eitaa logo
شوق پرواز🕊🇮🇷
271 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
811 ویدیو
28 فایل
بسم الله ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ #سیده_موسوی نویسنده(گاهی می‌نویسم) «نشر بدون لینک و نام نویسنده #جایز_نیست. «عاقاجان کلا کپی نکن والا » #کانالهای دیگر @seedammar @sodaneghramk @Eliidooz #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
♡•• ‏سَلامـ‌بࢪڪسانۍڪھ قلبِ‌انسان‌هاࢪاامانٺِ‌الھۍمۍدانند.. @ShugheParvaz ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
4_5821197093003333632.mp3
2.38M
قلبي بيتالم من جوه من اللي انا حاساه... دلِ من بخاطر احساسی كه دارم از درون درد می کشد...
دلتنگ که باشی فقط سکوت پناهت می‌شود.🌱 @ShugheParvaz
بیا دست‌هایم را بگیر و تمام ساعت‌های آخر پاییز را با من قدم بزن!🍁🍂
VID_20221219_133440_186_۱۹۱۲۲۰۲۲.m4a
356.2K
شهید سید مجتبی علمدار | ما شما را فراموش نمی‌کنیم @ShugheParvaz
امان از دلی که جامانده و بالی که شکسته... @ShugheParvaz
بسم الله ...
﷽ سینه، گر خالی ز معشوقی بود سینه نبود، کهنه صندوقی بود [یاصاحب‌الزمان...♥️] شیخ‌بهایی
˼قدر زندگی رو بدونیم، پروانه‌ها فقط یک بهار می‌رقصن... :) ˹ @ShugheParvaz
خیلی خوشحالم طاقچه اشتراک یکساله، با تخفیف بهم داد. 😍😍😍
من در سرزمینی زندگی میکنم که دویدن سهم کسانی است که نمیرسند و رسیدن حق کسانی است که نمیدوند... • علی شریعتی• @ShugheParvaz
شجاع باش -🌱 @ShugheParvaz
سکوت نعمت بزرگیست، مگر عارفان را ندیدی؟ کم سخن‌اند و چون سخن گویند صحبت حکیمانه می کنند. @ShugheParvaz
اما گاهی سکوت به معنایی کامل حرف زدن با خداست. «اللَّهُ يَعْلَمُ ما فِي قُلُوبِكُمْ» خدا هرچه در دل شماست می‌داند. [۱۵]احزاب @ShugheParvaz
«پریشانی» سکوت کردم تاچشمانم بارانی نشوند،اما مگر می‌شود؟ این سینه غم دارد،کمی با من سخن بگو جانان! قلم‌ می‌نویسد کاغذ تر وسیاه می‌شود، از حجم این همه حرف‌های ناگفته! ماه‌ آسمان تاریکم،خود را از نظر پنهان نکن در این سکوت مبهم، کمی هم غزلی بخوان تا تسکین دهی، این حال پریشانم را! ✍️ @ShugheParvaz
‏"اِطمئِنْ ‏فإنَّ لكَ ربّاً ‏يُدبِّرُ لكَ الأمرَ ‏أحسنَ مما تُدبِّره أنتَ لنفسِكَ" 🤍 🌸🌱 @ShugheParvaz
بسم الله الرحمن الرحیم اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل الفرجهم
سلام علیکم انتقاد، پیشنهاد، نظر دارید، ممنون می‌شوم از طریق لینک ناشناس به اشتراک گذارید. https://gkite.ir/es/nashnasat و ممنونم از حضورتون در کانال🌸🌱 و ممنونم! نوشته های پر ایراد و ضعیفم را تحمل می‌فرمایید.🌸🌱
اللَّهُمَّ املاَء قَلبی حُبّاًلَکَ... خدایا قلبم رو خالی کن همش تو باش فقط...✨
الهی... مرا این اَرجمَندی بَس که بنده یِ تو باشَم و این سَرفَرازی بَس که پروردگارم تو باشی تو همان طور هستی که من دوست دارم! پس مرا آن طور بساز که دوست داری... 🌿 از دعاهای حضرت مرتضی علی
Poyanfar - Salam Fateme.mp3
3.91M
💔🥀 سلام فاطمه سلام مادرم سـلام لشکر تنهای ولی سلام حضرت زهرای علی دعاکن برای ظهور امام زمان 😭
