ناخودآگاه به این فکر می افتد که در این هور به این عظمت چطور می شود عملیات انجام داد. آدم در وهله اول از بزرگی و پرخطری کار مأیوس می شود؛ اما وقتی حرکت می کنی و وارد آب هور می شوی، آبراه را می بینی، سیل بند دشمن را می بینی، نیروهای دشمن را دور می زنی و به طرف شرق دجله می روی، اتوبان عراقی ها و روستاهای اطراف و خصوصا شهر القرنه را می بینی، متوجه می شوی که دشمن آنجا اصلا نیرو ندارد و نیروهایش اتکایی است و فقط در نقاط حساس چند نفر نیرو دارد و این، آدم را خیلی امیدوار می کند. آقا محسن، پس از این مأموریت، من به منطقه هور خیلی امیدوار شده ام و احساس می کنم دیر جنبیده ایم. ما بعد از فتح بستان و عقب نشینی عراق از آنجا می بایست روی هور کار می کردیم.
آقا محسن هی سر تکان می داد. بعد ادامه دادم:
البته هنوز خیلی دیر نشده و من معتقدم که در هور نه یک عملیات، بلکه می توان چندین عملیات انجام داد.
سپس اضافه کردم:
در هور، ماهیگیران عراقی زیادی روزانه با دهها بلم و قایق در نقاط مختلف هور صیادی می کنند. غالبا هم به مرزهای ما می آیند و ماهیگیری می کنند؛ چون بیشتر ماهی ها در خاک ما است. آنها برای ما یک مشکل هستند. ممکن است پی به کارمان ببرند و بروند گزارش بدهند. از این نظر در اینجا باید خیلی حساب شده، بدون شتاب و با رعایت مسائل کامل امنیتی و اطلاعاتی و بدون جلب توجه و کاملا سری و مخفیانه کار کنیم. اگر لو برویم، دشمن با استقرار کمین در آبراه های اصلی می تواند ما را زمین گیر کند و مانع هر حرکت ما در هور بشود.
باز آقا محسن سر تکان داد و حرفهایم را تأیید کرد. ناگاه ماجرای خنده داری اتفاق افتاد که سالهای سال مایه خنده دوستان بود و مرا دست می انداختن....
🔅 پیگیر باشید
در پیام رسان ایتا
چه زیباست خاطرات مردانی که پروای نام ندارند
ودر کف گمنامی خویش ماوا گرفتن
وسلام درود بر سربازان گمنام امام زمان(عج)
رمان وحکایات وخاطرات شهدا
https://eitaa.com/joinchat/475201730C58eeef74ec
@ShohadayEAmniat
https://eitaa.com/ShohadayEAmniat
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا ابا عبدالله❤️
🌴 چله زیارت عاشورا
دور دهم
هدیه به همه شهدا ،شهدای کربلا و صدر اسلام و مدافعان حرم و شهدای امنیت و سلامت و خدمت .. ❤️
🔰 سلامتی و ظهور اقا امام زمان (عج)
🔰 هدیه به چهارده معصوم( ع)
🔰 به روح امامان( ع)
🔰 شهداء صلحاء ،علماء
🔰 گره گشایی مشکلات
🔰 همه بیماران مخصوصاً سفارش شده گروه
🔰 ذخیره قبر و قیامت
🔰 شادی ارواح مومنین و مومنات
🍀عاقبت بخیری و خوشبختی جوون ها
💫 نیت قلبی همه عزیزان شرکت کننده و عاقبت بخیری همه💫
💠 ✨ شروع :
💠 ✨ پایان
❗️سهم هر نفر یک مرتبه در شب یا روز
(( "چله زیارت عاشورا ))
به نیت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان عج و حاجت روایی همه شما دوستان خوبم مخصوصا 👇
خانمها:
۱_ ماریا یاور پور
