هدایت شده از فرصت حضور🇮🇷🇵🇸
هوالغفور 💐
چقدر این روزهایت با همه روزها فرق میکند!
دلْبَرَم
مهربانتر از همیشه ای؟
یا من خیال میکنم؟
فکر نکن، نمیدانم..... نمی فهمم!
چند روزیست، عجیب رفته ای در کارِ من!
خوب زیر و رویم کرده ای، تا خرابی هایم رو شود...
خوب که فهمیدمشان!
آورده ای و نشانده ای مرا، رویِ سجاده ی رجب ....
و گفتی حالا، حرف به حرف با من تکرار کن؛
👈🏼یا من ارجوهُ لکلّ خیر.....
و اینجا بود که فهمیدم رجب، ماهِ درمان است ...
و تو تنها طبیبی که میشود اَمن و آرام به آغوشت پناه برد.
👈🏼 یا من ارجوه لکلّ خیر؛
در سینه ام درد، بسیار است...
☝🏼اما شنیده ام، در شفاخانه ی رجب، درمان که هیچ، همه ی خیرهای عالَم موجود است...
یا علی مدد
✍️صالح ادیب
#رجب
࿙↳ @FORSAT_HOZOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیتو اگر گل شکنم خار شود در کف من
ور همه خارم ز تو من جمله گل و یاسمنم
دم به دم از خون جگر ساغر خونابه کشم
هر نفسی کوزه خود بر در ساقی شکنم
دست برم هر نفسی سوی گریبان بتی
تا بخراشد رخ من تا بدرد پیرهنم
🎙#دکتر_انوشه
@TAMASHAGAH
🍃🍃🍃🍃🍃
🔸 داستان کوتاه
در روزگاران پیشین، شغلی بنام خوشهچینی وجود داشت...
آنها که دستشان تنگ بود و خرمن و مزرعهای نداشتند، پشت سر دِروگرها راه میرفتند و خوشههای جامانده را از زمین بر میداشتند و گاها صاحب مزرعه به دروگران دستور میداد که شلخته درو کنند تا چیزی همگیر خوشهچینها بیاید.
حافظ نيز در شعرى چنين میفرماید:
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشهچینی 👌
""دستفروشان «خوشهچین»های روزگار ما هستند.""
آنهايى که در این روزگار چشم دارند به اینکه از جیب ما «اسکناسی» بیرون بیاید و چیزی از بساط مختصرشان بخریم...
گاهی لازم است شلخته درو کنیم و شلخته خرج کنیم...
🍃🍃🍃🍃🍃
4_5967596782773866100.mp3
2.45M
🔅انسانِ بینهایت
تو مگو همه به جنگند
و ز صلح من چه آید
تو یکی نهای...
هزاری،
تو چراغ خود برافروز
🌱🌱🌱
#حضرت_مولانا
#دکتر_الهی_قمشه_ای
@TAMASHAGAH
📚تو برو کشکت را بساب
میگویند روزی مرد کشکسابی نزد شیخ بهایی رفت، از بیکاری و درماندگی شکوه کرد و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد.
شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او گفت: اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیفتد، ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد میدهد و میگوید آن را پخته و بفروشد، به صورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد.
مرد کشکساب پاتیل و پیالهای خریده شروع به پختن و فروختن فرنی میکند و چون کار و بارش رواج میگیرد طمع کرده و شاگردی میگیرد و کار پختن را به او میسپارد. بعد از مدتی شاگرد میرود بالادست مرد کشکساب دکانی باز میکند و مشغول فرنیفروشی میشود، به طوری که کار مرد کشکساب کساد میشود.
کشکساب دوباره نزد شیخ بهایی میرود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم میکند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود، به او میگوید: تو راز یک فرنیپزی را نتوانستی حفظ کنی، حالا میخواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟
🔸🔸🔸🔸
❤️🔥🕊
ای شده چشم جان من به تو باز
از تو در دل نیاز و در جان آز
شب اندوه من نگردد روز
تا نبینم جمال روی تو باز
تو ز ما فارغی و ما داریم
بر درت سر بر آستان نیاز
در دلم آرزوی عشق تو را
نیست انجام، اگر بود آغاز
مرغ جانم ز آشیانه تن
جز به کویت کجا کند پرواز؟
آخر، ای آفتاب جان افروز
سایهای بر من ضعیف انداز
عشاق نامه عراقی
@TAMASHAGAH