آنقَدَر داغ، به جانم زد و خنجر به جگر
غمت ای یار! به خاکم کند از دور قمر
بنشین تا بشمارم که چه آمد به سرم
نه مرا اشک، که خون میچکد اینک زبصر
زخمِ شمشیرِ غمت را نَبَرم نزدِ کسی
نسزد آنکه طبیبی کند امّا و اگر
قَدَرَم ، جامِ جفا داد و قضا ، جامِ بلا
نه قَدَر ، کرد درنگی، نه قضا کرد حذر
چه بگویم که شود باورت از جور فلک
نه ز من نام بمانَد، نه نشانی، نه اثر
به دلم ناوکِ مژگانِ تو تنها ننشست
کرده از دیدهٔ هر عاشقِ دیوانه گذر
همه شب سر بنهادم به دَرَت تا دَمِ صبح
به که گویم که فقط حرمتِ من رفت هدر
#محمد_رضا_فتحی
#شاعر_دلشعری
✍☘:{@Super_poems}
مادرم بوی مریم میداد
عطرِ حوّا
مادرم بوی گندم میداد
عطرِ سیب
مادرم رفت که برگردد
مادرم یک دنیا صداقت داشت
مادرم برمیگردد.
مادرم قبلِ رفتن؛
در باغچهٔ کوچکِ خانهٔ ما
عطوفت کاشت
مهربانی نشا کرد
دانههای عشق پاشید.
مادرم از گونهٔ دیگر بود.
مادرم وقتی لب میگشود
باد میخندید
آب بیتاب میگشت
مینا همه گوش میشد
نسرین میرقصید
و
وقتی به نماز میایستاد
ستاره ، سجده میکرد با او سادگی را
نجابت ، نجوا میکرد پاکی را
و پرستو، پرواز را از او میآموخت.
مادرم باران بود
بارشِ ملایمِ شفقت؛
طراوت داشت
از کلامش عشق میبارید
جاری بود در چشمه سارِ جان
غم را از سینه میشست
دل را شکوفا میکرد
و ریشههای تشنه را سیراب.
مادرم ماه را به بازی میگرفت
آفتاب را نوازش مینمود
شب را به مهمانی نور میبرد
و شکوفه را پُر از شبنمِ شوق میکرد.
مادرم رفت که برگردد
مادرم جز راست نگفت
مادرم برمیگردد.
من اینجا ایستادهام
تا فردا ، تا همیشه
میآید
میدانم
مادرم صداقت داشت
مادرم جز راست نگفت
مادرم رفت که برگردد
مادرم برمیگردد.
#محمد_رضا_فتحی
#شاعر_دلشعری
✍☘:{@Super_poems}
تو را در ماه دیدم
در نور خواندم
با عشق نوشیدم
با گل پرستیدم
تو با آفتاب میآیی
با باد میرقصی
با رود میخوانی
چون شمع میتابی
در دل میمانی
و
تا چشم میگشایم
در نگاهم نمایانی؛
در لای شاخههای امید
در رویشِ سبزِ خوشهٔ عشق
در سرْخطِ دفترِ انشا
و در برگ برگِ اوراقِ امتحان
#محمد_رضا_فتحی
#شاعر_دلشعری
✍☘:{@Super_poems}
تو را شنیدم
از شکوفههای بهار
از زبانِ جویبار
از دهانِ کوه
از نوای نی
تو همان هی هی چوپانی
همان ترانهٔ تنهایی دهقان
همان درختِ باور، در مزرعهٔ جان
تو
آشناترین واژهٖٔ شعرِ منی
همان مثنوی بلندی که
در باغِ رباعی گِرد آمدهای
#محمد_رضا_فتحی
#شاعر_دلشعری
✍☘:{@Super_poems}
ای معلّم
ای کلامت نور
حضورت سبز
صراطت مستقیم
ای سعادت در سعادت
ای صفا اندر صفا
نامِ زیبایت هنوز بر پای میدارد مرا
از جای
گرچه پیرم ، گر وکیلم یا وزیر
قاضیام من یا که شاهم یا امیر
در قیامم ، در قیامم ،در قیامم
تا نفرمایی بشین
گفته بودی؛
بخش بخش باید کنم هر واژه را اوّل
من با دست، با انگشت،
هر هَجا را بعد از آن، بنشانمش با یک اشارت، دَم به دَم ، لیکن با قلب و لبی خندان
همچون گل ، چون غنچه
سراپا احترام
بر جایگاهٔ خویش.
ای معلّم!
ای سَحَر از صدقِ گفتارت خجل!
با همان چوبِ الفبایت، جهالت را ز رویم پس زدی بیشک
و مرا با دین ، با دنیای دانش
و مرا با مشعلِ عشق و حقیقت
و مرا با شعله با شمع آشنا بنموده ای
در بیکران ِ شب
و من اکنون
با این دستِ لرزانم ، محبّت را
و با انگشت ایمانم، شرافت را
میانِ مردم این شهر ، این آبادی
این عالم ،
هر آن، مینمایم بخش
معلّم !
ای چراغِ روشنی بخش، ای شهاب!
