eitaa logo
کتابخانهٔ‌خیابان64
76 دنبال‌کننده
62 عکس
1 ویدیو
0 فایل
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ اینجا چای دم‌میکنیم با رایحه‌ی بابونه ، در میان کتابهای ِشعر و دست نویس های کوچک‌‌☕️ ‌ با من حرف بزن ؛ https://harfeto.timefriend.net/17374853167601 ‌ ‌ ‌ ‌ این‌کتابخانه‌‌قدیمی‌به‌ایتا‌بازگشت٭ قفسه‌ی‌73 : @MyNovels73
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانهٔ‌خیابان64
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌؛ بسم ِرب ، جبرئیل نازل شد و در گوش جهانیان بگفتا که اینک‌شما‌و‌دنیای‌بی‌علی! و حال آسوده بخوابید مردمان کوفه که دگر زین‌پس ، ندای ناله‌ی مظلومانه‌ی علی بر سر چآه نخواهد رسید! ‌ ‌ ‌ میدانید که علی که بود ، کسی که پیامبر درباره اش میگوید که "یاعلی ، اگر نگران نبودم که این اُمت ، چون مسیحیان تورا خدای خود نخوانند ، فضایل تورا می‌گفتم" اگر میخواهی علی را پیدا کنی ، قرآن را بگشای که خط به خطش علیست! نهج‌البلاغه را بنگر که زندگی و رسم زندگی ، آخرت را نشان میدهد ‌ ‌ ‌ و حالا ، در روز بیست‌ویکم رمضان ، علی به نگار خویش پیوست کسی مدتها دلتنگس بود ، دلتنگ ِیارش ، سپاه تک‌نفره اش! و فاطمه سپاه تک نفره‌ی علی بود. ‌ ‌ ‌ و کیست که در این دوران علی را آنگونه که باید بشناسد ؟ و به راستی مگر ما شیعیان ِعلی نیستیم؟ چگونه هیچ شناختی از مولای خویش نداریم؟. ای بچه شیعه‌های ایرانی ، علی را ، علی را بشناسید که زندگی و اخرت را به شما میشناساند! و اری شیعه‌ی علی ، ناتوان نیست ، علمدار است ، سرش را بالا میگیرد و از آنچه به آن معتقد است میگوید ، با تمام توانش! ‌ ‌ ‌ محب ِاو ، کسی‌ست که خود را بشناسد ، بداند کدام طرفی‌ست ، بداند حرفی که میزند و عملی که میکند به کدام نشانه است! یادت باشد ، که اگر اکنون دنیای بی‌علی و آل علی در مقابل ماست ، هنوز علی ِدیگری است که علمدار باشد ، هنوز ولایتی هست که به آن عهد ببندیم. ‌- کتابخانه‌ی‌خیابان64 | به نوشته‌ی اِلدا✍🏻 | |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانهٔ‌خیابان64
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌؛ به سراغ ِمن که کسی نمیاید ، اما اگر روزی سراغی گرفتند از من ، بگویید که خسته از این دنیا ، آدمهایش ، غمهایش ، به سفری طولانی رفته است. سفری به فرانسوی باور ها ! ‌ ‌ اما بعید میدانم کسی احوالم را بپرسد ، پس از تو دیگر شخصی نیست که بخواهد حالم را بداند. حالا که فکر میکنم ، نکند می‌دانستی که باز نخواهی گشت ؟ روزهای آخر بودنت احوالم را بسیار میپرسیدی! گویی نگران بودی ، نگران چه؟ دلواپس ِاینده‌ام بدون تو ؟ می‌دانستی که پس از تو کسی پیدا نمی‌شود تا بخواهد بداند دردی دارم یا نه؟. ‌ ‌ گاهی از خود میپرسم که چرا هنوز اینجا ، در این زمین مانده‌ام درحالی که تو نیستی! و یادم آمد حرف‌هایت را ، حرفهایی که امید میدادند ، هرگاه حرف رفتن میشد ، تو پا پیش می‌نهادی و هرگاه در جوابت با خنده می‌گفتم که اگر نباشی من نیز نیستم ، پاسخم را با جدیت می‌دادی که باید بمانم ، حتی بدون تو! باید از آدمهایی که دوستشان داریم محافظت کنم ، باید از آدمهای این شهر مواظبت کنم. اما ستاره‌ی من ، ادمهایی که تو گفتی ازشان محافظت کنم نامهربان‌اند ، عزیزانم؟ عزیزان ِمن تو و آن ستاره‌ی کوچک خندانمان بودید که دیگر نیستید. اما هنوز ایستاده‌ام ، هنوز میخواهم آخرین خواسته‌ات را انجام بدهم ، همچنان برای امنیت همین نامهربانان تلاش میکنم و روزی می‌رسد که به سوی تو از دست همین آدمها فرار خواهم کرد. آماده‌ی در آغوش کشیدن این آشنای قدیمی‌ات هستی؟ به راستی چند روزی هوای شهر ابری‌ست و ستاره‌ات را نمیبینم تا با او حرف بزنم ، پس ناچار بر روی این کاغذ می‌نویسم تا بلکه به گوش تو برسد نوای دلتنگی ام. دوست دار ِتو .. نه! دلتنگ ِتو ، من ! ‌- کتابخانه‌ی‌خیابان64 | به نوشته‌ی اِلدا✍🏻 | |
کتابخانهٔ‌خیابان64
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌بسمك‌الله ؛ کتابخانه‌ی خیابان ِشصت‌و‌چهار ، اواخر ِکوچه‌ی اِملین.
درختان عجیبند، ابتدا دارای ساقه ای ضعیف و شکننده اما از ریشه ای قوی و تازه با تلاش و کوشش سختی ها و ناهمواری ها رشد میکنند بزرگ می شوند و قوی. به درختی تنومند درختی که همه را زیر سایه ی خود جای می دهد و سعی میکند زندگی بیهوده ای نداشته باشد و حداقل ثمره ای از تلاش هایش برای دیگران داشته باشد درختی که در انتها پیر می شود و سالخورده زمانی که کاری از دستش بر نمی آید در اوج ناامیدی و تنهایی زمانی که دیگر به درد دوستانش هم نمی خورد خود را به آب و آتش می کشد برای مفید بودن آنقدر تلاش می کند که دیگر جانی برایش باقی نمی ماند درست است ریشه ی او از زندگی جدا شده و در آخر به دست آتش سپرده می شود می شود و خاکستر می شود می سوزد و می سوزد اما درونش امید دوباره شعله می کشد او امیدوار می شود به فایده ای که هنگام سوختن دارد... به متنهای قشنگ شما که نمیرسه ولی خب فعلا اینو داشتم ؛ قشنگ بود رفیق ، اما اجازه هست دوتا نکته بگم؟ اول اینکه به علائم نگارشی دقت کن تا خوندن رو برای خواننده راحت‌تر کنه ، دوم اینکه بعضی جاها تکرار فعل/کلمه هم داشت و میشد حذف کرد ؛ ولی موضوع زیبایی بود ،درخت ، متنت ساده بود و گفتار و جمله‌هات حسی بود[واقعی بود و تخیلی نبود] به نظر من ساده و حسی نوشتن خودش به نوعی قدرت حساب میشه در آخر که زیبا بود ، خیلی خیلی خرسند شدم که دیدم متنتو فرستادی ، دمت گرم♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا