eitaa logo
مرکز توسعه صلاحیت‌های حرفه‌ای تدریس (TDC)
1.2هزار دنبال‌کننده
146 عکس
4 ویدیو
54 فایل
مرکز توسعه صلاحیت‌های حرفه‌ای تدریس دانشگاه اصفهان مرجع برگزاری برنامه های تخصصی تدریس: برگزاری کارگاه های سطوح چهارگانه (48 دوره)، مشاوره تدریس، روایت نگاری تدریس و راهبری حرفه ای @gmail.com" rel="nofollow" target="_blank">tdcenterisfahan@gmail.com تلفن: 03137935495 https://tdc.ui.ac.ir/
مشاهده در ایتا
دانلود
قرارداد صلح (1402) از استاد عزیزالله دباغی ورنوسفادرانی، از مجموعه روایت های آموزشی، مرکز توسعۀ صلاحیت های حرفه ای تدریس دانشگاه اصفهان https://eitaa.com/TDCcenter
من سال اول دوره دبیرستان مجبور شدم از یکی از شهرهای اطراف، هر روز به اصفهان بیایم و در دبیرستان سعدی درس بخوانم. دلیل این رفت آمد اجباری، این بود که پدرم فکر می کرد که وقتی از شهر کوچک به شهر بزرگ برای درس خواندن بیایم، در معرض کیفیت بهتر آموزش قرار می گیرم و بهتر می توانم درس بخوانم و به دانشگاه بروم. البته این تصور تا حدی درست و موجه بود؛ زیرا که آن وقتها امکانات آموزشی در مراکز استان نسبت به شهرستانهای اطراف بیشتر بود و یا حداقل این ذهنیت وجود داشت که آدم وقتی به شهر بزرگتر می رود بهتر می تواند پله های ترقی در تعلیم و تربیت را می نماید. شوربختانه برای من که دارای شخصیتی عاطفی و نسبتاً اجتماعی هستم، این اقدام یعنی رفتن به شهر برای تحصیل خیلی خوشایند نبود. در آن سال در آن دبیرستان همه چیز برایم عجیب و غریب و ترسناک بود. تفاوتهای فرهنگی در همه سطوح برایم زجرآور بود. حتی تفاوت لهجه منطقه من موجب شده بود که بعضی افراد حتی آموزگاران مرا به تمسخر بگیرند. البته شاید آنها از خندیدن و تمسخر اغراض خاصی نداشتند، ولی بالاخره یک نوع احساس حقارت و خود کم بینی به من دست می داد که همچون ترمز سفت شده دوچرخه مانع از حرکت سریع من می شد. آن وقت ها و شاید حالا هم همینطور باشد؛ نظام آموزشی ما اقدام موثری در جهت رفع موانع فرهنگی و رفتاری در مدارس در بین دانش آموزان و آموزگاران انجام نمی داد. البته محتوای کتابهای درسی به سبکی بود که هرگز فرقی بین شهر و روستا نمی گذاشت و قومیت گرایی را ترویج نمی کرد. ولی چون جامعه نسبت به این گونه رفتارها آموزش لازم را ندیده بود و شاید وجود جامعه در مراحل اولیه مدرنیته، طبیعتا این کنش ها را می طلبید. بهرحال این مسائل امری رایج بود. در سه سال دوره راهنمایی، همه دانش آموزان کلاس به همدیگر و به آموزگارنمان عادت کرده بودیم و همگی از نوع شخصیت هم آگاه بودیم. امّا در دوره دبیرستان، آن هم در شهری دیگر، همه چیز برایم ناآشنا و عجیب بود. به ویژه آنکه، آن موقع، نوجوان پانزده شانزده ساله ای بودم که تازه به دوران بلوغ رسیده بود و دچار التهابات روحی و روانی خود بود. و مسئله محیط عجیب و غریب و آدمهای ناآشنا، به این التهابات می افزود. خلاصه اینکه، خیلی زود رنج شده و اعتماد به نفس خود را در آن شرایط از دست داده بودم. بهرحال، سال اول دبیرستان، در شهر اصفهان تبدیل به یک فاجعه تحصیلی شد. بنده دوازده تا تجدیدی در امتحانات پایان سال آوردم. درس جبر و مثلثات و هندسه را زیر 5 گرفتم. آنقدر ناراحت بودم که تمام تابستان آن سال را در خانه نشستم و بیرون نیامدم. از ترس اینکه پدر و مادرم و اقوام مرا سرزنش نکنند و موجب آبروریزی نشوم به آنها گفتم که من سه تا تجدیدی آورده ام. پدرم بسیار ناراحت شد و کلی ناسزا نصیبم کرد. تابستان آنسال را هرگز فراموش نمی کنم. از یک طرف زحمت خواندن درسها، و از طرف دیگر ترس از مردودی در شهریور ماه، مثل خوره به جانم افتاده بود. اما یک اتفاق خوشایند، انگار رایحه دلپذیری بود که سرمنشاء تحولات مثبت بعدی شد و آن وقتی بود که یکی از اقوام دور ما که آدم موفق و مورد اعتماد پدرم بود، یک روز در آن تابستان باتفاق خانواده اش به منزل ما به میهمانی آمد. پدرم به او خیلی احترام می گذاشت. چون در شهر زندگی می کرد، و فرزندانش تحصیل کرده (دانشجوی پزشکی) بودند، آدم بسیار دنیا دیده و موقری بود و گویا همبازی دوران کودکی پدرم بود. پدرم همیشه با حسرت به او نگاه می کرد. بر سر سفره ناهار از من پرسید که چکار می کنم و کجا درس می خوانم. من به او گفتم که در فلان جا درس می خوانم و چندتا تجدیدی هم آورده ام. چند جمله به پدرم گفت که فکر می کنم شاید مسیر زندگی مرا که به بیراهه رفته بود به جریان اولیه بازگرداند. او به پدرم گفت "آقا کریم بچه اگر قراره چیزی بشه در همان مدرسه محل زندگی هم چیزی می شه. این بچه را خسته نکن و راه دور نفرستش و در همین دبیرستان محل بگذار درسش را بخواند. خودت متوجه خواهی شد که چقدر رشد می کند. آدمهای بزرگ از همین روستاها و شهرهای کوچک بیرون آمده اند." https://eitaa.com/TDCcenter
📢📢 ادامۀ روایت قرارداد صلح از استاد دباغی بعد از کلی بحث و گفتگو، حس کردم که انگار بابای من تا اندازه ای حرفش را قبول کرد. بعد از امتحانات شهریور بالاخره با زحمت زیاد، موفق به قبولی در دروس تجدیدی شدم. با التماس از پدرم خواستم که اجازه دهد به دبیرستان محل که در همان شهر کوچک خودمان بود، بروم. مادرم هم خیلی اصرار کرد. بالاخره پدرم قبول کرد و من در همان مدرسه محله مان ثبت نام کردم. روز اول که بچه ها دوران راهنمایی و همین طور دوستان کوچه های اطراف را در مدرسه دیدم، آنقدر شاد شدم که انگار خدا دنیا را به من داده بود. هر روز صبح قبل از ساعت هفت صبح با هم وعده می گذاشتیم که درب منزل همدیگر را ملاقات کنیم و با همدیگر به مدرسه که ساعت 8 صبح شروع می شد، برویم. گاهی وقتها با دوچرخه و گاهی پیاده به صورت گروهی از میان صحراهای روستا و در کنار جویبارها و از مسیرهای خاکی با خواندن سرود و آواز و شادی کنان به مدرسه می رفتیم و بعد از مدرسه همراه با تیم فوتبال محله در زمین خاکی اطراف بازی می کردیم. شادی و شور دوباره به زندگی من برگشته بود. این شور و شعف با وجود تعدادی آموزگار که از شهرهای دیگر ایران به شهر ما آمده بودند و مملو از احساسات انسان دوستانه و همدردی نسبت به مردم منطقه بودند دو چندان شده بود. آن موقع ها، در شهر کوچک ما ، مثل حالا، خانه های استیجاری نبود. چون فرهنگ اجاره نشینی در مناطق کوچک وجود نداشت. یکی از این آموزگاران به دنبال خانه اجاره ای می گشت که خانواده خود را از جنوب خراسان به شهر ما بیاورد و در کنار آنها زندگی کند و من کمک کردم که یک اتاق در خانه عمویم در محل ما اجاره کند. تجربه دور بودن از محل زندگی، در من نوعی احساس همدردی و درک احساسات آدمهای غریبه را می داد. بنابراین تلاش می کردم که به نوبهء خود کمک کنم که احساسات منفی که در وجود من قبلا بوجود آمده بود در این آموزگار بوجود نیاید. نمرات درسی من در آن سال بسیار خوب شد حتی در درسهای ریاضیات که من معمولا در آنها آدم کم استعدادی نشان می دادم، بسیار خوب از آب درآمد. آن سال من اصلا تجدیدی نیاوردم و حتی فرصت کردم که یک زبان خارجی را تا حد مکالمه یاد بگیرم. خلاصه اینکه بعدها که به علت شکست در سال اول دبیرستان و موفقیت شایان در کلاس دوم دبیرستان فکر میکردم، متوجه شدم که فقدان و وجود فضای روحی و روانی مثبت در این دو سال عوامل اصلی بوده اند. اکنون حدود سی سالی است حرفه معلمی را در دانشگاه اصفهان دنبال می کنم. رشتۀ تحصیلی ام زبان انگلیسی است. در تمام این سالها، حواسم بوده است که بسیاری از دانشجویان کلاسهای من از مکانهای دور به دانشگاه آمده اند. از فرهنگ ها و زبان مختلف. ترک، کرد، عرب، فارس و گیلانی، مازندرانی و بلوچی. آن تجربۀ ارزشمند دور بودن از خانه و فرهنگ خود، به من آموخته است که به عنوان یک معلم باید به تمام این گلهای زیبای وطن احترام بگذارم. دوستشان بدارم. خود را به فرهنگ و هویت آنها نزدیک کنم و فضای دوستی، آرامش، شور و شعف و دلبستگی در میان آنها ایجاد کنم. همواره تلاش کردم تا در کلاس هایم، جو دوستی، صمیمیت و رفاقت بین دانشجویان فراهم شود. کوشیدم آنها را از رقابت های نادرست دور کنم و بیشتر محیطی صلح آمیز برای همۀ آن هویت های رنگارنگ ایجاد کنم. در یک داستان واقعی خواندم که در جایی، دو قبیله که بعد از سالها جنگ تصمیم گرفتند قرارداد صلح بنویسند، در بندی از قرارداد نوشتند که ما تا جایی اجازه داریم با هم مخالفت کنیم که کودکانمان از بازی کردن با هم در راه مدرسه و غریو و شادی و آواز خواندن باز نمانند. https://eitaa.com/TDCcenter
معرفی آثار روایی در خصوص آموزش و تدریس و فایل کامل برخی از آنها https://eitaa.com/TDCcenter
میخ کتاب (1402) از استاد سیدرضا سلیمان زاده نجفی، مجموع روایت های آموزشی، مرکز توسعۀ صلاحیت های حرفه ای تدریس دانشگاه اصفهان https://eitaa.com/TDCcenter
دبستان الله وردی خان در ابتدای خیابان عافیت اصفهان، واقع شده بود. این مدرسه استیجاری بود که توسط آموزش و پرورش به خاطر کمبود فضای آموزشی به مدرسه تبدیل شده بود. انصافا فضای آموزشی خوبی داشت. بیش از 300 متر مساحت داشت و در سه ضلع ساختمان بود: شاه نشین، ایوان و دو اتاق مجاورش. در شمال و در شرق و غرب نیز چندین اتاق بود که تبدیل به کلاس شده بود. درحیاط، دو باغچه بزرگ مستطیلی بود و میان آن دو، یک حوض بزرگ هشت ضلعی با رنگ آبی فیروزه ای و ماهی های قرمز، فضا را زیباتر کرده بود. بخش شاه نشین، دفتر مدیر و ناظم و محل استراحت معلمان بود. از سال سوم دبستان، اما آموزش و پرورش با موجر به توافق نرسیدند. بنابراین، ما مجبور شدیم به مدرسه