۲_ شهرزاد روشنایی
۳_ فهیمه دمیری
۴_ مرجان آبشرینی
۵_ رجبی
۶_نوریان
۷- امیری به نیت شهید عباس امیری
۸_ شادی
۹_ حجازی
۱۰_ ناهید شفیعی _ عروس ( کوثر ) _ نیت مرحوم پدر علی اکبر
۱۱_آرزو رحیمی رد مظالم
۱۲_ نیت مرحوم پوریا ملک محمدی _ مرحوم عین الله ملک محمدی
۱۳ _ هاشمی به نیابت از اموات و شهدا
۱۴ _ قاسم پور
۱۵_ زهرا عسگر زاده
۱۶ _ مریم زراعتکار
۱۷_ پاینده به نیت رد مظالم
۱۸_ پاینده به نیت اموات ( دو خواهر ) و پدر عزیز شون
۱۹_ فاتحی به نیت پدر و مادر و برادر شهید و برادر زاده شون
۲۰_ پرتوی نیابت از پدر و مادر مرحوم
۲۱_ اکرم پویاقچی به نیت پدرو مادر و برادر
۲۲_ ویدا فیضی به نیت پدر و پدر بزرگها و مادربزرگها
۲۳_ نصیری به نیابت از پدر
۲۴_ زهره جلالی به نیابت از اموات و شهدا و به نیابت از پدر و مادر عزیز شون
۲۵_دهقانی رد مظالم
۲۶_ اکرم عباسی
۲۷_ سکینه افرا به نیابت شهید یوسف قربانی
۲۸ _ ام البنین نجفی
۲۹ _ فرزانه خلیلی
۴۰
التماس دعای ظهور
🌴⛳️🌴⛳️🌴⛳️🌴⛳️
⛳️گروه دلدادگان امام حسین ع (طرح چله زیارت عاشورا)
https://eitaa.com/joinchat/2071986607C0c3444224b
🌴⛳️🌴⛳️🌴⛳️🌴⛳️
👆👆👆👆
دوستان برای شرکت و همراهی در ختم چله عاشورا میتونیتن وارد گروه شین
🍂
🔻 #پنهان_زیر_باران 5⃣1⃣
سردار علی ناصری
نقشه ای در اتاق فرماندهی بود و همه حضار سرشان را روی نقشه خم کرده بودند و به توضیحات من گوش می دادند. سرها چنان خم می شد که روی نقشه تاریک می شد و نمی توانستم مطلبم را روی نقشه درست توضیح بدهم. مدتی مد شده بود که فرماندهان آنتن خودکار شکلی در جیب داشتند و با آن مطالب خود را روی نقشه توضیح می دادند. وقتی آقا محسن وضع مرا دید، گفت:
- برادرها، کسی آنتن همراه نداره، به آقای ناصری بده تا راحت تر توضیح بده؟!
محمد باقری (حسن باقری) آنتنی داشت. آن را کشید و بلند کرد و به من داد. وقتی آن را به من داد، بدون آنکه بدانم در چه موقعیتی قرار دارم و دور و اطرافم چه کسانی هستند، بلند گفتم:
. . . . . . احسنت!
همه زدند زیر خنده. آقا محسن هم زد زیر خنده. شاید چند دقیقه می خندیدند. از آن به بعد، هر وقت مرا می دیدند، می گفتند: ...
. علی ناصری، احسنت!؟ *
آن جلسه، نقطه عطفی در کار قرارگاه نصرت و کار روی هور و فراهم آوردن مقدمات عملیات بزرگ خیبر بود.
* * *
حدود دو ماه از کار رسمی و جدی مان در هور گذشته بود. روزی آقا محسن به اتفاق چند نفر دیگر آمدند به قرارگاه نصرت. من بودم و حمید رمضانی، حاج عباس هواشمی و علی هاشمی. جلسه ای تشکیل شد و باز آقا محسن ریز شد و سؤالات دقیق و فنی از ما کرد. بعد از آن اضافه کرد:
. آقای ناصری، من می خواهم برویم و این منطقه را ببینم!
مو بر تنم راست شد. با حالت خاصی گفنم .آقا محسن!
گفت:
- خودم می خواهم ببینم!
- گفتم: شما هر ابهامی دارید، سؤال بکنید، من جوابتان را می دهم.
- نه! لازمه خودم هم ببینم.
