eitaa logo
کتابخانهٔ‌خیابان64
76 دنبال‌کننده
62 عکس
1 ویدیو
0 فایل
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ اینجا چای دم‌میکنیم با رایحه‌ی بابونه ، در میان کتابهای ِشعر و دست نویس های کوچک‌‌☕️ ‌ با من حرف بزن ؛ https://harfeto.timefriend.net/17374853167601 ‌ ‌ ‌ ‌ این‌کتابخانه‌‌قدیمی‌به‌ایتا‌بازگشت٭ قفسه‌ی‌73 : @MyNovels73
مشاهده در ایتا
دانلود
کتابخانهٔ‌خیابان64
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌؛ بسم ِرب! بسم ِرب ِعلی ، به نام ِخالق ِغم ، در 1446‌امین سال قمری ، به وقت 20‌اُم رمضان ! اکنون اینجا ایستاده‌ام برای کلاس درس ، درس علی‌شناسی! ‌ ‌ ما کیستیم؟ آریاییان ِمتمدن ِمسلمانی هستیم که دینشان از تاریخشان هرگز جدایی نمی‌پذیر. بگذار برایت از قبل‌تر ها بگویم ، حوالی ِسال ِ30اُم هجری‌قمری ، اسلام از اعراب ، به پارس‌نشینان آمد و کمی بعد ، مسلمانان ِآریایی ، علی را شناختند! و حال ، علی که بود؟ علی یدالله بود بر زمین ، ذوالفقار می‌چرخاند در میدان و ز معرکه می‌گریختند بعضی‌ها! علی ، همراه پیامبرش بود ، پا به پای او ، علی شیرمردی بود که در هجرت ، میان بستر رسول خوابید ، شیرمردی که در جنگهای بسیاری ، در راه خدا و اسلام دلاوری کرد! یک علی بود و یک ذوالفقار ِعلی. و علی که بود ؟ مظلوم ِجهان که به اندازه‌ی ریگ‌های ساحلها در تمام دنیا به او ظلم کردند! کیستند این مردمان زمین؟ کیستند که ناله‌ی علی را بیست‌و‌چندی‌سال در گوش چآه خفه کردند؟ کیستند آنان که نگار ِعلی را میان کوچه .. زبانم لال. علی ، مظهر ِمظلومیت و علم و دانش است و ادب! به راستی، علی کیست و ما کیستیم؟ ما شیعیان ِعلی‌ایم و او امیر و پیشوای ما ، علی در غدیر دستش بالا رفت ، کیست که این را نقض کند؟ کی جرعت نقض کردن این روایت را دارد؟ او جانشین ِپیامبر است ، پیشوای ِشیعیان و شفاعت‌کننده‌ی جهانیان. مردی که سالها از حق ِخویش دست کشید تا نکند کسی به اسلام ظن نزند! آه از این قلم ِناتوان ، که جز پاره کلمات هیچ در خویش ندارد که ز مدح علی گوید! اصلا ، علی ، علی‌ست و اکنون ، در 21اُمین روز ِرمضان ، علی پس سالها خرسند است ، به دیدار نگار ِخویش می‌رود! ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌حی‌علی‌العزا که یتیمی ِیک اُمت نزدیک است.‌ ‌- کتابخانه‌ی‌خیابان64 | به نوشته‌ی اِلدا✍🏻 | |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانهٔ‌خیابان64
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌؛ بسم ِرب ، جبرئیل نازل شد و در گوش جهانیان بگفتا که اینک‌شما‌و‌دنیای‌بی‌علی! و حال آسوده بخوابید مردمان کوفه که دگر زین‌پس ، ندای ناله‌ی مظلومانه‌ی علی بر سر چآه نخواهد رسید! ‌ ‌ ‌ میدانید که علی که بود ، کسی که پیامبر درباره اش میگوید که "یاعلی ، اگر نگران نبودم که این اُمت ، چون مسیحیان تورا خدای خود نخوانند ، فضایل تورا می‌گفتم" اگر میخواهی علی را پیدا کنی ، قرآن را بگشای که خط به خطش علیست! نهج‌البلاغه را بنگر که زندگی و رسم زندگی ، آخرت را نشان میدهد ‌ ‌ ‌ و حالا ، در روز بیست‌ویکم رمضان ، علی به نگار خویش پیوست کسی مدتها دلتنگس بود ، دلتنگ ِیارش ، سپاه تک‌نفره اش! و فاطمه سپاه تک نفره‌ی علی بود. ‌ ‌ ‌ و کیست که در این دوران علی را آنگونه که باید بشناسد ؟ و به راستی مگر ما شیعیان ِعلی نیستیم؟ چگونه هیچ شناختی از مولای خویش نداریم؟. ای بچه شیعه‌های ایرانی ، علی را ، علی را بشناسید که زندگی و اخرت را به شما میشناساند! و اری شیعه‌ی علی ، ناتوان نیست ، علمدار است ، سرش را بالا میگیرد و از آنچه به آن معتقد است میگوید ، با تمام توانش! ‌ ‌ ‌ محب ِاو ، کسی‌ست که خود را بشناسد ، بداند کدام طرفی‌ست ، بداند حرفی که میزند و عملی که میکند به کدام نشانه است! یادت باشد ، که اگر اکنون دنیای بی‌علی و آل علی در مقابل ماست ، هنوز علی ِدیگری است که علمدار باشد ، هنوز ولایتی هست که به آن عهد ببندیم. ‌- کتابخانه‌ی‌خیابان64 | به نوشته‌ی اِلدا✍🏻 | |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانهٔ‌خیابان64