دیگری برویم. (تا یکی دوسال پیش آن خانه به همان سبک قدیم بود و اکنون برجی مسکونی بر جای آن بنا گشته است). مدرسه به نزدیک خانه ما در کوچه صدر، کوچه اسد الله خان منتقل شد. جائی که در همسایگی ما بود و بعدها دبیرستان نادریان ساخته شد. این خانه هم ایجاری و بزرگ بود و مشابهت هایی با محل قبلی داشت. ولی کوچکتر بود. کلاس ما در سال سوم، دومین کلاس ضلع شرقی بود. خانم آموزگار سال سوم و سال بعد آن بود. خانمی سرخ وسفید و فربه بود و بی حجاب به مدرسه می آمد. آن روزها، مشق ها را به خوبی می نوشتم و تکالیف ناقص نداشتم. شاگرد متوسط رو به بالا بودم. کلاس و مدرسه را دوست داشتم. هرگز از رفتن به مدرسه گلایه نداشتم و اظهار ناراحتی نمی کردم. اما وضعیت برای همه یکسان نبود. کلاس ما با چهل نفر در پایه اول شروع شد. هر سال تعداد دانش آموزان کم می شدند و عده ای به علل مختلف، ترک تحصیل می کردند: رفتارسختگیرانه معلم و ناظم، کم استعدادی دانش آموز، مشکلات اقتصادی خانواده، بازیگوشی کودک و بی توجهی والدین به تعلیم و تربیت فرزند و بیماری. تا سال پنجم، 15 یا 20 نفر از دبستان فارغ التحصیل می شدند. والدین غالبا سواد خواندن و نوشتن نداشتند. آنهایی هم که سواد داشتند، در مکتب خانه، آموزش قرآن و خواندن و نوشتن را یاد گرفته بودند. بعضی فقط سواد خواندن داشتند و نوشتن بلد نبودند. بعضی سواد سیاقی داشتند. مرحوم پدرم، سواد سیاقی داشتند و علاوه بر فروشندگی، حسابداری مغازه شراکتی و دخل و خرج آن را بعهده داشتند. کارشان بسیار دقیق و منضبط بود. هیچگاه با شرکا و مشتریان و فروشندگان اختلاف حسابی نداشتند. مادرم در مکتب خانه نزد خانم معلم قرائت قرآن را یاد گرفته بودند. قرآن و ادعیه و دیگر کتب را به خوبی می خوانند؛ اما نوشتن را آموزش ندیده بودند. سال سوم ابتدائی، سال فرا گیری جدول ضرب بود. پدر و مادرها بر خلاف این روزها، خیلی به امر تعلیم فرزندانشان نمی پرداختند. گاهی اصلا نمی دانستند که فرزندشان امسال در چه پایه ای درس می خواند. یکی از همکاران دانشگاهی نقل می کرد که من در سال چهارم دبیرستان در منطقه خودمان، شاگرد اول شده بودم. سریع با شتاب خودم را به خانه رساندم تا خبر این موفقیت بزرگ را به والدین برسانم. وارد خانه شدم و با شتاب و نفس نفس زنان در اتاق را باز کردم. پدر در صدر اتاق مشغول کشیدن قلیان بود. همین که وارد شدم با صدای بلند موفقیت را اعلام کردم. پدرم با عصبانیت و نارحتی تمام از نحوه ورود من به اتاق خشمگین شد و گفت: خوب حالا چیه مگه؟؟؟ امسال اصلا کلاس چندم بودی؟!!! https://eitaa.com/TDCcenter
📢📢 ادامۀ روایت میخ کتاب دریک بعد از ظهر زمستانی، خانم معلّم، مشق همه را دید و در زنگ سوم، پرسش جدول ضرب را شروع کرد. چند نفر را صدا زد. بعضی بلد بودند. بعضی اصلا خالی الذهن بودند. نوبت که به من رسید، چند سوال اول را به خوبی جواب دادم. فکر کنم ضرب عدد 8 بود. خانم روی صندلی و در پشت میز رو به قبله نشسته بود. کتاب ریاضی روی میز بود. من در کنار خانم رو به قبله ایستاده بودم و نگاهم به دانش آموزان کلاس بود و سوالات را جواب می دادم. در پاسخ سوالی، تعلل و