در آن جلسه، برادرها غلام پور، رشید، امین شریعتی، محمد باقری، عزیز جعفری و ... نیز بودند. علی هاشمی با دستپاچگی گفت:
. آقا محسن، چی می خواهی؟ من خودم می روم!
اصرار بی فایده بود. غلام پور و رشید هم اصرار کردند؛ اما فایده ای نداشت. آقا محسن جفت پاهایش را در یک کفش کرده بود و اصرار داشت که خودش برود و منطقه به آن پرخطری را از نزدیک بررسی کند.
علی هاشمی و من و غلام پور از جلسه بیرون آمدیم. علی هاشمی همین طور که بر آشفته و ناراحت قدم می زد، به غلام پور گفت:
تو کاری بکن. اینجا ماهیگیر های عراقی زیادند و چه بسا جاسوس های عراق باشند. هر لحظه امکان درگیری وجود دارد.
اما تلاشها همگی شکست خورد و آقا محسن سرانجام گفت: خودم باید بروم شما هم نیایید، خودم می روم! .
ناچار همگی با اکراه و اضطراب پذیرفتیم. چاره دیگری نداشتیم. می دیدم علی هاشمی در حال قبض روح شدن است. غلام پور آمد و علی را کمی آرام کرد و گفت:
- تدابیری اتخاذ کن تا مسائل امنیتی رعایت شود.
___________
* بعدها وقتی به تهران رفتم، برادر جعفری مرا نزد آقا محسن برد. مرا که دید. خیلی مهربانی کرد. از جمله گفت: در جلسات هرگاه آنتن در می آوردیم، یاد احسنت نو می افتادیم و می خندیدیم. در اغلب جلسات آنتن دار، به یاد تو بودیم.
🔅 پیگیر باشید
چه زیباست خاطرات مردانی که پروای نام ندارند
ودر کف گمنامی خویش ماوا گرفتن
وسلام درود بر سربازان گمنام امام زمان(عج)
رمان وحکایات وخاطرات شهدا
https://eitaa.com/joinchat/475201730C58eeef74ec
@ShohadayEAmniat
https://eitaa.com/ShohadayEAmniat
*┄┅═✧﷽✧═┅*
به عشـــــــــ (علی) ـــــــــــــــــــــق
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
💢امام صادق(ع) فرمود:
غذا دادن به یک مومن در روز عید غدیر
ثواب اطعام یک میلیون پیامبر و صدیق
(در راس آنها خود ائمه معصومین)
و یک میلیون شهید
(در راس آنها حضرت عباس و شهدای کربلا)
و یک میلیون فرد صالح در حرم خداوند را دارد.
(بحار ج۶ ص ۳۰۳)
🌷🍃 خدا می خواهد با دست تو دست دیگر بندگانش را بگیرد وقتی دستی را به یاری میگیری،
بدان که دست دیگرت دردست خداست ...😍😍
#پویش_اطعام_غدیر
#غدیر
📌تصمیم گرفتیم که با عنایت خداوند متعال و کمک شما همراهان عزیز درروز عید غدیر اطعام بین نیازمندان به نیت تعجیل درفرج مولایمان امام زمان (( عج )) را داشته باشیم
شما هم میتوانید با کمک های نقدی خود در این ثواب عظیم شرکت کنید
💠حتی با اطعام یک نفر 💠
برای مشارکت در طرح اطعام غدیر کمک های نقدی خود رو به شماره کارت زیر واریز کنید
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
بزنید روی شماره کارت کپی میشود👇
نذورات و مشارکت های خود را به شماره کارت
بنام حجت الاسلام سیدمجتبی حسینی نژاد
شماره کارت
💳
6219861903431954شماره شبا
IR210560611828005180230401واریز نمایید روی شماره کارت یا شبا برنید کپی می شود ┄┅══✼🍃🕊🍃✼══┅┄ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 واریزی خود رو به پی وی حاج آقا سید مجتبی حسینی نژاد ꧁꧂ @valayat ꧁꧂ اطلاع بدین 🙏🙏 ╰─═ঊঈ🌱ঊঈ═─╯ یا علی مدد 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍂
🔻 #پنهان_زیر_باران 6⃣1⃣
سردار علی ناصری
نیروهای بومی منطقه، زیر نظر من بودند. غلام پور آمد و با من مشورت کرد. گفتم:
- اگر می خواهد بیاید، من چند تا شرط دارم. . . . . . . چه شرطهایی؟ برو خودت به ایشان بگو. ... ... .. رفتم. گفتم:
- آقا محسن، نیروهای بومی اینجا از نیت واقعی ما خبری ندارند و نمی دانند ما اینجا مشغول چه کاری هستیم. چنین وانمود کرده ایم که در حال شناسایی عادی و معمولی منطقه هستیم. اصلا و ابدا نمی دانند که ما اینجا قصد انجام عملیات نظامی داریم. اگر جناب عالی بروید و سوار بلم معمولی بشوید و به هور بروید، کافی است یکی از نیروهای بومی شما را بشناسد و به دشمن خبر بدهد. كل زحمات ما به هدر می رود و عراقی ها متوجه می شوند که ما اینجا مشغول چه کاری هستیم. قطعا فکر نمی کنند آقا محسن برای گردش و تفریح و ماهیگیری آمده باشد.