سوختی در پای تعلیمم
همچون ققنوس در های و هوی دشت؛
بی هیچ آه
بی هیچ غم
بی هیچ درد
بی هیچ اشک
در آن آتشی کز عشقِ بیپایان خود
افروخته اش بودی برای دیدگان ِشهر
چندی با دمَت، با پَرّ و بالت ، با صدای خویشتن .
سوختی
تا روشنی بخشی مگر بر ظلمتِ جانم!
سوختی
تا شب نماند تا همیشه پیشِ چشمانم!
سوختی
تا ...
#محمد_رضا_فتحی
#شاعر_دلشعری
✍☘:{@Super_poems}
دلم مثل بره آهو
دنبال تو میگردد
برگرد
تشنهٔ توام
فقط تو
#محمد_رضا_فتحی
#شاعر_دلشعری
✍☘:{@Super_poems}
💑💞 #حرمت_عاشقی 💞💑
عشقت مرا
به صحرا
به کوه
به جنگل🌱
به گندمزار
عشقت مرا
به تماشای بهار
به نشای پُر شکوهٔ شالیزار
عشقت مرا
به دریای چشمانت میکشاند.
چشمانت را
با گلِ سرخ مپوش🌹
ای غریقِ نجات!
بگذار در آن غرق شوم.
#محمد_رضا_فتحی
#شاعر_دلشعری
✍☘:{@Super_poems}
عمریست حیرانم کهای ، یارا اگر حوری بگو
آتش زدی بر جانِ من، ناری بگو نوری بگو
مستم نمودی از الست،گشتم زمهرت می پرست
دل دادم از عشقت زدست،داری چه دستوری بگو
ای نغمهات ضرب المثل، چون سار میخوانی غزل
ساری بگو سوری بگو، گر ساز و سنتوری بگو
گُل میدهی چون ارغوان،گردی زچشمانم روان
اشکی اگر بر دیدگان، یا باغِ انگوری بگو
انبانِ دردم میکنی ، چون آهٔ سردم میکنی
همواره طردم میکنی ، از من تو رنجوری بگو
برهم زدی میخانه را ، بشکستهای پیمانه را
پَر بستهای پروانه را ، داری چه منظوری بگو
گاهی تو حرمت مینهی، گاهی هلاکم میکنی
عمریست حیرانم کهای ، نوری بگو حوری بگو
#محمد_رضا_فتحی
#شاعر_دلشعری
✍☘:{@Super_poems}
تا که حرف از عید، حرف از روزِ دختر میشود
دل برایش پَر زند ، همچون کبوتر میشود
گرچه عمری عاشقش هستم ، ولیکن واقعاً
روزِ دختر ، عشقِ من چندین برابر میشود
واژه میرقصد چو سوسن، تا که آید بر زبان
همچو سنبل ، نازْ ناران نقشِ دفتر میشود
شامِ تارم ، میشود روشن زشوقش تا ابد
زَهْر در کامم چو آید ، عینِ شِکّر میشود
سینه، دریایی پُر از مرجان و مروارید و دُر
سنگِ خارا در نگاهم ، مثلِ گوهر میشود
آب را در کاسهای ریزم ، اگر با یادِ او
تا سَحَر، سرمست و خرّم مثلِ ساغر میشود
در کویری گر کند مسکن، ز حُسْنَش آن زمین
گُل بر افشاند ز هر رنگی ، معطّر میشود
نورْ باران مینماید ، دشتِ بی آیینه را
عالم از مهتاب ِ رخسارش منوّر میشود
نامِ دختر، میدهد حرمت به هر دیباچهای
آدم از حوّا ، شفاعت روزِ محشر میشود
#محمد_رضا_فتحی
#شاعر_دلشعری
✍☘:{@Super_poems}
دلم هر آن ، برایت تنگ میگیرد
جهانم ، با وجودت رنگ میگیرد
نه آهی سازِ من دارد ، نه آهنگی
تو باشی ، زندگی آهنگ میگیرد
خیابان میکشد خنجر به حلقومم
ز هر سو خانه با من جنگ میگیرد
نوازش میکنم تا ، بوستانم را
به دستش بیمحابا سنگ میگیرد
زمین زاری کند، از ضجّهام هر روز
زمان هم ، لایهای از زنگ میگیرد
نگاهم میکنی ، آرام گیرد دل
چو برگردی، برایت تنگ میگیرد
#محمد_رضا_فتحی
#شاعر_دلشعری
✍☘:{@Super_poems}
دلم هر آن ، برایت تنگ میگیرد
جهانم ، با وجودت رنگ میگیرد
نه آهی سازِ من دارد ، نه آهنگی
تو باشی ، زندگی آهنگ میگیرد
خیابان میکشد خنجر به حلقومم
ز هر سو خانه با من جنگ میگیرد
نوازش میکنم تا ، بوستانم را
به دستش بیمحابا سنگ میگیرد
زمین زاری کند، از ضجّهام هر روز
زمان هم ، لایهای از زنگ میگیرد
نگاهم میکنی ، آرام گیرد دل
چو برگردی، برایت تنگ میگیرد
#محمد_رضا_فتحی
#شاعر_دلشعری
✍☘:{@Super_poems}