کمی تأمل کردم. ناگهان ضربه ای روی سرم احساس کردم. اما آنچه به سرم اصابت کرده بود، به سرم منگنه شد. احساس درد شدید در سر داشتم. خانم از صندلی بلند شد و تلاش می کرد کتاب را از سرم جدا کند!!! آن زمانها، در آغاز هر سال تحصیلی، بعد از آن که مدرسه کتاب های نو را به ما تحویل می داد، نزد پینه دوز می بردیم و تعمیر کار کفش، میخ های ریز به کتاب می زد و بعد جلد پلاستیکی می کردیم. گاهی اندازۀ میخ ها بزرگتر از حجم و صفحات کتاب بود. در این صورت، کفاش سر میخ را از آن سوی کتاب برمی گرداند که آسیب نرساند. کتاب خانم، میخ بزرگ داشت. کتاب بسته را که به سرمن زد، میخ در سرم فرورفت. کتاب در سرم منگنه شد و من روی زمین بی حرکت میخکوب شدم. بالاخره ناسزایی گفت و پس از تلاش های فراوان زیاد کتاب از سرم جداشد و خون فوران کرد. چهره خانم معلّم برآشفته شده بود. ولوله ای در کلاس برپاشد. سر درد و سرگیجه گرفتم. دستم نیز خونی شد و گریه کردم. خانم فورا مبصر را صدا زد که بیا این دانش آموز را نزد آقای ناظم ببر. آقای ناظم در دفتر روی صندلی و پشت میزش نشسته بود و در حال نوشتن چیزی بود. از دور ما را که دید، از جای خود بلند شد. مبصر برای او اتفاق را توضیح داد. آقای هدایت از جعبه کمک های اولیه وسایلی برداشت و سر من را پانسمان کرد. در عین حال، پیوسته مرا ملامت می کرد که چرا درس نمی خوانی، دفعه آخرت باشد. سپس لیوانی آبی به من داد و من را پای حوض برد که دست و صورتم را بشویم و خودش مرا به کلاس برد و از خانم اجازه ورود مجدد من را به کلاس گرفت و پس از اذن آموزگار وارد کلاس شدم. تحصیلات دبستانی بطور عادی ادامه یافت، اما آن روز تاثیر عمیق روحی و روانی برای من داشت و فراگیری آینده مرا تحت تاثیر قرارداد و شوربختانه فرایند آموزش را با ترس ودلهره همراه کرد. افراط و تفریط هر دو در امر تعلیم وتربیت اثر نا مطلوبی دارد. برخی از علما ظاهرا" کتک زدن متعلم را با شرائطی مجازمی دانند. به نظر می رسد، اول معلم باید خودساخته باشد که ضربه او مانند تیغ جراحی طبیب باشد، دقیق به موقع، به اندازه و نه از روی خشم و عصبانیت و خنک شدن دل باشد. دوم این که ضربه نباید بدن متعلم را آسیب رساند؛ که اگر بدن دانش آموز سرخ یا سیاه یا زخمی شود، یا شکستگی ایجاد کند، باید دیه بدهد و چون این دو شرط غالباً رعایت نمی شود، بدرستی تنبیه بدنی در مدارس ممنوع شده است. با توجه به این تجربه است که در طول سی سال معلمی ام در دانشگاه اصفهان می کوشم تا با زبان و لحن و گفتارم، دانشجویان را تنبیه نکنم؛ آنها را نیازارم و رفتاری نکنم که روح و روانشان برای همیشه آسیب ببیند. ما گاهی با یک حرف، دانشجویان را زخمی می کنیم. گاهی ممکن است برای همیشه، شخصیت و هویت آنها را فروبپاشیم. میخ ها همواره از نوع آهن نیستند، گاهی با یک کلام، تیری فولادین در وجود و هستی آنها می کاریم. تیرهائی که آشکارا دیده نمی شوند، ولی ویرانگرند. https://eitaa.com/TDCcenter
متن کامل کتاب «تدریس خلاق» به زبان انگلیسی
لحن و زبان معلّم الهام بخش، به یاد استاد غلامحسین شکوهی، تصویر از عباس کیارستمی https://eitaa.com/TDCcenter