یازهرایِ جان با دَستِ تو می چَرخَد اَیّامی که داریم دَستاسِ تو روزی دِهِ اَهلِ یَقین اَست مدد @ShugheParvaz
« روزی » قصد سفر دارم به سرزمینی که بوی بهشت می‌دهد. مثل وقتی که طفل بودم، در عالم بچگی چشم به روی هم می‌گذاشتم. قدم ‌زنان وارد کوچه‌های گل محمدی می‌شدم. حال باز چشم می‌بندم. در این دیار گرچه غریبم! اما بوی بهشتی‌اش چه آشناست. پرسش‌کنان خانه‌ی« ایلیا» را پیش می‌گیرم. کوچه‌‌ی‌ها چه غم غریبی دارند! از زنی که در حال گذر است پرسیدم. _خانه‌ی «ایلیا» کجاست؟ هیزمی را که بر دوش داشت بر زمین می‌گذارد، نفسی تاز می‌کند. _غریبی؟ نگاهم را در چشمان بزرگ پرسرمه‌‌اش می‌دوزم. _آری، می‌شود خانه را نشانم دهی؟ آهی کشید و خم شد. هیزم را بر دوش گذاشت. باانگشتش انتهای کوچه را نشان داد. _رنگ در خانه‌اش با سایر درها فرق دارد. حرفش را آرام تکرار کردم. «در خانه‌اش با سایر در‌ها فرق دارد؟ » دست بر دیوار‌های خشتی و سرد خانه‌ها کوچه‌‌ ‌می‌کشیدم که بوی عجیب و خوش عطری می‌دادند. راه را ادامه دادم. هرچه به انتهای کوچه می‌رسیدم، بویی مرا مست خود می‌کرد. کودکانی پا برهنه با سر و روی خاکی در حال بازی دیدم و به سمتشان رفتم. سلامی کردم، بعد کمی با لبخند جوابم را دادند. پرسیدم این بوی چیست؟ یکی از میان آنها که سبزه و چهره‌ی دلنشین با نمکی داشت و از میان، پسر بچه‌ها تپل تر بود. نفس عمیقی کشید. _بوی موهای حسنین است. سمت پسر بچه‌ها برگشت. _مگر حسنین از خانه بیرون آمدند؟ منتظر جواب نشدم، راهم را ادامه دادم. به انتهای کوچه که رسیدم، از میان در‌ها دری بود؛ نیم سوخته، کلون در شکسته، انگار هیزمی دم آن روشن کرده باشند! چه کینه‌ای از اهل این خانه دارند! که این چنین چوپ‌های در از وسط شکسته شدند؟ از میان چند خانه فقط در این خانه فرق داشت، آن هم از نظر سیاهی سوختگی! از در یکی خانه‌ها زن میان‌سالی بیرون آمد. نگاهی از پایین به بالا به من انداخت. سمتش رفتم. _خانه‌ی «ایلیا» کجاست؟ بدون جواب انگشت اشاره را سمت در سوخته گرفت. «اما چرا سوخته؟» حرفم را بلندتر تکرار کردم _چرا این در سوخته است؟ زن با گوشه‌ی شالش بر یکی از چشمانش کشید. باصدای لرزان.... _غریبی؟ بدون هیچ تاملی جواب دادم. _آری اما ... نزدیکتر شد. دست بر شانه‌ام زد. _اما از اصل ماجرای این خانه بی خبری، هرچه بهت گفتند یا بگویند، حجم درد بیشتر از آن بود، که شنیده‌ای! مادر این خانه خود را سپر ولایت کرد. _ولایت؟ به اطراف نگاهی انداخت، سر خم کرد، گوشه خاکی عبایش را تکاند. _آری! دیگر بدون هیچ حرفی از کنارم محو شد. من ماندم، این در پر از حرف‌های ناگفته! نزدیک شدم، چند باری دستم را برای گرفتن کلون در بالا بردم، که در بزنم... «نوری چون حرارت خورشید اما به لطافت نم‌نم باران در وجودم شعله ور شد. آمدم، او را بجویم تا روزیم را بگیرم. من را چه شد؟ در زدن این خانه سخت که نیست. این حب دنیاست، رها کن بکوب کلون در این خانه را ! شاید سوخته است، اما ورودی باب رحمه‌الله بهشت از اینجاست. رزق شهادت با مهره مادر این خانه است. بکوب! این در را مادر این خانه را صدا بزن، تا مادری کند برایت...» @ShugheParvaz https://eitaa.com/ShugheParvaz/3809