eitaa logo
کتابخانهٔ‌خیابان64
73 دنبال‌کننده
50 عکس
0 ویدیو
0 فایل
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ اینجا چای دم‌میکنیم با رایحه‌ی بابونه ، در میان کتابهای ِشعر و دست نویس های کوچک‌‌☕️ ‌ با من حرف بزن ؛ https://harfeto.timefriend.net/17374853167601 ‌ ‌ ‌ ‌ این‌کتابخانه‌‌قدیمی‌به‌ایتا‌بازگشت٭ قفسه‌ی‌73 : @MyNovels73
مشاهده در ایتا
دانلود
”رزا ، به نقاشی علاقه داری؟” نورا ، به رزا که بر روی تابلو شگفتی خلق میکرد زل زده بود. رزا ، قلم را بر میز نهاد و رویش را سمت او چرخاند و گفت: ”نقاشی ، مثل یه ارامشه ، شبیه نوشتن برای یه نویسنده و یا عکاسی برای یک عکاس ، کِشیدن هم برای یک نقاش ضرورت زندگیه!” برای ᴬᴿᵀ| از طرف ِکتابخانه‌ی‌خیابان64
[کاسا ، چرا زندگی بعضی اوقات روی تاریک خودشو نشون میده؟] و کاسا ، درحالی که در تلاش بود چوب‌های خشک را به آتش تبدیل کند تا از گزند سرمای سوزناک ِبیرون از غار در امان بمانند ، ارام پاسخ داد .. ”چون اگه زندگی فقط شادی باشه ، دیگه اسمشو نمی‌زارن زندگی! اون با سختی‌هاش اسم گرفته.” برای گل‌طوبی |از طرف ِکتابخانه‌ی‌خیابان‌64
”همه‌ی ما به زودی تبدیل به داستان خواهیم شد آگاتا !” اگاتا ، با چشمانی نگران به ملکه چشم دوخته بود ، بغض بر گلویش چنگ می‌انداخت ولی نمی‌توانست چیزی از غمی که با رفتنش بر دل او خواهد انداخت بگوید و ارام گفت: ” ما داستان هایی میشیم که مادرها برای کودکان و تاریخ‌دان‌ها برای هم تعریف می‌کنن ولی دلمیرا ، تو تبدیل به یک اسطوره خواهی شد ، ملکه‌ی نلسون!” برای گلارین| از طرف ِکتابخانه‌ی‌خیابان64‌
”عشق چه مزه‌ایه نارا ؟” نارا ، در حالی که مقابل یک آینه ، خود را میان آن لباس ِسفید عروسی نظاره می‌کرد و از عمق‌جان لبخندی بر لبش نقش بسته بود لب زد: ” عشق ، نه رنگ داره و نه طعم ، عشق در ژرف زندگیه! و مثل زندگی ، گاهی حیات رو هدیه میده و گاهی اوقات جآن می‌گیره!” برای دوردست‌های‌آبی| از طرف ِکتابخانه‌ی‌خیابان‌64
”توی کشورهای اطراف ، تو را یه پرنسس می‌دونن کایرا ، اما تو ..” کایرا ، شمشیرش را غلاف کرد و رویش را از ادمک تمرینی برگرداند سوی دستیارش ، دستی میان موی‌هاسش برد و کنارشان زد و گفت: ” زندگی نامردتر و سرنوشت سخت‌گیر تر از حد انتظاراته و طوری برای من نوشتند که از ابتدای تولد ، هیچ‌وقت مثل یک فرزند دوک ِواقعی زندگی نکنم!” چشمان ِسرخش ، بیش از پیش غمگین بود. برای ِچاپل | از طرف ِکتابخانه‌ی‌خیابان64‌
نگاه ها همه بر روی او بود ، شنل ِسپیدش به خون گلگون گشته و شمشیرش به سرخی ِخون مزین گشته بود! ” به روز ِبازگشت نلسون خوش آمدید!” فریاد ملکه و درود فرستادن ِتمام آن حضار در فضای سالن پیچید. پس از شانزده سال ، امپراطوری ِاشغال شده‌ی نلسون ، به دوران اوج خویش برگشت!
”سپیده‌دم کجاست دلمیرا؟” دلمیرا ، نگاهش به سیاهی ِشب بود و ستارگان ریز و درشت در آسمان و امشب ، اخرین شب بود! فردا یا زنده می‌ماند و کشورش را بازپس می‌گرفت و یا چون خانواده‌اش ، به آسمان پر می‌کشید! ”سپیده دم توی اسمان نیست ، سپیده‌دم واقعی داخل ذهن‌های ماست ، وقتی که از تاریکی ، به نور میرسیم!”
کتابخانهٔ‌خیابان64
الوعده‌وفا ؛
ان‌‌شاءالله که مورد پسندتون باشه ، دستتون ممنون بابت شرکت🤍.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانهٔ‌خیابان64
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌؛ شب‌های بی‌تو ، دوباره همان چوب ِشکننده‌ام که از شرف خرد شدن است! همانگونه آزرده ، غمگین ، رنج دیده. آن شب‌های سرد ، در حالی که به تاریکی فضای اتاق زل زده ام و به هیچ چیز فکر نمی‌کنم ، صدای نفس هایم را می‌شنوم که هر دم و بازدمش ، تو را ، بودن تورا از ژرف جان می‌طلبد. صدای تیک تاک ِساعت که آرام گذر زمان را نشان می‌دهد ، ثانیه ها به دقایق ، دقیقه‌ها به ساعت‌ها تبدیل می‌گردند و من ، هنوز در از برزخ ِذهن ، مانده‌ام! شب‌ها همین است ، برایش مهم نیست چگونه صبح را به قدرتمندترین حالت خود گذرانده‌ام! سر بر بالشت که بگذارم ، خوب میداند جای دردهایم را ، دقیقا سراغ خودشان میرود و رویشان نمک میپاشد تا درد ، تازه گردد و اشکهای خفته ، راه خویش را بر گونه‌هایم پیدا کنند. شب نامرد است عزیزم ، مخصوصا شب‌هایی که نیستی ، تنها و ترسیده میان همین اتاق ، حس رها شدگان را دارم ، حسی که فقط با پای نهادنت بر زندگی‌ام ، فراموشش کرده بودم! درد ، غم ، تنهایی ، رها شدگی ، اینها تماما با من همراه‌اند ، هرگاه به استراحت می‌نشینم ، آنها نیز چون جای دیگری ندارند ، گاهی در کنارم ، گاهی در آغوشم و گاهی روی قلبم می‌نشینند! ‌ ‌ نمیدانم عجیب است حرف‌هایم با تو را می‌نویسم؟ از آنجا که قطعا هیچ‌گاه در مقابلت اینها را نمی‌گویم ، حتی اگر سخت باشد مقابلت لبخند میزنم ، برایت از آن دو خردسال داستان می‌گویم و تا لبخندت را نبینم ، خیالم راحت نمی‌شود ، آنگاه شاید اندکی شب ِتنهای ِپیشین را فراموش کنم ، شاید قلب ِمن نیز مرهم دارد ، مرهمش پیدا شود ، اما ترجیح میدهم اول تو التیام یابی ، لبخند بنهی و آسوده گردی و پس از آن ، اگر فرصتی برای زندگی‌ام ماند ، آنگاه فکری برای تسکین درد قلبم نیز خواهم کرد. دوست‌دار ِتو ، من. ‌- کتابخانه‌ی‌خیابان64 | به نوشته‌ی اِلدا✍🏻 | |