اولین تجربه معلمی بدون آمادگی (1402) از استاد محسن میوه چی، مجموعه روایت های آموزشی، مرکز توسعۀ صلاحیتهای حرفه ای تدریس https://eitaa.com/TDCcenter
آقای عباسی، مردی درشت هیکل و نسبتاً چاق با ته لهجه مازندرانی یکی از دبیران ریاضی¬ام در دوره دبیرستان بودکه تاثیر زیادی بر من گذاشت و با رفتارش، اصول اولیه لازم برای معلمی را به من آموخت. اگر زنده است، سلامت باشد و اگر مرحوم شده، روحش شاد. تا سال قبل از ما، نظام آموزشی دوره ابتدایی و متوسطه مشابه با نظام فعلی، شامل دو دوره 6 ساله ابتدایی و دبیرستان بود، ولی ما اولین دوره محصلین در نظام جدید (اصطلاح آنوقت) بودیم که دوران دبستان 5 ساله، دوران راهنمایی 3 ساله و دوران دبیرستان 4 ساله را گذراندیم. آقای عباسی در سال های اول و دوم دبیرستان دبیر هندسه ما بود و به دلیل سال ها تدریس هندسه و مشابهت مطالب درس هندسه با کتاب های نظام قبلی، این درس را خوب تدریس می¬کرد و در سطح شهر کوچک مان مشهور بود. در سال سوم دبیرستان برای رشته ریاضی فیزیک، درس ریاضی جدید شامل مطالبی بود که هیچکدام از دبیران ریاضی در سطح شهر، قبلاً درس نداده و یا اصلاً با آن آشنا نبودند. مدیر دبیرستان به ناچار علاوه بر درس هندسه، تدریس این درس را هم به آقای عباسی سپرد. در جلسات اول کلاس، به خوبی دیده می¬شد که دبیر، آشنایی و تسلط کافی با مطالب را ندارد و وقت کافی هم برای آن نگذاشته است. با چند نفر از دانش¬آموزان پیش مدیر دبیرستان رفتیم و خواستیم که دبیر دیگری را برای این درس تعیین کند، اما مدیر گفت که فرد بهتری نداریم و کسی حاضر به تدریس این کتاب نیست. فردای آنروز وقتی آقای عباسی سر کلاس آمد، اولین بار همزمان ناراحتی و تواضع را در یک معلم دیدم. رویش را به من کرد و گفت چرا به خود من نگفتید. قبول دارم که مثل شما اولین بار است که با این مطالب درسی روبرو می¬شوم، اما تمام تلاشم را می¬کنم و از شما هم می¬خواهم که بیشتر تلاش کنید و اگر اشکالی هم در گفته¬های من دیدید، بگویید تا تصحیح کنم. و انصافاً تا پایان آن سال تحصیلی هم واقعاً تلاش خود را کرد و تدریس¬اش در این درس به حد قابل قبولی رسید. یکبار دیگر هم در سال سوم و سر کلاس هندسه، هنر تواضع و پذیرش واقعیت را از او دیدم و درس گرفتم. در کتاب هندسه و پس از هر مطلب درسی، سوالی برای فکر کردن نوشته شده بود و عنوان آن ((چرا ؟))بود. یک روز آقای عباسی پس از بیان مطلب درسی همان سوال را از دانش¬آموزان پرسید و گفت کسی می¬داند چرا؟ بعد از چند ثانیه فکر کردن، دست بلند کردم و جواب دادم. پس از جواب من، آقای عباسی گچ را کناری گذاشت و با حالتی از روی خستگی گفت: من دیشب برای پیدا کردن جواب این سوال بیش از یک ساعت فکر کردم. فرق ذهن جوان با ذهن پیر همین است. نمی¬دانستم از این حرفش احساس توانایی و غرور کنم یا شرمندگی؟ در طول سال سوم دبیرستان، دلخوری آقای عباسی از من به خاطر مراجعه به مدیر برای درس ریاضیات جدید، کم¬کم برطرف و رابطه خوبی برقرار شد. سال بعد یک روز که درس فیزیک سال چهارم نظری داشتم، در شروع درس آقای عباسی وارد شد و به دبیر فیزیک گفت که برایش کار ضروری پیش آمده و باید برود، اما نمی¬خواهد کلاس ریاضیات جدید سال سوم را تعطیل کند. از دبیر فیزیک خواست که اجازه دهد من آن ساعت سر کلاس رفته و آنرا اداره کنم و برای بچه¬ها چند مسئله از مبحث ماتریسها حل شود. بدون تردید و یا نگرانی سر کلاس رفتم و شروع به حل مسئله کردم اما دیدم بچه¬ها می¬گویند که این مطالب را بلدند و خواستند که درس مبحث ماتریسها را ادامه دهم. این حرف شاید با انگیزه تعطیل کردن کلاس و یا با انگیزه به چالش کشیدن من بود، اما با توجه به آنکه فقط چند ماه قبل امتحان آن درس را داده بودم و حضور ذهن داشتم، پذیرفتم و بدون استفاده از کتاب، درس دادن را شروع کردم و آن کلاس بدون تپق زدن من تمام شد. اعتماد آقای عباسی به من ، اثر زیادی در بالا بردن اعتماد به نفس در من و انتخاب شغل معلمی داشت و حتی وقتی در حین تحصیل در دوره کارشناسی ارشد، اولین بار در دانشگاه به کلاس حل تمرین دوره کارشناسی رفتم، هیچ نگرانی از حضور در جمع دانشجویان نداشتم و از این بابت همیشه سپاسگزار آقای عباسی بوده¬ام. نکته دیگری که از رفتار آقای عباسی آموختم، پذیرش ضعف های احتمالی و تلاش برای برطرف کردن آن است. در طی این سال های تدریس، اگر دانشجو سوالی بپرسد که برای جواب درست و کامل به آن اطلاع کافی نداشته باشم، می¬گویم تا حالا با این مسئله برخورد نداشته¬ام، اما مطالعه و فکر می¬کنم و جلسه بعد جوابش را می¬دهم. نکته آموزشی دیگری که از رفتارهای آقای عباسی یاد گرفتم، روش تبدیل کردن یک منتقد به یک هوادار بود. https://eitaa.com/TDCcenter
فعاليتهای مراکز رشد حرفه اي در دانشگاههای مختلف جهان. برگرفته از گزارش پسا دکترای خانم بتول جمالی زواره و همکاران مرکز TDC آقایان دکتر احمدرضا نصر و دکتر محمّدرضا نیلی https://eitaa.com/TDCcenter
تجربۀ اولین جلسۀ حضور دانشجو در دانشگاه (1402) از استاد سیدمحسن طباطبائی منش، مجموعه روایت های آموزشی، مرکز توسعۀ صلاحیت های حرفه ای تدریس دانشگاه اصفهان https://eitaa.com/TDCcenter
یکی از مواردی که به عنوان تجربه تدریس می توانم بیان نمایم برنامه اولین برخوردم با دانشجویان ترم اول زمین شناسی است. در درس بلورشناسی و در سال های دورتر در درس زمین شناسی فیزیکی، وقتی می بینم دانشجویان نوورود، اولین مواجهه خود را با یک فرد متخصص تجربه می کنند، در جلسۀ نخست، ابتدا خودم را معرفی می نمایم و سپس از دانشجویان خواهش می کنم خودشان را معرفی کنند، بگویند اهل کدام شهرند و دلیل ورودشان به این رشته چیست. با معرفی هر دانشجو، من تمام موارد ارائه شده از سوی آنها را یادداشت می کنم. بعد از چند دقیقه احساس می کنم آن جو سنگین اولین جلسه، ملایم و تلطیف شده و کم کم به سمت یک دیالوگ پیش می رویم. از صحبت دانشجویان چنین دریافت می کنم که شاید 20 درصد آنها با شناخت و علاقه، رشتۀ زمین شناسی را انتخاب کرده اند و مابقی فقط در کنکور رشته ای را انتخاب و نهایتاً پذیرفته شده اند. در همین اولین برخورد، سعی می کنم به همه دانشجویان و مخصوصا آن اکثریتی که باری به هرجهت این رشته را انتخاب کرده اند، انگیزه و امید بدهم. ابتدا به طور کلی زمین شناسی را معرفی می کنم و