حرفهای مرا شنید و خندید. بعد خیلی متواضعانه گفت: . هر چه شما بگویید، من رعایت می کنم.
- اولا که باید لباس محلی بپوشید؛ یعنی دشداشه و چفیه..
- باشه، می پوشم.
چند دشداشه در انبار داشتیم که تمیز هم نبودند. قد آقا محسن بلند بود و لباسها اندازه تنش نمی شد. پس از مدتی جست وجو، دشداشه نسبتا بلندی پیدا شد و تن آقا محسن کردیم. دشداشه تا پایین زانویش آمد. عربها معمولا دشداشه را بلند می پوشند و کوتاه آن را بد می دانند؛ اما لباس آقا محسن تا زیر زانوهایش بود. بدتر آنکه زیر دشداشه، پوتین پوشیده بود! چنیه را هم بلد نبود روی سرش مثل عرب ها بپیچد و ناچار آن را مثل بسیجی ها دور گردنش انداخت.
برای رعایت مسائل امنیتی گفتم:
- آقا محسن، وقتی می خواهی بروی، با دبدبه و کبکبه نیا! با ماشین استیشن نمی شود تا لب هور رفت. ممنوع است. و این
مشکل این بود که عده زیادی از نیروهای ژاندارم هم در پاسگاههای مرزی آن نواحی بودند که مرتب به ما سر می زدند و ما همه چیزمان را از آنها پنهان کرده بودیم. راستش را بخواهید، به آنان اعتماد نداشتیم. روی همین اصل به آقا محسن گفتم:
- باید با وانت و بدون محافظ بیایی.
- باشه!
فورا رفتم به موقعیت شهید بقایی و آماده باش دادم و بچه های اطلاعات شناسایی را آماده کردم. در آنجا به تازگی چادرهایمان را به دو اتاق بلوکی و سیمانی مبدل کرده بودیم. موتور برق هم داشتیم. کمی بعد، آقا محسن و چند نفر دیگر با وانت بار آمدند لب هور همانهایی که در آن جلسه بودند، همراهش آمده بودند.....
🔅 پیگیر باشید
چه زیباست خاطرات مردانی که پروای نام ندارند
ودر کف گمنامی خویش ماوا گرفتن
وسلام درود بر سربازان گمنام امام زمان(عج)
رمان وحکایات وخاطرات شهدا
https://eitaa.com/joinchat/475201730C58eeef74ec
@ShohadayEAmniat
https://eitaa.com/ShohadayEAmniat
📚دانلود کتاب ویژه روز دعا و نیایش
🔖شرح و تفسیر و دعای روز عرفه
📙دعای عرفه فونت درشت👈دانلود
📘شرح دعای عرفه👈دانلود
📗نیایش امام حسین علیه السلام در روز عرفه👈دانلود
📕دعای عرفه امام حسین شعرانی👈دانلود
📒دعای عرفه قمی👈دانلود
📔عرفه و عرفات👈دانلود
📓به مرور کتاب های دیگر دعا و نیایش برای شما گرامیان در کتابخانه کتب دینی بارگذاری می شود.
