کیمیایی بود صحبتهای تو
کم مباد از خانهٔ دل پای تو ❤️
#مثنوی_معنوی
#دفتر_چهارم
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
داستانی از مثنوی
بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقد حال ماست آن
▫️ دزد و دستار فقيه
يك عالم دروغين، عمامهاش را بزرگ ميكرد تا در چشم مردم عوام، شخص بزرگ و دانايي بنظر بيايد. مقداری پارچه كهنه و پاره، داخل عمامه خود میپيچيد و عمامه بسيار بزرگی درست ميكرد و بر سر میگذاشت. ظاهر اين دستار خيلی زيبا و پاك و تميز بود ولي داخل آن پر بود از پارچه كهنه و پاره. يك روز صبح زود او عمامه بزرگ را بر سر گذاشته بود و به مدرسه ميرفت. غرور و تكبر زيادي داشت. در گرگ و ميش هواي صبح، دزدي كمين كرده بود تا از رهگذران چيزي بدزدد. دزد چشمش به آن عمامه بزرگ افتاد، با خودش گفت: چه دستار زيبا و بزرگي! اين دستار ارزش زيادي دارد. حمله كرد و دستار را از سر فقيه ربود و پا به فرار گذاشت. فقيهفرياد زد: اي دزد حرامي! اول دستار را باز كن اگر در آن چيز ارزشمندی يافتی آن را ببر. دزد خيال ميكرد كه كالاي گران قيمتی را دزديده و با تمام توان فرار میكرد. حس كرد كه چيزهايي از عمامه روی زمين میريزد، با دقت نگاه كرد، ديد تكه تكههای پارچه كهنه و پاره پارههاي لباس از آن ميريزد. با عصبانيت آن را بر زمين زد و ديد فقط يك متر پارچه سفيد بيشتر نيست. گفت: اي مرد دغلباز مرا از كار و زندگی انداختی...
مولانا در این داستان به نقد کسانی میپردازد که ظاهر خود را به علومی چند میآرایند و طالبان حقیقت را میفریبند:
✨🍃✨
یک فقیهی ژندهها در چیده بود
در عمامهٔ خویش در پیچیده بود
تا شود زفت و نماید آن عظیم
چون در آید سوی محفل در حطیم
ژندهها از جامهها پیراسته
ظاهرا دستار از آن آراسته
ظاهر دستار چون حلهٔ بهشت
چون منافق اندرون رسوا و زشت
پاره پاره دلق و پنبه و پوستین
در درون آن عمامه بد دفین
روی سوی مدرسه کرده صبوح
تا بدین ناموس یابد او فتوح
در ره تاریک مردی جامه کن
منتظر استاده بود از بهر فن
در ربود او از سرش دستار را
پس دوان شد تا بسازد کار را
پس فقیهش بانگ برزد کای پسر
باز کن دستار را آنگه ببر
این چنین که چار پره میپری
باز کن آن هدیه را که میبری
چونک بازش کرد آنک میگریخت
صد هزاران ژنده اندر ره بریخت
زان عمامهٔ زفت نابایست او
ماند یک گز کهنهای در دست او
بر زمین زد خرقه را کای بیعیار
زین دغل ما را بر آوردی ز کار
#مثنوی
#دفتر_چهارم
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
✨🌹✨
زیرکی بفروش و حیرانی بخر
زیرکی ظنَّست و حیرانی نظر
#مثنوی
#دفتر_چهارم
زیرکی کار عقل است و
حیرانی نقشی که عشق در عالم رقم می زند.
عقل دچار تردید می شود،
در گذرگاه های شک سرگشته می شود،
اما عشق در همان لحظه که
بر دل فرود می آید به یقین می رسد.
مولانا توصیه می کند که عقل را بفروشیم
و عشق بخریم.
زیرک نمی تواند حیرانی را بچشد
و رایحهای ای از عشق حس کند.
علی منهاج
✨🌹✨
https://eitaa.com/TAMASHAGAH