به جهت اینکه بتوانم به دانشجوی سردرگم، مسیرهای کلی سفری را نشان دهم که در آغاز آن قرار گرفته است، انواع تخصص ها و گرایش هایی که یک زمین شناس می تواند وارد آن شود را بیان می کنم. بعد برای دانشجو توضیح می دهم که تو با استعداد و توانی که در خودت سراغ داری می توانی در شاخه های متنوع و جذابی در زمین شناسی مثل زمین شناسی اقتصادی، زمین شناسی نفت، زمین شناسی مهندسی، گوهرسنگ ها، پترولوژی، آب های زیرزمینی، آب های سطحی، چینه شناسی و فسیل شناسی، رسوب شناسی و سنگ رسوبی، ژیوشیمی، ژئوفیزیک،زمین شناسی پزشکی، زمین شناسی شهاب سنگ ها و اجرام آسمانی، زلزله و لرزه شناسی، زمین شناسی ساختمانی و سنجش از دور تحصیل نمایی. بعد از معرفی رشته، احساس می کنم جو کلاس کاملا عوض شده و سوالات متعددی از طرف دانشجویان که حاکی از حس کنجکاوی و علاقه مندی آنهاست، مطرح می گردد. بعد از این مرحله می کوشم به جهت عینیت بخشیدن به اینکه هرکس در هر کاری با انگیزه وارد شود و تلاش نماید، قطعاً موفق می گردد؛ نمونه هایی از دانش آموختگان زمین شناسی دانشگاه اصفهان را نام ببرم که در سالهای قبل در چنین جلسه ای حضور داشته و امروز از افراد موفق جامعه هستند. برای نمونه از فارغ التحصیلانی که امروز صاحب بزرگ ترین هولدینگ های معدنی کشور هستند، یا آنهایی که امروز عضو هیئت علمی در بهترین دانشگاههای ملی و بین المللی هستند، آنهایی که در پروژه های بزرگ سد، تونل و مترو از مدیران ارشد هستند، کسانی که وارد حوزه های نفتی ملی و بین المللی شده و مشغول کار هستند و یا افرادی که در گوهر سنگ ها فعال و کلکسیونر بین المللی بوده و اتباطات جهانی دارند. در ادامه و پس از بیان این موارد چند توصیه به دانشجویان می نمایم. توصیه اول: امروز پایه های زندگی و مسیر آینده خود را می سازید؛ لذا آنهایی که با علاقه وارد شده اند در جهت انگیزه بیشتر گام بردارند و آنهایی هم که با انگیزه خاصی وارد نشده اند، سعی کنند در جهت ایجاد انگیزه با توجه به وسعت میدان فعالیت در زمین شناسی اقدام نمایند. توصیه دوم: به دانشجویان توصیه می نمایم با توجه به اینکه به مدد تکنولوژی، مرزها برداشته و از واژه دهکده جهانی صحبت می شود، جهت استفاده هرچه بهتر از این فرصت باید از همین حالا خود را مجهز به دو ابزار اساسی برای بهره برداری هرچه مناسب تر از این فضا نمایند. این دو ابزار یکی تسلط به زبان انگلیسی و دیگری تسلط به امور کامپیوتری و کاربرد نرم افزار و استفاده از هوش مصنوعی است. توصیه سوم: برای اینکه دانشجو تصور درستی از چگونگی کار در آینده بدست آورد، مقیاسی به او در همین جلسه اول ارائه می نمایم که امیدوار به شغل و آینده خود گردد. به او می گویم که کشور ما بسیار پهناور بوده و ما جزو 10 کشور اول دنیا از نظر پتانسیل های معدنی و زمین شناسی می باشیم. در بسیاری از این 10 کشور اکتشافات زیرسطحی تا عمق متوسط 300 متر انجام شده ولی در کشور ما این اکتشافات در حد 30 سانتیمتر هست و لذا میدان وسیعی برای کار و کار آفرینی مهیا بوده و هرکس تواناتر باشد از این خوان گسترده بهره فراوانتری می تواند ببرد. https://eitaa.com/TDCcenter