.
🎆 --» قصه های قرآنــی «--
🎆 --» عکس نوشته های قرآنی «--
🎆 --» تفسیر روزانه «--
🎆--» تلاوتهای دلنشین «--
💫 دعا و ذکرهای روزانه💫
💫ختم هفتگی قرآن💫
با ما همراه باشین👇👇
در گروه
✅ «قــــــرآن و دعا» ✅
انجمن قرآن و دعا
https://eitaa.com/joinchat/2442461601C72aa4ac014
╰─┅🍃🦋🍃
[ASHABOLHOSSEIN.IR]1402050903.mp3
50.06M
#روضه
ابتدای کربلا مدینه نیست
⛳️گروه دلدادگان امام حسین ع (طرح چله زیارت عاشورا)
https://eitaa.com/joinchat/2071986607C0c3444224b
🌴⛳️🌴⛳️🌴⛳️🌴⛳️
⛳️قرائت زیارت عاشورا و دعای علقمه روزانه
https://eitaa.com/joinchat/4105044249Ce2c71b7b16
🍂
🔻 #پنهان_زیر_باران 7⃣1⃣
سردار علی ناصری
به رغم توصیه من، وقتی آقا محسن از وانت پیاده شد، علی هاشمی و دیگران دورش ریختند و طوری رفتار کردند که معلوم بود آن فرد دشداشه پوش پوتین به پا «شخصیتی» است. یکی از بومی ها به نام فهد، بلافاصله مرا صدا زد و گفت:
- على، تعال ... تعال ...
یعنی بیا... بیا......
به عربی گفت:
- این محسن رضاییه! خون در رگهایم
خشک شد. عادی گفتم:
- نه، کدام محسن رضایی؟ این یکی از بچه های قرارگاه است.
فهد با زیرکی پاسخ داد:
- نه! من محسن رضایی را می شناسم. تو روزنامه عکسش را دیده ام. قبلا هم یک بار دیدمش. این محسن رضاییه نه.
فهد، اهل روستای صویب بود. آدم باسوادی هم بود. گفتم:
- نه.
- بگو قسم به خدا.
دیدم وضع دارد خراب می شود و اگر من بیشتر اصرار کنم، ممکن است شک کند، آهسته گفتم:
- بله، این محسن رضاییه. می خواهد همین طوری بره هور را ببینه؛ اما تو به کسی نگویی ها. اگر پرسیدند، بگو محسن رضایی نیست.
- باشه! .
قایق بصری را که ده پانزده نفر جا دارد، آماده کرده بودیم. یک قایق چینکو» هم آماده شده بود. بومی ها کمی کنجکاو شده بودند. به آنها گفتم:
- با علی هاشمی و چند نفر دیگر می خواهیم برویم سری بزنیم و برگردیم.
در مسیر آبراه نیر و المساک با ترس و اضطراب و هراس به راه افتادیم. در هر قایقی سه نیروی بومی پاروزن بودند. بومی های همراه ما سید مطر، فهد میاحی و در قایق دیگر، حسن و جاسم هله چی و سید مطر بودند.
در قایق ما، آقا محسن، غلام پور، علی هاشمی، حمید رمضانی و عباس هواشمی و در قایق دیگر، رشید، باقری، عزیز جعفری، امین شریعتی و یکی دو نفر دیگر سوار بودند.
🔅 پیگیر باشید
چه زیباست خاطرات مردانی که پروای نام ندارند
ودر کف گمنامی خویش ماوا گرفتن
وسلام درود بر سربازان گمنام امام زمان(عج)
رمان وحکایات وخاطرات شهدا
https://eitaa.com/joinchat/475201730C58eeef74ec
@ShohadayEAmniat
https://eitaa.com/ShohadayEAmniat
🌸 ﷽ 🌸
🐑عیدتون مبارک
📚دانلودکتابهای مناسبتی عیدسعید قربان
🎁هدیه کتابخانه کتب دینی
📙پرشکوه ترین مراسم عبادت و قربانی👈دانلود
📘مقالات اعیاد بزرگ اسلامی،قربان👈دانلود
📗ماه ولایت،قربان-غدیر👈دانلود
📕فلسفه و تاریخچه عید قربان👈دانلود
📒ویژه نامه عید سعید قربان👈دانلود
📔احکام عید قربان مقام معظم رهبری👈دانلود
📓تکبیرات منی در روز عید قربان👈دانلود
🔮به مرور کتاب های دیگر مناسبتی عید سعید قربان برای شما گرامیان در کتابخانه کتب دینی بارگذاری می شود.
