#توئیت 🖇♥️
حضرت #مولانا یه جمله داره
که باید با طلا نوشت!
میفرمایند:
"چون که اسرارت نهان در دل شود،
آن مرادت زودتر حاصل شود..."
تجربه نشون داده راجع به قدم بعدیت،
هدفهای آیندهت،
جزئیات روابط عاشقانه و دوستانت،
هدفهای مهم زندگی و کاریت،
هرچی آدما کمتر بدونن،
موفقتری!
✍☘:{@Super_poems}
طاووس من! حتی تو هم در حسرت رنگی!
حتی تو هم با سرنوشت خویش در جنگی!
یک روز دیگر کم شد از عمرت، خدا را شکر
امروز قدری کمتر از دیروز دلتنگی
از «خود» گریزانی چرا ای سنگ! باور کن
حتی اگر در کعبه باشی باز هم سنگی
عمریست در نی شور شادی میدمی، اما
از نی نمیآید به جز اندوه آهنگی
دنیا پلی دارد که در هر سوی آن باشی
در فکر سوی دیگری! آوخ چه آونگی!
#فاضل_نظری
📕ضد
✍☘:{@Super_poems}
دلم هر آن ، برایت تنگ میگیرد
جهانم ، با وجودت رنگ میگیرد
نه آهی سازِ من دارد ، نه آهنگی
تو باشی ، زندگی آهنگ میگیرد
خیابان میکشد خنجر به حلقومم
ز هر سو خانه با من جنگ میگیرد
نوازش میکنم تا ، بوستانم را
به دستش بیمحابا سنگ میگیرد
زمین زاری کند، از ضجّهام هر روز
زمان هم ، لایهای از زنگ میگیرد
نگاهم میکنی ، آرام گیرد دل
چو برگردی، برایت تنگ میگیرد
#محمد_رضا_فتحی
#شاعر_دلشعری
✍☘:{@Super_poems}
حکایت چوپانی که به وزارت رسید
📄چوپانى به مقام وزارت رسید. هر روز بامداد بر مىخاست و كلید بر مىداشت و درب خانه پیشین خود باز مىكرد و ساعتى را در خانه چوپانى خود مىگذراند. سپس از آنجا بیرون مىآمد و به نزد امیر مىرفت. شاه را خبر دادند كه وزیر هر روز صبح به خلوتى مىرود و هیچ كس را از كار او آگاهى نیست. امیر را میل بر آن شد تا بداند كه در آن خانه چیست. روزى ناگاه از پس وزیر بدان خانه در آمد. وزیر را دید كه پوستین چوپانى بر تن كرده و عصاى چوپانان به دست گرفته و آواز چوپانى مىخواند. امیر گفت: «اى وزیر! این چیست كه مىبینم؟»
وزیر گفت: «هر روز بدین جا مىآیم تا ابتداى خویش را فراموش نكنم و به غلط نیفتم، كه هر كه روزگار ضعف به یاد آرد، در وقت توانگرى، به غرور نغلتد.»
✍☘:{@Super_poems}
#دلنوشته
دردی که میکشم تا ابد ادامه دارد
این زخم درمان ندارد
من در این تاریکی جز خون چیزی نمیبنم
این یک سیاهیه بی روزنه ایه که جهنم سوزان دارد قرارس تا آخر بسوزم بسازم وقتی آدم نیستم این بلا باید به سرم میومد تا بفهمم که هرچی بفهمم باز انگار هیچی نمیفهمم
#مهسا_سعیدی
#شاعر_دلشعری
✍☘:{@Super_poems}
#غم_نوشته به نام خداوند حق ۱۴۰۳/۰۲/۳۱
گویی که تو در خلق جهانی خوش باش
گویم که دمی اشک و همی نالان ست
گویی که تو در راه بُدی زان خوش باش
گویم که دلم شور و کمی حیران ست
#فاطمه_رسولیان
#شاعر_دلشعری
✍☘:{@Super_poems}
زمین دیگر تاب سنگینی قدمهای شما خدمتگذاران را نداشت وشهادت همای سعادتیست بر بام خدمتگذاران
چون لباس خدمت بر خلق را پوشیده اید
شهد شیرین شهادت راچه خوش نوشیده اید
مرگ در بستر نباشد مزد مردان خدا
با شهادت خادمین گشتند از دنیا جدا
سیدی از جنس آلام همه محروم ها
سیدی با درد محرومان و مردم اشنا
گرچه تهران بود میز خدمت امن شما
رفته ای خدمت رسان خلق ایران تاکجا؟
الوداع ای خادم شاه خراسان بعد از این
بیرق خدمت رسانی ها نماند بر زمین
#احمد_صحرایی
#شاعر_دلشعری
✍☘:{@Super_poems}
واقعا دوستت دارم!
گرچه شاید گاهی چنین به نظر نرسد، گاه شاید به نظر رسد که عاشق تو نیستم -
گاه شاید به نظر رسد که حتی دوستت هم ندارم، ولی درست در همین زمانهاست که باید بیش از همیشه مرا درک کنی
چون در همین زمانهاست که بیش از همیشه عاشق تو هستم ولی احساساتم جریحهدار شده است با اینکه نمیخواهم، میبینم که نسبت به تو سرد و بیتفاوتم
اغلب کارهای تو که احساسات مرا جریحهدار کرده است بسیار کوچک است، ولی آنگاه که کسی را دوست داری، آنسان که من تو را دوست دارم، هر کاهی، کوهی میشود!
و بیش از هر چیزی این به ذهنم میرسد که دوستم نداری خواهش میکنم با من صبور باش!
من میکوشم که اینچنین حساس نباشم
ولی عزیزترینِ من با اینهمه فکر میکنم که باید کاملا اطمینان داشته باشی که همیشه،
از همهی راههای ممکن،
عاشق تو هستم...
#پابلو_نرودا
✍☘:{@Super_poems}