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌؛ به سراغ ِمن که کسی نمیاید ، اما اگر روزی سراغی گرفتند از من ، بگویید که خسته از این دنیا ، آدمهایش ، غمهایش ، به سفری طولانی رفته است. سفری به فرانسوی باور ها ! ‌ ‌ اما بعید میدانم کسی احوالم را بپرسد ، پس از تو دیگر شخصی نیست که بخواهد حالم را بداند. حالا که فکر میکنم ، نکند می‌دانستی که باز نخواهی گشت ؟ روزهای آخر بودنت احوالم را بسیار میپرسیدی! گویی نگران بودی ، نگران چه؟ دلواپس ِاینده‌ام بدون تو ؟ می‌دانستی که پس از تو کسی پیدا نمی‌شود تا بخواهد بداند دردی دارم یا نه؟. ‌ ‌ گاهی از خود میپرسم که چرا هنوز اینجا ، در این زمین مانده‌ام درحالی که تو نیستی! و یادم آمد حرف‌هایت را ، حرفهایی که امید میدادند ، هرگاه حرف رفتن میشد ، تو پا پیش می‌نهادی و هرگاه در جوابت با خنده می‌گفتم که اگر نباشی من نیز نیستم ، پاسخم را با جدیت می‌دادی که باید بمانم ، حتی بدون تو! باید از آدمهایی که دوستشان داریم محافظت کنم ، باید از آدمهای این شهر مواظبت کنم. اما ستاره‌ی من ، ادمهایی که تو گفتی ازشان محافظت کنم نامهربان‌اند ، عزیزانم؟ عزیزان ِمن تو و آن ستاره‌ی کوچک خندانمان بودید که دیگر نیستید. اما هنوز ایستاده‌ام ، هنوز میخواهم آخرین خواسته‌ات را انجام بدهم ، همچنان برای امنیت همین نامهربانان تلاش میکنم و روزی می‌رسد که به سوی تو از دست همین آدمها فرار خواهم کرد. آماده‌ی در آغوش کشیدن این آشنای قدیمی‌ات هستی؟ به راستی چند روزی هوای شهر ابری‌ست و ستاره‌ات را نمیبینم تا با او حرف بزنم ، پس ناچار بر روی این کاغذ می‌نویسم تا بلکه به گوش تو برسد نوای دلتنگی ام. دوست دار ِتو .. نه! دلتنگ ِتو ، من ! ‌- کتابخانه‌ی‌خیابان64 | به نوشته‌ی اِلدا✍🏻 | |
کتابخانهٔ‌خیابان64
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌بسمك‌الله ؛ کتابخانه‌ی خیابان ِشصت‌و‌چهار ، اواخر ِکوچه‌ی اِملین.
درختان عجیبند، ابتدا دارای ساقه ای ضعیف و شکننده اما از ریشه ای قوی و تازه با تلاش و کوشش سختی ها و ناهمواری ها رشد میکنند بزرگ می شوند و قوی. به درختی تنومند درختی که همه را زیر سایه ی خود جای می دهد و سعی میکند زندگی بیهوده ای نداشته باشد و حداقل ثمره ای از تلاش هایش برای دیگران داشته باشد درختی که در انتها پیر می شود و سالخورده زمانی که کاری از دستش بر نمی آید در اوج ناامیدی و تنهایی زمانی که دیگر به درد دوستانش هم نمی خورد خود را به آب و آتش می کشد برای مفید بودن آنقدر تلاش می کند که دیگر جانی برایش باقی نمی ماند درست است ریشه ی او از زندگی جدا شده و در آخر به دست آتش سپرده می شود می شود و خاکستر می شود می سوزد و می سوزد اما درونش امید دوباره شعله می کشد او امیدوار می شود به فایده ای که هنگام سوختن دارد... به متنهای قشنگ شما که نمیرسه ولی خب فعلا اینو داشتم ؛ قشنگ بود رفیق ، اما اجازه هست دوتا نکته بگم؟ اول اینکه به علائم نگارشی دقت کن تا خوندن رو برای خواننده راحت‌تر کنه ، دوم اینکه بعضی جاها تکرار فعل/کلمه هم داشت و میشد حذف کرد ؛ ولی موضوع زیبایی بود ،درخت ، متنت ساده بود و گفتار و جمله‌هات حسی بود[واقعی بود و تخیلی نبود] به نظر من ساده و حسی نوشتن خودش به نوعی قدرت حساب میشه در آخر که زیبا بود ، خیلی خیلی خرسند شدم که دیدم متنتو فرستادی ، دمت گرم♥