@KotobeDini
📲 در ثواب نشر این لیست شما هم سهیم باشید
🍂
🔻 #پنهان_زیر_باران 8⃣1⃣
سردار علی ناصری
قبل از حرکت، اتفاق جالبی افتاد. همراه آقا محسن، دو محافظ بود و ظرفیت قایق ها محدود تا آنان را سوار کنیم. یکی از آن دو اصرار زیادی کرد که همراه آقا محسن باشد. گفت:
- من باید همراه شما باشم.
- قایق جا ندارد. نمی شود.
- به من مربوط نیست. باید بیایم.
به او گفتم:
به جان پدرم، من همراه آقا محسن هستم و لحظه ای او را رها نمی کنم.
آن محافظ هم گفت:
- به هیچ وجه. من اصلا نمی توانم تنها بگذارمش. یکی از شما پیاده شود، من جای او سوار شوم.
محافظ، بختیاری و اهل مسجدسلیمان و همشهری آقا محسن بود. حتی محسن دخالت کرد؛ اما او گفت:
- آقا محسن، من کاری به شما ندارم! من باید با شما بیایم. به من دستور داده شده.
آقا محسن ناچار گفت:
این اگر نیاید، نمی گذارد ما هم برویم! برایمان دردسر ایجاد می کنه! بگذارید بیاید.
ناچار او را هم با خود سوار کردیم و به راه افتادیم. داخل قایق، آن محافظ درست پشت سر آقا محسن نشست. من از آن سماجت خیلی خوشم آمد.
ساعت حوالی سه بعد از ظهر بود. آبراه زبره را طی کردیم و دنبال آبراه نیر رفتیم. آقا محسن از من پرسید:
- بنده خدا بومی ها همه این مسیر را پارو می زنند؟
- بله. .بله.
- خیلی زحمت می کشند. قدرشان را بدانید.
همین طور که داشتیم می رفتیم، آقا محسن به "مردی" اشاره کرد و گفت
- این چیه که قایق را با آن حرکت می دهند؟
- در جاهایی که عمق آب کم است، از چوب هایی به طول شش هفت متر که انعطاف دارد، استفاده می کنند. به آن "مردی" می گویند.
سید مطر داشت مردی می زد. آقا محسن گفت: ... . میشه من کمکش بکنم؟ سید گفت: نه، نمی خواد. وارد نیستی، ممکنه تو آب بیفتی! آقا محسن اصرار کرد. سید او را نمی شناخت. با تحکم گفت:
- بشین ... بشین ... بشین...
آقا محسن خیلی اصرار کرد. بلند شد، مردی را از سید گرفت و داخل آب کرد.
مردی طوری است که وقتی آن را کف هور فشار دادی و قایق جلو رفت، باید فورا آن را از کف هور جدا کنی؛ وگرنه با آن از قایق به بیرون پرت می شوی. آقا محسن تا مردی زد، کم مانده بود با کله داخل آب فرو برود. سید بلافاصله بازوی محسن را گرفت و او را وسط قایق هل داد و به عربی گفت:
- برو بنشین ... آبروی همه را بردی! بشین سر جات! اگر بشینی خیلی سنگین تری!
اقا محسن هم لبخندی زد و نشست.
من کمی که جلو رفتیم، آبراه نیر را گم کردیم و نتوانستیم آن را بیابیم.
🔅 پیگیر باشید
در پیام رسان ایتا 👇
چه زیباست خاطرات مردانی که پروای نام ندارند
ودر کف گمنامی خویش ماوا گرفتن
وسلام درود بر سربازان گمنام امام زمان(عج)
رمان وحکایات وخاطرات شهدا
https://eitaa.com/joinchat/475201730C58eeef74ec
@ShohadayEAmniat
https://eitaa.com/ShohadayEAmniat
🍂
🔻 #پنهان_زیر_باران 9⃣1⃣
سردار علی ناصری
آبراه نیر، آبراهی شرقی غربی و درست روبه روی موقعیت شهید باقری بود و به طور مستقیم به طرف جزیره مجنون می رفت. هوا داشت تاریک می شد و ما آبراه را گم کرده بودیم. من و علی هاشمی حسابی ترسیده بودیم. دلم مثل سیر و سرکه می جوشید و هزار فکر و خیال به ذهنم می رسید: نکند راه را گم کنیم و به دام عراقی ها بیفتیم . اگر آقا محسن را عراقی ها بگیرند، چه خاکی بر سرمان کنیم.
خوشبختانه یک بی سیم پی آرسی همراهمان بود و این اطمینان خاطر را داشتیم که می توانیم با عقبه دائم در تماس باشیم. هوا تاریک و تاریک تر شد؛ طوری که تاریکی مطلق همه جا را فرا گرفت.
دل در دلم نمانده بود و کلافه و گیج نمی دانستم چه باید کنیم. بومی های همراهمان نیز دستپاچه شده بودند. ساعت ده و نیم، یازده شب بود و ما هنوز در قایق و هور سرگردان بودیم. قرار بود گشت ما حداکثر دو ساعت طول بکشد؛ اما هفت هشت ساعت داخل هور گم شده بودیم. ساعت یازده شب، آقا محسن گفت:
جایی توقف کنید تا نماز بخوانیم. در همان قایق، نماز را نشسته خواندیم. بعد از آن، آقا محسن گفت: چیزی برای خوردن دارید؟
همراهمان کنسرو لوبیا بود که آنها را باز کردیم و خوردیم. آقا محسن، بر عکس همه ما که نگران و آشفته بودیم، آرام بود. هوا خیلی تاریک بود و به دلیل مسائل امنیتی هم نمی توانستیم چراغ روشن کنیم. در این وقت و به دلیل تاریکی هوا، دو قایق، همدیگر را گم کردند. گل بود، به سبزه نیز آراسته شد! اگر کاردم می زدند، خونم درنمی آمد. در دل، خود را به خاطر رضایت دادن به این سفر خطرناک سرزنش می کردم. اگر خدای نکرده برای آقا محسن اتفاقی می افتاد، هرگز نمی توانستم خودم را ببخشم. می دانستم که حال علی هاشمی هم بهتر از من نیست.
غرق در این افکار بودم که ناگهان از دور صدایی به عربی به گوش رسید. علی هاشمی و بچه های دیگر بلافاصله گلنگدن سلاحشان را کشیدند و دور آقا محسن حلقه بستند. آقا محسن خندهای کرد و گفت:
- نگران من نباشید. اتفاقی نمی افتد.
ساکت ایستادیم. صدا نزدیک و نزدیک تر شد. لحظه به لحظه اضطراب و دلهره ما بیشتر می شد. احساس می کردم خون می خواهد از گوش هایم بیرون بزند! یک دفعه احساس کردم صدا آشناست و قبلا بارها آن را شنیده ام. کمی که دقت کردم، صدا را شناختم. صدای جاسم هله چی بود. با شادی فریاد زدم.
- جاسم، تویی؟! |
- ها! |
- ها! خدا خیرت بدهد.
از شادی نفسم بند آمد! آقا رشید در قایق دوم بود. تا مرا دید، با عصبانیت گفت:
- آقای ناصری، کجا ما را آوردی؟ نزدیک بود اسیر عراقی ها بشیم. عزیز من، این آبراه نیر کجاست؟ حسابی شرمنده شدم و حرفی هم برای گفتن نداشتم.
کمی بعد، شاید حوالی یک کیلومتر و نیمی سیل بند عراقی ها بودیم که سرانجام آبراه نیر را پیدا کردیم و کمی که آن را پیمودیم، آقا محسن گفت: گفت:
- به همین مقدار کافی است، برگردیم
🔅 پیگیر باشید
چه زیباست خاطرات مردانی که پروای نام ندارند
ودر کف گمنامی خویش ماوا گرفتن
وسلام درود بر سربازان گمنام امام زمان(عج)
رمان وحکایات وخاطرات شهدا
https://eitaa.com/joinchat/475201730C58eeef74ec
@ShohadayEAmniat
https://eitaa.com/ShohadayEAmniat
✅داستان اویس قرنی
✅داستان حلیمه سعدیه
✅اثر دعای مادر
✅ترک اولی یوسف ع
✅سنگ ریزه
✅جبهه اول .جبهه دوم
✅اتفاقی درد ناک ، اثر تشویق
✅ماجرای عفت یوسف ع
✅ماجرای عفت حضرت مریم
✅ماجرای عفت حضرت زهرا
✅امام زمان عج در کنار جنازه ی بانوی باعفت
✅فریاد دختر باحجاب در کشور زد دین
✅داستان بی احترامی به مادر
✅عادت دادن فرزندان به دعا و سوگند
✅تقویت ارتباط کلامی
✅موعظه و راهنمایی
✅حجاب
✅پدر مقدس اردبیلی
✅توجه به کودک
✅مسئولیت پدران
✅تبعیض ناروا
✅تربیت قبل از تولد
✅فرزند نتیجه دعا
✅کودکی وتاثیرات محیط
✅بوسیدن کودک
✅ گام اول تنبیه کودک
✅عاق اولاد
✅حق فرزند
✅برخورد با بی ادبی فرزند
✅تعلیم قرآن
@KanaleDastan
🍂
🔻 #پنهان_زیر_باران 0⃣2⃣
سردار علی ناصری
بی سیم آب خورده و ارتباطمان با عقبه قطع شده بود. هر چه تماس می گرفتیم، فایده ای نداشت. می دانستم اکنون در عقبه غوغایی است و همه از گم شدن ما نگران و بلکه کلافه هستند و شاید این خبر را به قرارگاه خاتم و از آنجا به جاهای دیگر هم ارسال کرده باشند. شوخی که نیست؛ فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران، همراه چندین فرمانده بزرگ دیگر قرار بوده دو ساعته بروند و اکنون ده ساعت است که بازنگشته اند و هیچ خبری هم از آنان نیست.
بچه ها با بی سیم ور رفتند و سرانجام موفق شدند با قرارگاه تماس برقرار کنند. حدسم درست بود؛ در قرارگاه و جاهای دیگر، همه نگران بودند. در بازگشت هم راه را دوباره گم کردیم؛ اما هر طور بود، پیدا کردیم.
اوایل بامداد بود و ما هنوز در راه بودیم. برای آنکه محل قرارگاه را پیدا کنیم، با بی سیم گفتیم که دو سه لاستیک ماشین آتش بزنند تا ما راهمان را پیدا کنیم. نور آتش را که دیدیم، به طرفش رفتیم. حدود سه بامداد بود که دو قایق در مقر شهید بقایی پهلو گرفتند و من و على هاشمی، پس از ساعت ها اضطراب، دلهره، خون جگر خوری و سرگردانی، نفس راحتی کشیدیم.
* * * *
در نوبتهای بعد، فرمانده یگانها مثل قالیباف، زین الدین، باکری، کاظمی، غلام پور، مرتضی قربانی و ... را تا نقطه صفر مرزی، جاده خندق و حتی اتوبان بردند. یادم است مرتضی قربانی تا اتوبان رفت. خودم یک بار قالیباف را تا جاده خندق بردم و تا پنج شش متری جاده جلو رفتیم. آنها بارها با ما برای شناسایی آمدند و مواضع دشمن را از نزدیک شناسایی کردند.
🔅 پیگیر باشید
در پیام رسان ایتا 👇
چه زیباست خاطرات مردانی که پروای نام ندارند
ودر کف گمنامی خویش ماوا گرفتن
وسلام درود بر سربازان گمنام امام زمان(عج)
رمان وحکایات وخاطرات شهدا
https://eitaa.com/joinchat/475201730C58eeef74ec
@ShohadayEAmniat
https://eitaa.com/ShohadayEAmniat